need more energy to continue........
countinue living...................
countinue loving...............
countinue thinking..............
continue hoping.............
continue saying................
continue walking in country.......................
continue for reading in this country..............
.......................like always countinue with aim but broke my aim and i continue but with more less energy
زندگی باید چیزهایی از دست دادن نیست ؛ صفحه اصلی ساخته قدرت ، ذهن آرام ، امید و اعتماد به نفس!
人生绝对不能失去的东西;自制的力量、冷静的头脑、希望和信心!
از جملات معروف 相信奇迹ying
هدف از زدن این پست مثل زدن های دیگه نیست!!!
فقط استعداد یابی و معرفی این گهواره های استعداد و دوستان شاعر و علاقه مند ماست مانند برادران جیگری همچو... الیار عاصمی زاده...وحید احمد پور و ...
در ادامه نمونه ای از اشعار وحید احمد پور و ژالیار ( اسم هنری الیار مثل زانیار ) را داریم.
دوستان در نظرات ما را از چشمه های هنر خود بی بهره نذارنااااااااااا
..
ادامه مطلب ...به فریادم رسید جا مانده ام از زندگی.................دلیلی بهتر از فکر کردن برای جاماندن نیافتم.............................مرا دریابید در دریای تفکرات خویش جا ماندم............................
فریاد کشیدم کسی مرا دریابد .....اما گویا همه خوابند یا خود را بخواب زده اند................
:
پ.ن:خود نیز به خواب عمیق هوشیاری فرورفته ام چون شما...................
گاهی نگاهم را در چشمان دختری که گل به دست دارد و میگوید : آقا گل می خوای؟ ، میبینیم
زندگی چه ساده و سرد است
زندگی در افسوس های او زمستان بدون برف است
زندگی طوفان پرطلاتم است با قطرات باران او
زندگی جاریست
او بالا او بالاتر آمده
اکنون او در کنار من است و میگوید :آقا گل بدم؟
لحظات زندگی چه شیرین بر من و چه نازیبا بر وی گذشت
پ.ن:درک اون دختر از زندگی چیه و درک من چی !!! من چه آرزوهای پیچیده ای دارم و اون آرزوی داشته های من....
در زندگی باران نباش که با منت خودت به شیشه
بکوبی ابر باش تا همه منتظر باریدنت باشند
مثل ساحل آرام باش تا دیگران مثل دریا بیقرارت باشند
نیمروزی بود آفتابی ، در یک روز سرد زمستانی … یخبندان شدید و منجمد کننده ، بیداد میکرد. جعدهای فرو لغزیده بر پیشانی نادنکا که بازو
به بازوی من داده بود و کرک بالای لبش از برف ریزه های سیمگون پوشیده شده بود. من و او بر تپه ی بلندی ایستاده بودیم.
زندگی ، چیزی ست تلخ و نامطبوع اما زیباسازی آن کاری ست نه چندان دشوار. برای ایجاد این دگرگونی کافی نیست آکه مثلاً دویست هزار نایل آیی یا با زیبارویی دلفریب ازدواج کنی یا به عنوان انسانی خوش قلب شهره ی دهر « عقاب سفید » روبل در لاتاری ببری یا به اخذ نشان شوی نعمتهایی را که برشمردم ، فناپذیرند ، به عادت روزانه مبدل میشوند. برای آنکه مدام حتی به گاه ماتم و اندوه احساس احساس خرسندی « ممکن بود بدتر از این شود » خوشبختی کنی باید: اولاً از آنچه که داری راضی و خشنود باشی ، ثانیاً از این اندیشه کنی و این کار دشواری نیست
ادامه مطلب ...گام اول : سلام....گام دوم:درود....گام سوم:مرحبا....گام چهارم : جبرئیل یا غرئیل(عزرائیل)....گام پنجم : من جبرئیل....گام ششم : شد عزرئیل....گام هفتم: چرا؟....گام هشتم:سکوت!!....گام نهم: ترس....گام دهم:رنگ....گام یازدهم:لال.... گام دوازدهم : کور ....گام سیزدهم : غریو....گام چهاردهم : انتظار....گام پانزدهم : جسد....گام شانزدهم: وبا....گام هفده: توهم فراموشی....گام هجدهم:دوباره سلام....گام نوزدهم:لبخند....گام بیستم:سفید...................
