KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

فلسفه حجاب از دیدگاه شهید مطهری

 

 

 

فلسفه‌ی حجاب از دیدگاه شهید مطهری 

 

حجاب در اسلام از یک مسئله‌ی کلی و اساسی ریشه می‌گیرد و آن این است که اسلام می‌خواهد  انواع  لذت های جنسی تنها به محیط خانوادگی اختصاص یابد و...

ادامه مطلب ...

عدد بده

شور و حال عارفانه را عدد بده...

تفاوت دو نسل ساکت و نسل شعاردهنده در آخرین نمازجمعه تهران

گویا جوانانی که در سمت چپ تصویر لباس های یک شکل پوشیده اند جوانانی هستند که دوران سربازی را می گذرانند .
بی تفاوتی اینان در هنگامی که سایر نمازگزاران مشغول سردادن شعار هستند ، جالب است

.

 

ادامه مطلب ...

کدام عرفان؟/۲

                       بعونک یا لطیــــــــــــــف

 

....آنچه که این جن زدگان به نام عرفان می خوانند، هیچ نیست جز سخت ترین

 مراتب اغوای شیطان و سفری نفسانی تا آسمانِ دروغین وارونه ای که از انعکاس

 آمال موهوم در سرابِ سحر و فتنه شیطان معنا گرفته است.....

 

 

ادامه مطلب ...

وفات حضرت معصومه (س)

وفات کریمه اهل بیت (ع) حضرت فاطمه معصومه (س)

به پیشگاه برادر بزرگوارشان آقا علی ابن موسی الرضا

تسلیت باد .

دوتا خواهر  دو برادر     دلهارو دیوونه کردن

ادامه دارد ...

ادامه مطلب ...

نگین قم

                            یا لطیـــــــــــــــف  

       

                     

امام صادق (ع):من زارها عارفاً بحقّها فله الجنة

امام صادق (ع) کسى که آن حضرت را زیارت کند در حالى که

آگاه و متوجه شأن و منزلت او باشد به بهشت می رود.

                

ادامه مطلب ...

یکی از صفات منافقین

و هنگامى که به آنان گفته شود: در زمین فساد نکنید، مى‏گویند:ما فقط اصلاح‏کننده‏ایم. آگاه باشید!

اینها همان مفسدانند; ولى نمى‏فهمند. و هنگامى که به آنان گفته شود: همانند (سایر) مردم ایمان

بیاورید! مى‏گویند:آیا همچون ابلهان ایمان بیاوریم؟! بدانید اینها همان ابلهانند ولى نمى‏دانند! بقره ۱۱-۱۳

جبر یا اختیار ؟؟!

 

آن یکی بر رفت بالای درخت

 

می فشاند او میوه را دزدانه سخت

 

صاحب باغِ آمد و گفت : ای دنی

ادامه مطلب ...

امان از فراموشی لاله ها........

                       بعونک یا قدیم الاحسان

 

باده ی عشق در این بادیه بر جاست هنوز/همدلی کو؟ که بیاید با هم؛باده را سر

بکشیم از محبت به سر دل؛دستی؛شده از عشق معطر بکشیم؛دل را راهی سنگر

بکنیم  گیوه راور بکشیم........   

             

ادامه مطلب ...

آئینه آفتاب...

                      بسم الله الرحمن الرحیم

 

                        

میلاد با سعادت حضرت امام حسن عسگری (ع) 

 به پیشگاه فرزندگرامیشان؛حضرت ولی عصر(عج)

 و همه ی عاشقان و پیروان حضرتش مبارک باد.

من مات علی حب آل محمد مات شهیدا

                       بسم رب الشهداء و الصدیقین

 

عروج ملکوتی عاشقان اهل بیت(ع) به پیشگاه مولایشان تبریک و تسلیت باد.

بر اثر انفجار درحسینیه سیدالشهداء کانون فرهنگی رهپویان وصال  که پس از نماز مغرب و عشاء،

 به وقوع پیوست ؛تعدادی به شهادت رسیدند و عده ای نیز زخمی گشتند!

انشاءالله که مسببین این حادثه به کیفر اعمال خود هر چه سریع تر برسند!!!!

ادامه مطلب ...

