دوباره دلم گرفت ، رفقام هم نبودن ، رفتن و دیگه کسی نیس مثل الیار که با هم شعر بخونیم ...
ولی گفتم با هم مشاعره کنیم.
بیا تو نظرات رفیق تا امشبم اینجوری صبح کنیم ... :|
تا کی اندر وصل آرم تذروی خوش خرامدر کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم
مثل یک پلنگ زخمی پر وحشت نگاهممیمیرم اما هنوزم دنبال یه جون پناهم
مددی گر به چراغی نکند آتش طور چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم
موجود به حق ، واحد اول است***باقی همه موهوم و مخیل باسد
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل*** من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
تو را که حسن خدا داده هست و حجله بخت***چه حاجت است که به مشاطه ات بباراید
دوش لعلش عشوه میداد حافظ را ولیمن نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم
مدعی خواست که آید به تماشا گه راز *** دست غیب آمدو بر سینه نامحرم زد
مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید***که حلقه ای ز سر زلف یار بگشاید
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند *** دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
مانده ام سر در گریبان بی تو در شبهای غمگینبی تو باشد همدم من یاد پیمان های دیرین
با اعلام این خبر می خوام سادیو به جمع بر گردونم.تا اینج خانما عطیه رویایی برنده این قسمت برنامه ما بودند و برنده 1000 بیت شعر شدن مه در فرصت مناسب براشون قرائت میشه و 1 چراغ سیز هم براشون روشن می کنیم.به افتهازشئن اطفا
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد *** ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
دیده ها در طلب لعل یمانی خون شدیارب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
به افتخارشون لطفا
ناموس عشق و رونق عشاق می برند *** عیب جوان و سرزنش پیر می کنند
چشام در اومدانگشتام کنده شدهمش ۱ چراغ؟
دستای تو دیگه دست یه مهربون نیستحرفای تو دیگه حرف یه زبون نیست
گفتم روم به خواب و بینم جمال دوست*** حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد
تنها نه زراز ازل دل من از پرده افتاد *** تا بود فلک شیوه او پردهدری بود
دلدار که گفتا بتوام دل نگرانست *** گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
در ازل بست دلم با سر زافت پیوند*** تا ابد سر نشکند و ر سر پیمان نرود
دیدم و آن چشم دل سیه که توداری *** جانب هیچ آشنا نگان ندارد
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کردچون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
دوام عمرو ملک او بخواه از لطف حق ایدل *** که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد
در کتم عدن بسان آتش بر شمع***عشقت به هزار رشته بر ما بستند
دل گفت غروکش کنم این شهر ببویش *** بیچاره ندانست که یارش سفری بود
در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت *** الآن ندمت وما ینفع الندمقبلی رو مثل اینکه گفته بودم بالا
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زدعشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
در دیر میزدم من که ندا ر دز دز آمد *** که درآ درآ عراقی که تو هم ازان مایی
یارب امان ده تاباز بیند *** چشم محبان روی حبیبان
یاد یاران یار را میمون بودخاصه کان لیلی و آن مجنون بود
نی به آتش گفت کین آشوب چیست***ور تو را زین سوختن مطلوب چیست
تشنه بادیه را هم بزلالی دریاب *** به امیدی که درین ره بخدا امیداری
تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارمداغ دلم تازه میشه اسمتو وقتی میارم
مرحبا پیک مشتاقان بده پیغام دوست *** تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
تا توانی دلی به دست آوردل شکستن هنر نمی باشد
دعای جان تو ورد زبا مشتاقان *** همیشه تا که بود متصل مساو مصباح
صباح*
دوستان خدانگهدارتان ممنونم از همراهیتان و با آرزوی شادیتان
حسب حال ننوشتی و شد ایامی چند *** محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
دوش وقت سحر از غصه نجام دادند*** وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
در چشم خمار تو پنهان فسون سحر *** وز زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
نوای بلبت ای گل کجا پسند افتد *** که گوش هوش به مرغان هرزه گو داری
یاران چه غریبانه رفتند از این خانههم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
چون دوست عزیز دیگر ادامه نداد مشاعره را چند بیت شعر تقدیم ساحت یک بزرگوار می کنم !!!!!
