روی صندلی شبیه به نیمکت ایستگاه اتوبوس نشسته بودم.... خسته و کلافه از کار زیاد.... با خودم گفتم که این همه تلاش و کار آخرش که چی؟!!... کمی مکث کردم...
به شانه کشیدی غم سینه اش را
و یا چون بقیه تو سربار یاری؟....