بنی اسراییل :خدا بخیل است


 در این مجموعه گوشه ای از افکار یهود بر شما اشکار خواهند شد0 کسانی که دشمن ترین افراد نسبت به
مسلمانان هستند کسانی که پیامبران خود را زنا کار وشراب خوار میدانند

علل مغضوبیت بنی اسراییل

ادامه مطلب ...

کدام عرفان؟.....

                     بلطفک یا قدیم الاحسان

....این روزگار اصلاً روزگار وارونگی انسان هاست و به مقتضای این وارونگی، نه عجب اگر کلمات هم وارونه شوند و اصطلاحاً بر مفاهیمی دلالت کنند که متضاد و متناقض با معانی حقیقی آنهاست! لفظ عرفان را هم مثل بسیاری دیگر از الفاظ – علم، آزادی،

ادامه مطلب ...

کدام خدا؟!!!

میگیم: چرا حجابتونو رعایت نمی­کنید؟

 

 

میگن: ...

ادامه مطلب ...

چگونه یک حدیث اینشتین را شگفت زده کرد؟

 

 

«آلبرت اینشتین» فیزیکدان بزرگ معاصر، در آخرین رساله‌ علمی خود با عنوان "دی ارکلارونگ Die Erklarung – به معنای بیانیه" که در سال 1954 در آمریکا و به زبان آلمانی نوشت، اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح داده و آن را کامل‌ترین ومعقول‌ترین دین دانسته است.

ادامه مطلب ...

شهادت امام حسین و به مناسبت روز توابین


خوب دیروز روز توابین بود روز ی که مردم برای اتفاقی که برای امام حسین اتفاق افتاده بود قیام برای خون خواهی ایشان کردند
 
که چند وقت بعد مختار که در زمان واقعه عاشورا در زندان به سر میبرد قیام کرد و چنان

ادامه مطلب ...

سلام خواهر!

 

متن زیر درد دل یه خانم محترم با یه خواهر بسیجی محترم است که شاید حرف دل خیلی از جوونای امروز باشه!

برو به ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

آریایان اولین قوم یکتا پرست

آریایی‌ها اولین قوم یکتا پرست

 

محمد کرمی در گفتگو با آفتاب:

 آریایی‌ها اولین قوم یکتا پرست

 گزارشگر : علی موسوی

آفتاب: فرهنگ و تمدن باستانی ایرانیان همیشه پدیده ای قابل توجه برای اهالی فرهنگ و تاریخ پژوهان بوده است و بسیاری از ایرانیان هنوز خود را پایبند به آن می دانند

ادامه مطلب ...

من بر شما وکیل(نگهبان) نیستم!

به نام خدا

     برخی از دوستان در جلسه ی ( قرار مذاکره در مورد نظریات دکتر سروش ) بنده را در بحث ِ جناب ِ استاد، دکتر سروش بی طرف خواندند ، این متن را منتشر نمودم تا بی طرف نباشم!

 

ادامه مطلب ...

گزارش امروز

به نام خدا

جلسه ی مذاکره ما طبق وعده امروز ساعت 3:15 تشکیل شد

مکان بر گذاری جلسه در دفتر انجمن اسلامی دانشکده عمران خواجه نصیر الدین طوسی بود

طبق مذاکرات امروز به این نتیجه رسیدیم که دوشنبه هفته بعد ادامه بحث را بدهیم

همینجا از کسانی که در این بحث شرکت کردندند تشکر می کنم

و همچنین از آقای صالحی به دلیل در اختیار گذاشتن دفتر انجمن اسلامی سپاسگذار هستم

از علاقه مندان به بحث تقاضا می شود از دادن هر گونه پست و نظری در رابطه با بحث تا جلسه آینده خودداری کنند

چون ما می خواهیم آزادانه روبه روی هم مذاکره کنیم بهتره در وبلاگ بحث نکنیم

جلسه امروز دور از هر تنش برگذار شد و به نظر من بحث در وبلاگ جز ایجاد تنش به جایی نخواهد رسید

از دوستان صدیقم دفاع خواهم کرد وپاسخی به توهین کنندگان


خوب وظیف دینی و غیرت مسلمانی من به من میگویید که از دوستان که من را تایید میکنند دفاع کنم .