:
:
پ.ن: گام های اشتباه رفته ام مقصر منم که کفش ها را درست به پا کرده ام........
پ.ن:در این آسمان پاک تنها لکه تیره منم که آنگونه که باید پرواز میکنم.....چون کبوتر.......چون عقاب......
فراموشش کن...!
انتهای کوچه را نگاه نکن
باد تنها می آید؛ نترس !!!
چند درخت سبز دیگر تا دردهای خیس پاییز مانده است...!
پاییز و درد هایش ؛ باد هایش و غم هایش و کوچه باغ های خیسش که ساعتی قبل باران خورده ، بیا این کوچه ها را تا آخر برویم ؛ تا باورت شود که درد های من پایانی ندارد ..
نفسم بیش از این ها سرد است ./
:چند روز پیش ، خانم یولیا واسیلی یونا ، معلم سر خانه ی بچه ها را به اتاق کارم دعوت کردم. قرار بود با او تسویه حساب کنم. گفتم
بفرمایید بنشینید یولیا واسیلی یونا! بیایید حساب و کتابمان را روشن کنیم … لابد به پول هم احتیاج دارید اما مشاءالله آنقدر اهل تعارف
… هستید که به روی مبارکتان نمی آورید … خوب … قرارمان با شما ماهی ٣٠ روبل
گاهی انسان نام دارد...گاهی حیوان ناطق...گاهی مخلوق خداست...گاهی نایب او......گاهی حاکم است ...گاهی محکوم...گاهی حاله ای دارد....گاهی بی حاله محبوب.....گاهی به ظاهر مظلوم . اندرون شیطان...گاهی شیطان مینامند و اندرون مظلوم .... گاهی تنهاست و گویا همه با او هستند ..... گاهی همه با اویند و او تنها......گاهی باید اما نیست .....و گاهی نیست اما باید..... گاهی آرام به ظاهرو اندرون خروشان ....گاهی همواره آرام و در سکوت.....گاهی فریاد میزند هستم .....گاهی فریاد میزنند هستی.....گاهی اشک میریزد تمساح ... گاهی اشک میریزند محبوب.....گاهی با یک قلم آمد ....گاهی با هزاران قلم برو......گاهی صادق است از بیرون .....گاهی صادق است اندرون....گاهی می آید دل بخواه......گاهی می آید با دل ها........
:
پ.ن: گاهی آمدم که بروم ، گاهی آمدم که بمانم تا ابد......
سه شنبه ها که باز سه شنبه است
شب های تهران که باز درد دارد ..
باز هم اول بهار است و بعد تابستان !
پاییز و زمستان که نیز برود ؛ تازه شب و ستاره هایش
سنگینی چشمهای من و زنگار حفره های تو را به یاد می آورد ؛ یادشان می آید که به فردا که خیره می شدی باران می گرفت؛ باد می آمد و دل تنگی می رفت ..
دیدی که چگونه دیروز امروزمان را به باد داد........وای به حال فردایمان که تابان امروز را میدهیم....امروزی که در سکوت می گذرد ....امروزی که میدانیم و لب نمی گشاییم...امروزی که دیرباز دیروزه روشنمان است ...دیروز در این فکر بودیم که فردا ی بهار در انتظار است....حیف گویا دیروزمان را نیز به باد دادیم.......همه غضه ما از فرداست...... فردا را چه کنیم ....فردایی که با خزان امروز شروع میشود.....با دل ها چه کنیم ... دلهای که خزان دیروز را با خود یدک میکشد.......با یاران چه کنیم که پرپر میشوند.... فردایی مگر هست؟....نکند فردا نیز تکرار امروز است؟......امروز که بهار را بیاد داشتیم ...همه ترسم از فرداست که خزان را نیز از یاد ببریم و گرفتار زمستان همیشگی شویم......
:
پ.ن:توی این فکرم که آیا بهار رو دوباره میبینم؟........
