روزگار، به گذشتن بر ما شتاب میورزد. گاه به ناکام میگذرد و گاه، به کام.
در هر روز انسان را آرزوهایی است که اندیشه او را دور میدارد از اجلی که پیوسته به او نزدیک میشود. روزگار ما را پند میدهد، اما باز نمیایستیم. گویی با ما نیست. به زندگی سرگرمیم و مرگ در تکاپوی خویش است. نتیجه روشن است اما ما نمیپذیریم. مردم، همانند شترانیاند که پس از رسیدن به منزل، چشم به راه کوچ دیگر دارند. به گیاهی نزدیک میشوند، که نیزهدار در پس آن به کمین نشسته است. آنان که بنابرفراشتند، خود، پیش از ویرانی آن به نیستی رفتند. نه بخشنده را بخشندگی در پناه میگیرد و نه توانگر را توانگری محفوظ میدارد.
از سیّد رضی