خوب دوستانی بی مهری که فقط به دلیل اینکه من حقیقت رو نوشته بودم  به من توهین کردند.مثلا منابع من را نامعتبر میدانند این دوستان به ایه قران نیز بی احترامی کردند حال من چگونه احترام انان را نگه دارم ایا موقف علماء السلام من الیهود، کتاب بی اعتباری است یا میدانید نویسنده ان کست و ایا کتاب تاریخ طبری که تفسیر قران مولف ان بین علما زبان زد است ایا بی اعتبار است گرچه این خطا های کمی هم داردکه این خطاها را من تصدیق نمیکنم.

دوستان عزیزی که حرف من رو در باره قران  قبول ندارید پس حرف مرد یهود رو قبول کنید که درباره قران گفته. قران کتاب فلسفه و حساب نیست بلکه مهم ترین دستورات زندگی و ایین ان و چیز های دیگر است که که خداوند بر محمد نازل کرده .البرت انیشتین فیزیکدان یهودی نامی قرن بیستم


 به من توهین کردند که البته برای من به اندازه مویی ارزش نداردسخن انان میدانید دوستان عرب در ضرب المثلی میگوییند که به درخت پر بار تر سنگ بیشتری پرتاب میشود خوب کار من  این گونه است خوب نازنین ها شما میدانید کاروانی که قصد رفتن به جایی را میکند از صحراها میگذرد اما این را بدانید در صحراها سگ ها بر او پارس میکنند اما ایا کاروانیبان باید از پارس کردند سگان بترسندخوب مسلما نه خوب جریان من و دوستان صدیقم مثل اقای طهرانی که من را تصدیق میکند همین گونه است

البته ما پیروز هستیم و کسی توانایی مقابله با ما را ندارد شاید کمی مقاومت کند اما سرانجام ما پیروز هستیم چون حق با ماست و حق نیز خداوند است و چه زیبا امامان ما گفتند هر کس خدا را بندگی کند خداوند تمام موجودات را به بندگی او خواهند اورد پس راه خویش راادامه میدهیم گرچه بعضی ها من را بی فرهنگ و بعضی ها من را کولی خطلاب کردند اما بدانید هر کس رو به اسمان تف کند تف به صورت خود او باز میگردد وتا ابد بر او تف خواهد بارید چون تف به اسمان پاکیها راهی ندارد

 البته من ان اسمان هستم و دشمن من زیر پای من در زمین قصد من را ندارد که این کار چنان بیهوده است که همانند ان که بخواهیم در کوزه آّب بریزیم

.چون همیشه سخن حق میگویم همیشه پیروز هستم دوستان کسی توانایی مناظره علمی با من را ندارد چون مبارزه من مبارزه حق و باطل هست آیا باطل پیروز خواهد شد

.اما این موضوع را برای شما باز کنم که پیروزی حق بر باطل چگونه خواهد بود دوستان همیشه همه چیز بر حسب ظاهر اتفاق نمی افتد گاهی پیروزی از ظاهر اتفاق میافتد اما این را بدانید خورشید هیچ وقت پشت ابر باقی نخواهد بماند یا به طور دیگر بگویم اینکه ایا میتوان با سرخاب صورت را سرخ کرد خوب نه باید دانست که صورت باید در اثر لطف خدا سرخ شود نه عاریت  سخن از این امد که اگر دوستان گاهی شکست خوردند بدانند پیروزی از ان انهاست نباید از لطف خدا نا امید شد

 
نه انکه چهره برافروخت دلبری داند *نه انکه اینه سازد سکندری داند


پس هر کس امد و حرف از چنگ عود زد گمان نکنید او ایین مغان را مبداند که این حکایت بعضی از دوستانمان شده که قصد ندارم اسم ببرم
به من میگویند که بحث با شما فایده ای ندارد اما بگویید چرا فایده ندارد  به من میگویند چون عقاید شما اینقدر محکم هست که شبیه سنگ شدن است خوب ایا نباید اعتقاد به خدا ان قدر محکم باشد که حتی اگر من را به اتش بیفکنند باز هم دست از خداییم بردارم ما مثل ابراهیم هستیم بر عقیده خود استوار و از تمام ارزش های پاک الهی دفاع خواهیم کرد


به من میگویند .
چرا از اهل سنت مطالبی را نیاوردی ایا این عقلانی است مذهبی که پایه و اساس ان بر پایه انحراف از بعضی فرمان خداوند است مااز انان پیروی کنیم البته به موضوع خلفای راشیدین نیز میپردازم .
که البته بعد از خاتمه این بحث .

به عتوان مثال عمر دستور قران را تکذیب کرد البته مجال برای گفتن ان نیست البته به سوال ها هم پاسخ خواهم داد.

و سخن به ان عزیزی که به من گفت تحجرت را جای دیگه ای بروز بدهید بگوییم تحجر از بی فرهنگی خواهد امد که من این گونه نیستم تمام تلاش من مبارزه با تحجر و بی فرهنگی است ا ین رو از حرف های من میتونید احساس کنید.

اما ایا میدانید چه دوستانی بر من عیب میگیرند دوستی بیسوادی که عایشه رو نوشته آیشه یا سبحانی رو نوشته صبحانی تایپ میکنند دوستان این ها اشتباه تایپبی یا بر اثر بی دقتی نسیت این ها از علم زیاد ناشی میشوند
حال شما کجا من کجا
ای تورا پیر غلام حلقه به گوش      تو کجا ما کجا که از شرمت دختر رز نشته برقع پوش

حرف اخر اینکه بگوییم حرف و صحبت از اقای سروش اغاز شد که گفت قران کلام محمد است که من بازمن شمارا با این سوال درگیر میکنم و از اقایانی که از

سروش طرفداری میکنند پاسخ میخواهماگر قران کلام محمد است این ایه چه میگویید ((انا نحن نزلنا الذکر و نحن له الحافظون))سوره حجر 15

 

پرگار مترجم و حد زدن مفسر

پرگار مترجم و حد زدن مفسر

ز دین ریا بی نیازم،

بنازم به کفری که از مذهبم می‌تراود

 
گویا دیگر بار سروش به عمق دریا زده و صید معانی کرده وگرنه چراست که چنین بی‌مهابا منجنیق فلک به سنگ تهمت و تکفیر و ارتداد نشانه‌اش رفته است؟
صالح و طالح متاع خویش نموده‌اند و بساط‌ دار حلاجی و شوکران سقراطی به پا کرده تا با هیزم کوته آستینی مستظهر به قدرت قدّار آتش خشمی به نشانه غیرت دینی شعله‌ور و عین القضاتی دیگر شمع آجین کنند.
 
صورت مسئله این است:
سروش از پس سالها غیبت از عرصه تولید تئوری و در امتداد و بسط دوگانه «قبض و بسط» و «بسط تجربه نبوی» یافته‌های معرفتی خود در باب پیچ و تاب‌های فرآیند پدیده وحی را عرضه کرده و البته جان جویندگان منتظری را سیراب و خماران کثیری را به جرعه‌ای می صافی صوفی افکن میهمان کرده است. در این میان بدیهی‌ترین گمانه آن بود که اهل تحقیق با ورود خود در این بحث، فضای محتضر مباحثات و مناظرات فلسفی، کلامی و هرمنوتیکی را جانی دوباره بخشند. گواینکه بزرگوارانی چون نراقی، ایازی، قائمی‌نیا و... به نقد و تحلیل نظریه پرداختند. نیز طبیعی مینمود که فقهائی به نمایندگی و در دفاع از حاملان قرائت رسمی از دین نظریه را به چالش کشیده و احیاناَ به رد آن بپردازند که آیت ا... سبحانی چنین کردند. نیز کما فی السابق فضل فروشی گران‌جانی را شاهد بودیم که خود گفت و خندید، آقای یحیی یثربی فرموده اند: قصد بحث با کسانی (بخوانید سروش) را ندارند که چندان برایشان شأن علمی قائل نیستند!
قصد جسارت نیست ولی ناخودآگاه به یاد استحمام شتر مثنوی افتادم «گفت خود پیداست از زانوی تو». البته گران‌جانی گناه نیست باری اما صاحب مواجید شجره طیبه شدن سبک باری و حقیقت‌جویی و در این مسیر تهمت و تکفیر و ضرب و زور قدرت چشیدن می‌خواهد. با پشمینه پوشی و روزمرگی و یک دست در زلف یارانداختن و با دستی دیگر بغل کردن صاحبان قدرت شایسته نیست که آدمی لاف گزاف همسری با عالمان زند.
بیا وز غبن این سالوسیان بین
صراحی خون دل و بربط خروشان
حیرتا اما شواهد این بار حکایت از آن دارند که گویا نرخ تورم هزینه نظریه‌ پردازی بسی بالاتر رفته است. فقیهی از مسند مرجعیت٬ صاحب نظریه را با سلمان رشدی مقایسه کرده و فرموده است که «ریشه قرآن و نبوت را زده است». مجیدی کارگردان٬ که طی این همه سال نسبت به خطاهای رفته بر همکاران و اساتیدش مهر خموشی بر لب زده بود، این بار از غیرتمندان خواسته تا سکوت بشکنند و سرّ حقّ را بر ورق شعبده ملحق کرده، با این ادّعا که سروش «به پیامبر نسبت شاعری داده» و «قرآن را خطا پذیر دانسته» و «آن را کلام خدا ندانسته» است، وی را کافر دانسته و از مسلمانان خواسته تا به وظیفه‌ی خویش عمل کرده و حساب آن کافر را تسویه کنند.
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات نهیم
بهاءالدین خرمشاهی سروش را قرآن‌ستیز و قرآن نشناسی خوانده که پا از حد مجاز تأویل فراتر گذاشته و با تأویلات غیرقانونی و پراکنده گویی‌های ضد اصول اسلامی به ارتداد آلوده شده است.
تو گویی کارنامه و سند زوال و انحطاط شوره‌زار ایران معاصر غائله سقراط کشی را کم دارد!!؟
با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم
که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان
پاسخ همه موارد اتهامی پیش از این و به صورت دقیق در آثار سروش ثبت شده است و مرور بر آن سخنان باطل السحر و فیصله بخش و صافی جان‌های درد آلود را به آثار سروش حوالت می‌دهم و به زعم خویش نکات عاجل‌تری را در میانه می‌آورم:
 
۱) سروش خود می‌گوید «دین‌شناسی من بر مبنای استنباط‌هایی صورت گرفته که از مولانا آموخته بودم، من دین‌شناسی‌ام را از فقیهان نگرفته‌ام بلکه از عارفان گرفته‌ام». پر واضح است که دین‌شناسی فقیهانه و دین‌شناسی عارفانه با مبناها و پیش فرض‌های متفاوتی به سراغ مسائل دینی می‌روند واحیاناً (نه لزوماَ) به نتایج متفاوتی هم می‌رسند فلذا در پاسخ به آن دسته از ناقدان و تکفیر کنندگان که دین‌شناسی آنان مشروب از فقه است، به نظر می‌رسد که مناظرات به نتیجه‌ای نخواهد رسید، نه مگر این است که اختلاف و دعوای فقها و عرفا٬ همیشه خدا استوار بوده است؟
حلاج بر سر دار این نکته خویش سراید
از شافعی نپرسید امثال این مسائل
فتوائیان را فرض است تا تکلیف خود را قبل از تکفیر سروش با منابع دین‌شناسی وی روشن کنند. این محترمین چه می‌فرمایند با مولوی که گفت:
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
که یعنی کفر و ایمان به مرحله قبل از وصال متعلق است و در لحظه حضور اشتغال به این مقولات خود عین کفر است و از این هم بالاتر:
حلاج اشارت گو از خلق بدار آمد
وز تندی اسرارم حلاج زند دارم
بیش از این روا نبود گر نه:
به صوت چنگ بگوییم آن حکایت‌ها
که از نهفتن آن دیگ سینه می‌زد جوش
رموز سر انا الحق چه داند آن غافل
که منجذب نشد از جذبه‌های سبحانی
متواضعانه و از سر صدق دل همزبان با حافظ، خدمت بزرگوارانی که از مسند فقه و افتاء علاوه بر پرداختن به ریزه کاری‌های فنی و تخصصی، صاحب نظریه را تکفیر و نفرین کرده‌اند، عرض میکنیم:
جفا نه شیوه دین پروری بود حاشا
همه کرامت و لطف است شرع یزدانی
۲) سال‌ها پیش٬ بهاءالدین خرمشاهی که قرآنی با ترجمه خویش روانه بازار کره بود به طوری که نقد و نظرهایی را برانگیخت، زنده یاد گلشیری هم نقدی بر آن منتشر کرد. در کمال حیرت و ناباوری، خرمشاهی پاسخی از سر جزمیت و غضب آلود و توهین‌آمیز خطاب به گلشیری به چاپ رساند. آنچه بیش از هر چیز دیگری مایه تأسف می‌نمود، به آن قسمت از پاسخ بر می‌گشت که گلشیری را بدلیل نامسلمان بودن و با لحنی تهدید آمیز فاقد صلاحیت جهت ورود به مسائل قرآنی دانستند. حقیقتاَ اگر ایشان دم از حافظ‌ شناسی نمی‌زدند بحثی نبود ولی سکوت نمی‌توان کرد که کسی بر سر سفره حافظ بنشیند و در کار تهمت و تکفیر و تهدید روزگار بگذراند:
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت
بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پس امروز بود فردایی 
حالیا بار دیگر کارگاه کفر تراشی و دین فروشی خرمشاهی به راه افتاده تا کسی را به سنگ ارتداد رجم کند که زین پیشتر در مقدمه حافظ‌نامه استادش خوانده بود و البته استاد را چه غم؟