بازم رو صندلی نشستم
بازم انگشتامو روی پیانو میکشم
بازم دارم به بابام نگاه میکنم
بازم دارم با پلتیتول(همون پارتیتور شما آدم بزرگا)بازی میکنم
بازم به بابام خیره شدم
بازم بی دلیل میبوسمش
بازم لبخند میزنم و میگم
بزن بازم بزن
من دوس دارم بازم گوش کنم
بازم بابا با لبخند میگه
سلام دوستان عزیز
فکر کنم باید از شما دوستان یه معزرت خواهی کنم چون در اولین پستم در همکلاسی قول معرفی هفته ای یک کتاب رو داده بودم اما هفته قبل به قولم پایبند نبودم البته هفته قبل هفته کم کتابی برای خوده من هم بود و برای جبران اینکار این هفته سعی میکنم 2 کتاب معرفی کنم و در این پست به معرفی و ارسال یک کتاب می پردازم ادامه مطلب ...لطفا با دقت این شعر رو بخونین.
زندگی جذبه دستی است که م یچیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است.
زندگی، بعد درخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
ادامه مطلب ...وقتی که دل تنگ میشم همرا تنهاییم میرم داغ دلم تازه میشه زمزمه های خوندم
دغدغه های موندم با تو هم اندازه میشه قد هزار تا پنجره تنهایی آواز می خونم
دارم با کی حرف میزنم نمی دونم نمی دونم این روز ها دنیا واسه من
از خونمون کوچیک تره
کاش می تونستم بخونم قد هزار تا پنجره طلوع من طلوع من وقتی غروب سر بزنه
موقع رفتنه منه طلوع من طلوع من وقتی غروب سر بزنه موقع رفتنه منه
حالا که دل تنگی داره رفیق تنهاییم میشه کوچه ها نارفیق شدن
حالا مه هی می خوام شب و روز دروغ بگن ساعت ها هم دقیق شدن
طلوع من طلوع من وقتی غروب سر بزنه موقع رفتنه منه طلوع من طلوع من
وقتی غروب سر بزنه موقع رفتنه منه
دخترک کنار مادرش شبیه درسش بنشیند و آش رشته هم بزند
… این بار هم مردم شهر همه در کنار هم و من هم در کنار آخرین شیشه مترو .…. بک نفر آواز می فروحت ….. یک نفر لباس ….. ما بقی مرفتند و می آمدند ؛
من هیچ چیز نمی خواندم و هیچ کسی هم مرا نمی خواند .
.. صدای دیگری نیز بود ؛ فرشته ای آن سوی سیم ها؛ آسوده نشسته بود و تمام ایستگاه های دنیا را به هم می بافت و مدام نامشان را برای این مردم بی نام تکرار میکرد که مبادا آنسوی مقصد پیاده شوند
! ایستگاه فٍلان ؛
ایستگاه فولانی ..
سلام دوستان گرامی
این اولین پستی که من در همکلاسی قرار میدم و به نظرم اومد که بهتره اولین پستم یه پیشنهاد باشه و اونم اینکه حالا که امتحانات تموم شده و به نوعی وقت آزاد همه بیشتر شده بعضی دوستان پیشنهاد رفتن به کوه و یا سینما رو میدن و به نظر من بیاییم در این روزهای گرم تابستانی سعی کنیم به معرفی کتابای که تا حالا خوندیم(خارج از درس) بپردازیم ادامه مطلب ...کوه رو میذارم رو دوشم
رخت هر جنگ رو می پوشم
موج رو از دریا می گیرم
شیره ی سنگ رو می دوشم
میارم ماه رو تو خونه
می گیرم باد رو نشونه
همه ی خاک زمین رو
می شمارم دونه به دونه
اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره
اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره
لب دریا، جدال تور و ماهی،
ز وحشت می رود چشمم سیاهی،
تپیدن های جان ها بود بر خاک،
کنار هم، گناه و بیگناهی !
***
فریدون مشیری
خندید و مهربانانه خم شد تا
یوغ را بر گردنم بگذارد
خندید و مهربانانه یوغ را از گردنم برداشت تا تیغ را فرود آورد
پ.ن ۲: اگر کسی دوبار به تو خیانت کرد ، این اشتباه توست
پ.ن ۳ : یوغ : چیزی که به گردن گاو می اندازند تا زمین را شخم زند ..
گاهی وقتهــ ا اینقدر حالــ و هواشــ ابریــ میشهـــ
که قدر اشکایــ اون ؛ از رود کارونـــ نمی آد .........