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیازنیم شبی دفع صدبلا بکند
من که ادامه دادم
مطرب عشق عجب سازو نوایی دارد نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
تا کی اندر وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم
مثل یک پلنگ زخمی پر وحشت نگاهم
میمیرم اما هنوزم دنبال یه جون پناهم
مددی گر به چراغی نکند آتش طور
چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم
موجود به حق ، واحد اول است***باقی همه موهوم و مخیل باسد
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل*** من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
تو را که حسن خدا داده هست و حجله بخت***چه حاجت است که به مشاطه ات بباراید
دوش لعلش عشوه میداد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم
مدعی خواست که آید به تماشا گه راز *** دست غیب آمدو بر سینه نامحرم زد
مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید***که حلقه ای ز سر زلف یار بگشاید
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند *** دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
مانده ام سر در گریبان بی تو در شبهای غمگین
بی تو باشد همدم من یاد پیمان های دیرین
با اعلام این خبر می خوام سادیو به جمع بر گردونم.
تا اینج خانما عطیه رویایی برنده این قسمت برنامه ما بودند و برنده 1000 بیت شعر شدن مه در فرصت مناسب براشون قرائت میشه و 1 چراغ سیز هم براشون روشن می کنیم.
به افتهازشئن اطفا
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد *** ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
دیده ها در طلب لعل یمانی خون شد
یارب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
به افتخارشون لطفا
ناموس عشق و رونق عشاق می برند *** عیب جوان و سرزنش پیر می کنند
انگشتام کنده شد
همش ۱ چراغ؟
دستای تو دیگه دست یه مهربون نیست
حرفای تو دیگه حرف یه زبون نیست
گفتم روم به خواب و بینم جمال دوست*** حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد
تنها نه زراز ازل دل من از پرده افتاد *** تا بود فلک شیوه او پردهدری بود
دلدار که گفتا بتوام دل نگرانست *** گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
در ازل بست دلم با سر زافت پیوند*** تا ابد سر نشکند و ر سر پیمان نرود
دیدم و آن چشم دل سیه که توداری *** جانب هیچ آشنا نگان ندارد
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
دوام عمرو ملک او بخواه از لطف حق ایدل *** که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد
در کتم عدن بسان آتش بر شمع***عشقت به هزار رشته بر ما بستند
دل گفت غروکش کنم این شهر ببویش *** بیچاره ندانست که یارش سفری بود
در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت *** الآن ندمت وما ینفع الندم
قبلی رو مثل اینکه گفته بودم بالا
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
در دیر میزدم من که ندا ر دز دز آمد *** که درآ درآ عراقی که تو هم ازان مایی
یارب امان ده تاباز بیند *** چشم محبان روی حبیبان
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و آن مجنون بود
نی به آتش گفت کین آشوب چیست***ور تو را زین سوختن مطلوب چیست
تشنه بادیه را هم بزلالی دریاب *** به امیدی که درین ره بخدا امیداری
تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارم
داغ دلم تازه میشه اسمتو وقتی میارم
مرحبا پیک مشتاقان بده پیغام دوست *** تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
دعای جان تو ورد زبا مشتاقان *** همیشه تا که بود متصل مساو مصباح
صباح*
دوستان خدانگهدارتان ممنونم از همراهیتان و با آرزوی شادیتان
حسب حال ننوشتی و شد ایامی چند *** محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
دوش وقت سحر از غصه نجام دادند*** وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
در چشم خمار تو پنهان فسون سحر *** وز زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
نوای بلبت ای گل کجا پسند افتد *** که گوش هوش به مرغان هرزه گو داری
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
چون دوست عزیز دیگر ادامه نداد مشاعره را چند بیت شعر تقدیم ساحت یک بزرگوار می کنم !!!!!
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیازنیم شبی دفع صدبلا بکند
من که ادامه دادم
مطرب عشق عجب سازو نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد