دوباره دلم گرفت ، رفقام هم نبودن ، رفتن و دیگه کسی نیس مثل الیار که با هم شعر بخونیم ...
ولی گفتم با هم مشاعره کنیم.
بیا تو نظرات رفیق تا امشبم اینجوری صبح کنیم ... :|
من درد تو را ز دست آسان ندهم** دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادمناز بنیاد مکن تا مکنی بنیادم....
می جویمت چنان که لب تشنه آب رامی خواهمت چنان که تن خسته خواب را
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطف ها میکنی ای خاک درت تاج سرم
ما چو دادیم دل و دیده بطوفان بلا *** گو بیا سیل غم و خانه زبنیاد ببر
من در خیال شمعم شمعم چه بی خیال است
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم * جرس فریاد می دارد که بربندید محملها
من از آن روز که در بند تو ام آزادم....
دارم از فکر رسیدن به تو آباد میشمتو بیا تا باد ولگرد خرابم نکنه!
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست *** از بحر طمع بال و ژر خویش بیاراست
مطرب عشق عجب سازو نوایی دارد*** نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
روی نگار در نظرم جلوه می نمود وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم!
دستت نمی رسد که بباری به سمت من/ نزدیک تر بیا! نفسم سد عشق نیست
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را* به خال هنویش بخشم سمرقند و بخارا را
تمام هستیم بود و ندانستکه در قلبم چه آشوبی به پا کرد
در عشق تو هر چه حیله کردم هیچ استهر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
مرنجان دلم را که این مرغ وحشیزمانی که برخاست مشکل نشیند
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلمقد بر افراز که از سرو کنی آزادم...
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی( من دیوان حافظ جلوم بازه! )
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوتبه تماشای تو اشوب قیامت بر خاست
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا *** سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
من سرگرم خود بودم که با حیله عشقآمدی بی سبب از خویش جدایم کردیسخن همدلی و همسفری بود ،ولیدر پس وسوسه ای گنگ رهایم کردی
نگاه کن که نریزد دهی چو باده به دستمفدای چشم تو ساقی به هوش باش که مستم
در این سرای بی کسی کسی بدر نمی زندبه دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یارا یارا گاهی دل ما را به چراغ نگاهی روشن کن* چشم تار دل را چو مسیحا به دمیدن آهی روشن کن
امید تکراری زدیا کلک.تو دری و دریاست کنارم ز سرشک***رین روی همیشه در کنارم باشی
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بودتا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
یار ما چون گیرد آغاز سماع*** قدسیان بر عرش دست افشان کنند
یکی از هجر یارش میخروشدنگارش عشق او را میفروشد!!
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی یه نکته ات بگویم خود را مبین که رستی( پلیس اینترنت اومد، خانوما لطفا یه متن جداگونه بزنن! )
ز فــــــــــــــراق چون ننالم من دلشکسته چون نی که بســـــــــــــــــوخت بند بندم زحرارت جدائی
دعوی عشق کسی راست مسلم که مدام/اشک سرخ و رخ زرد و تن لاغر دارد
دوش دیدم که ملاءک در میخانه زدندکچلی را بگرفتندو فر ۶ ماهه زدند
ای عشق همتی کن رنجم به سر بر ای عشقاز پا نشسته داری دستی بر آور ای عشق
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان* گر حال من بژرسی از باد صبحگاهی
او که از من برید و ترکم کردپس چرا پس نداد آن دل راوای بر من که مفت بخشیدمدل آشفته حال غافل را
دردم نهفته به زطبیبان مدعی ***باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را *** دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
در منع و عطا ترا نه دستست و نه پای/بندنده خدایست و گشاینده خدای
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند ون در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
شبی مثل پرستو پر کشیدی شراب عشق را هم سر کشیدی ندانستی که من بی تو غریبم مرا در خاک و خاکستر کشیدی
از بهر بوسه ای زلبش جان همیدهم *** اینم همی ستاندو آنم نمیدهد
در علاج درد من کوشش مفرما. ای طبیب زانکه هر دردی که از عشقست درمان منست
دوستان خواهشمندم درست مشاعره کنید
در دیاری که در او نیست کسی یار کسیکاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود*** سرما خاک ره پیر مغان خواهد بود
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد نقش هر نغمه که زد راه به جایی داردعالم از ناله ی عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد( میگم حالا که الیار هست باهاش شعر بخوونی! ! چرا نمیری!؟ کم آوردم! )
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
یارب کجاست محرم رازی که یک زمان *** دل شرح آن دهد که چه گفت و چها شنید
مثل همیشه عشق غمگین و خسته است. مثل همیشه اشک در خون نشسته است. اخبار، تازه نیست همچون گذشته است...