"
"
"
"
"
"
م.حیدرزاده .
سلامـــ ؛
بدان که اینجا همه چیز خوب استـــ
چای گرم است و قهوه تلخ ائه تلخ
لیوان آب خنک است و نان تازه داغ
شبهای تابستان هنوز هم گرمــ است ..
دخترک گل فروش ؛ گل می فروشد
آدم ها اینجا غریبه اند و غریبه ها آشنا
"
"
هوای اینجا ابر است و در کوچه باد می آید
و تو باز هم کناره من نیستی .
پ.ن : انشاء ساده؛بی منظور ، ساده ساده ..
یک سروده که فکر میکنم از آقای جنتی است ؛ داریوش عزیز انو اجرا کردنند خیلی سال ها پیشــ ؛ تو دوره های انتخابات هم دیدم بعضی طرف دار های، نامزدی انو برای فردا های روشن زمـ زمه میکردند .. ( برا تنهای زیبایی نظم واژه ها تو این سروده اینو منتشر میکنم .. ترانش هم برای دریافت میگذارم )
http://forum.kiafilm.com/download/file.php?id=1436
رازقی پرپر شد ؛ باغ در چله نشستـ ، تو به خاکــ افتاد یــ ... کمر عشق شکست .. ما نشستیم و تماشا کردیم .. دلم میخواد گریه کنم برای قتل عام گل!! برای مرگ رازقی برای نابودی عشق .. واسه زوال عاشقی ؛ وقتی که قلب ا و گلا شکسته و پر پر شدند .. وقتی که باقچه های عشق سوختند و خاکستر شدند ..
ادامه مطلب ...من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشیده بار تن نتوانم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
در این سفر
میان سنگینی کلمات ؛به پروانه ها فکر می کردم ..
که دور کودکی ها ؛ چرخیده اند و چرخیده اند ..
چند سال از تیله ها بزرگتر شدم ؟ چند سال از خندها ؟
در این سفر، من چه قدر رها می شوم..
تکیه می دهم بر دیوار های بلند دنیا ؛مردمی را می بینم که می آیند و می روند ؛ هیچ یک نامی ندارند ؛ من نیز ندارم .. چه ازدحامی ، می خواهم نامم را مدام تکرار کنم برای این مردم بی نام ..
پ.ن : نامزد ؛ تخت سرویس دهندگی همکلاسی شدم .. به موقع یک توصیحی کوتاه راجب خودم میدم؛ خیلی کوتاه مثل همه نوشته هایم ..
از میان اشک ها خندیده می آید کسی
خواب بیداری ما را دیده می آید کسی
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پیچیده می آید کسی
کهکشانی از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچیده می آید کسی
خواب دیدم , خواب دیده در خیالی دیده اند
از شب ما روز را پرسیده می آید کسی
پدر معنای انسانیت چیست؟
.
.
.
مدل هایی ایتالیایی که از مقابل چشم دوربین روبرویشان میگذرند!
دست راست همه شان سبز بسته شده!
اجرا تمام میشود!
و طراح لباس آمد!
لباس سبزی به تن یک طراح ایتالیایی که روش نوشته بود ....ندا...
بله ! درست دیدم
و من با تلخندی....
پدر قسمتی از انسانیت را دیدم.
( بنی آدم اعضای یکدیگرند...)
تا که دیگر خاطرات آزارشانـ ندهد
راحت تر و بی خیال تر~~~~~~
انگار..آن چیزی که زیر پرده و ملحفه ها ،بوی ژندگی گرفت ؛ مردانگی من بود.
روزی شاد بودم از بودنش و روزی می ترسیدم از نبودنش و حالا از بودن نا محسوسشــ (که گاها به شکل عجیبی حسـ می شود) .
ببین .. پایش سخت میلنگید که دست آخر کمرشـ همـ شکسـ ؛ ، این را ندیده بگیر و گوش کن فقط :
حالا منــ خویش را به برشی از زمان آویختم که هم از گذشته و هم از آینده جداست .
WINK~!
پ.ن : یک دوست خوب یعنی دوست خوب همین .
اسمم را گـفـتـم مـرا نـشنـاخـت
عـینکـم را برداشـتم باز هــم مـرا نـشنـاخـت
حالا دیـگـرشک نـدارم پوست صورتم را هم کـنار بزنـم بـاز مـرا نخواهـد شنـاخــــ
او دیـگـرعـوض شـده :
چـشـمهایش مال خودش نیستـنـد
و پـاهـای ( زنـی/مردی ) گـنـاهـکـار او را در خـیابـانـها می گـردانــد . . . . . . .
دو تا ـــفنجــ ــ ــ ــــــان خالیــ..
یـ ـهـ تختـ خواب بهم خورد هـ...
به همــین ســاد ــگــی . .
مارپیچ می روم؛ مثل مار به خودم ،در خودم می پیچم!
دیگر نیمه دیگر تو نیستم ؛حالا تمام توام ! خوب به خاطر بسپار ..
مطمئن باش چهار دیواری اتاقی که خودت را شکنجه میدادی ،با شاعرانی عوضی تر از خودت تقسیم میکنم ! من از شهرزاد تمام قصه های دنیا بیشتر حرف دارم ،سخت نیست که نمی فهمی ؛ در نفهمی همیشه چیزی بزرگتر از فهم متفون شده ؛ که مثل گنچ های خاک خورده از شما سلب آسایش میکند .. این اعتراف نیست ، مزخرف محض نوشتن است؛ شک نکن که جنون همینجاست ..
!.....
ساده از کنارتان می گذرم
وقتی ساعتهایتان را بر قرار ساعت تنهاییم کوک می کنیدیعنی هر بار دلت تنگ بود ، ساعتت را کوک کن و بدان که همیشه
کادوی روز تولدم ؛ سنـگقـبری بفرست شاید آرام گیرم
تسلیتی بفرست ؛ شاید یاد گیرم
میخواهم یــــاد بگیرم بدون رؤیا زندگی کنم ./
سال بعد ، رز سفیدی بفرست ؛ که شاید با عطرش جان گیرم
تبریکی بفرست ؛ شاید با لحنت پا گیرم .
پاگیرم تا سپیدار ها و شب های بلند ، شاید که نامت را باز بر زبان آوردم....
پ.ن : میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت میخواری و مستی راه و رسم دگری داشت/.
پ.ن 2 : آقای "هانی" به خاطر نظرای شما نبستم ؛ ذوق مرگ نشو . بعدا هر چی خواستـی kiss بفرست ./
کفش های تو، آرزوی من ..
آهسته دور میشوی!
قاصدک ِ
چسبیده به کف کفشت
و آرزوهای من
لهشده!
گوش میکنی همسایه؟
کنار غربت راه و مسافران چشم خیس من نیز باید بروم....
شاید کمی دورتر اما تو و جان این چراغ که خاموش میشود، باران که آمد،
کنار سپیدارها و شبهای بلند نامم را بر زبان آور..
یادت می کنم .
یادم کـــــــــــن.
عجیب است ؛ سخت عجیب است
واقعا چرا!! چرا، چرا جــــــسد آنهایی که ادعا دارند برای ما می میرند ،
هیچ وقت پیدا نمی شود .. .. .. .. .. .. .. .
آرزوی اشتباهی
ستاره ای دیدم و آرزویی کردم
دیرتر اما فهمیدم چیست؟
نور ماهواره هواشناسی!
<ساموئل مندز>
صحبتی شد که خدا باب نجاتی بفرست
تلخی ذائقه را شاخه نباتی بفرست
می رسد با علم سبز امامت بر دوش
از چه خاموش نشستی صلواتی بفرست
ارغوان
( هوشنگ ابتهاج " سایه " )
ارغوان ! شاخه هم خون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز ؟
آفتابی است هوا ، یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست ، از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است .
همسایه ؛
به دیدار مان اگر می آیی
دستمالی سپید
پاکتی سیگار
گزیده شعر فروغ ( یا حافظ و لی فروغ برای الان بهتره )
با خود بیاور
آه داشت یادم می رفت
و طاقت طولانی
زیرا احتمال گریستنمان بسیار استــــ .. ... .. .
پ.ن: از هر کار که بگذرم شب نوشته شما دوستان را فراموش نخواهم کرد .
درست نیمه شب امشب ؛ کیارش ./
ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری
کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی
ای آنکه در حجابت دریای نور داری
من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمی صبور داری
از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما
کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟
در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