من درد تو را ز دست آسان ندهم** دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا مکنی بنیادم....
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
می خواهمت چنان که تن خسته خواب را
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف ها میکنی ای خاک درت تاج سرم
ما چو دادیم دل و دیده بطوفان بلا *** گو بیا سیل غم و خانه زبنیاد ببر
من در خیال شمعم شمعم چه بی خیال است
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم * جرس فریاد می دارد که بربندید محملها
من از آن روز که در بند تو ام آزادم....
دارم از فکر رسیدن به تو آباد میشم
تو بیا تا باد ولگرد خرابم نکنه!
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست *** از بحر طمع بال و ژر خویش بیاراست
مطرب عشق عجب سازو نوایی دارد*** نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم!
دستت نمی رسد که بباری به سمت من/ نزدیک تر بیا! نفسم سد عشق نیست
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را* به خال هنویش بخشم سمرقند و بخارا را
تمام هستیم بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
در عشق تو هر چه حیله کردم هیچ است
هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
زمانی که برخاست مشکل نشیند
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد بر افراز که از سرو کنی آزادم...
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
)
تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی
( من دیوان حافظ جلوم بازه!
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو اشوب قیامت بر خاست
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا *** سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
من سرگرم خود بودم که با حیله عشق
آمدی بی سبب از خویش جدایم کردی
سخن همدلی و همسفری بود ،ولی
در پس وسوسه ای گنگ رهایم کردی
نگاه کن که نریزد دهی چو باده به دستم
فدای چشم تو ساقی به هوش باش که مستم
در این سرای بی کسی کسی بدر نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یارا یارا گاهی دل ما را به چراغ نگاهی روشن کن* چشم تار دل را چو مسیحا به دمیدن آهی روشن کن
امید تکراری زدیا کلک.
تو دری و دریاست کنارم ز سرشک***رین روی همیشه در کنارم باشی
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
یار ما چون گیرد آغاز سماع*** قدسیان بر عرش دست افشان کنند
یکی از هجر یارش میخروشد
نگارش عشق او را میفروشد!!
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی
)
یه نکته ات بگویم خود را مبین که رستی
( پلیس اینترنت اومد، خانوما لطفا یه متن جداگونه بزنن!
ز فــــــــــــــراق چون ننالم من دلشکسته چون نی
که بســـــــــــــــــوخت بند بندم زحرارت جدائی
دعوی عشق کسی راست مسلم که مدام/اشک سرخ و رخ زرد و تن لاغر دارد
دوش دیدم که ملاءک در میخانه زدند

کچلی را بگرفتندو فر ۶ ماهه زدند
ای عشق همتی کن رنجم به سر بر ای عشق
از پا نشسته داری دستی بر آور ای عشق
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان* گر حال من بژرسی از باد صبحگاهی
او که از من برید و ترکم کرد
پس چرا پس نداد آن دل را
وای بر من که مفت بخشیدم
دل آشفته حال غافل را
دردم نهفته به زطبیبان مدعی ***باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را *** دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
در منع و عطا ترا نه دستست و نه پای/بندنده خدایست و گشاینده خدای
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند
ون در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
شبی مثل پرستو پر کشیدی
شراب عشق را هم سر کشیدی
ندانستی که من بی تو غریبم
مرا در خاک و خاکستر کشیدی
از بهر بوسه ای زلبش جان همیدهم *** اینم همی ستاندو آنم نمیدهد
در علاج درد من کوشش مفرما. ای طبیب
زانکه هر دردی که از عشقست درمان منست
دوستان خواهشمندم درست مشاعره کنید
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود*** سرما خاک ره پیر مغان خواهد بود
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
! چرا نمیری!؟ کم آوردم! )
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله ی عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
( میگم حالا که الیار هست باهاش شعر بخوونی!
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
یارب کجاست محرم رازی که یک زمان *** دل شرح آن دهد که چه گفت و چها شنید
مثل همیشه عشق غمگین و خسته است.
مثل همیشه اشک در خون نشسته است.
اخبار، تازه نیست همچون گذشته است...