چه غم بود به همه حال کوه ثابت را
که موج‌های چنان قلزم گران گیرد؟
خرم شاهی با «قرآن‌ستیز» و «قرآن نشناس» خواندن سروش می‌گوید ایشان «از حد تأویل مجاز فراتر رفته است» و «به ارتداد آلوده شده است». در عجبم یک انسان سرتا پا تقصیر از چه رو جسارت می‌ورزد و از جایگاه خدایی حکم ارتداد صادر می‌کند؟
سر خدا که در تتق غیب منزوی است
مستانه‌اش نقاب ز رخسار برکشیم
حافظ نه حد ماست چنین لاف‌ها زدن
پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
و چرا لحظه‌ای تأمل نمی‌کند تا حد مترجمی خویش بشناسد و مفسّر را حدّ نزند؟ چرا در نمی‌یابد که با هیچ قانونی نمی‌توان دست و پای «علم» و «ایمان» را بست؟ چرا یاد نگرفته است که «علم» و «ایمان» برای محققین هیچ‌گاه یک امر تمام شده نیست؟ که شعار علما و محققین «نحن انباءالدلیل» بوده و خواهد بود؟
در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست
جمله شاهانند آنجا بردگان را بار نیست
گر نهی پرگار بر تن تا بدانی حد ما
حد ما خود ای برادر لایق پرگار نیست
و مگر سروش مقلد است که او را به «ایمان بر وفق ارتد کسی اسلامی» حوالت داده‌اید؟
نسخه قانون ما عین شفاست
مصحف ما مستفاد از مصطفاست
خرمشاهی دادنامه خود را اینگونه به پایان برده است:
تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون          
کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد
باری زندگی عملی انسان‌ها شاهد خوبی است بر میزان صداقت این سخن و من جمله زندگی عملی خرمشاهی و سروش.
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
و جان کلام آنکه:
احولی چون دفع شد یکسان شوند
دو سه گویان هم یکی گویان شوند
۳) آقای مهاجرانی فرموده‌اند که از پس چله نشینی، چشم انتظار جام صافی بوده‌اند ولی درد آلودش یافته‌اند. به ایشان پیشنهاد می‌شود آیه جف القلم بخوانند. داستان ایشان، داستان مردی است که از خدا گنج خواست، خدایش فرمود: برو فلان جا و تیرت را رها کن، هر جا که تیر فرود آمد همان جا را بکن که گنج آنجاست و باقی قضایا.
در این صوفی وشان دردی ندیدم
که صافی باد عیش درد نوشان
 
۴)اینجانب به «مکتب روشنفکری دینی» از آن رو که همسایه دیوار به دیوار اقسام «ایدئولوژی‌ها» می‌باشد اعتقادی ندارم ولی طبیعی‌ترین انتظار آن بود تا بزرگوارانی که علم روشنفکری دینی را برافراشته‌اند و به آن مباهات می‌کنند و فخر می‌فروشند، آستین قلم بالا زده و در این ایام بلا خیز، اگر نه از دینداری و مسلمانی، دست کم از آزادی بیان سلسله جنبان روشنفکری دینی معاصر دفاع کرده و بدین‌سان حق شاگردی و روشنفکری و دینداری و آزاد اندیشی را به جای می‌آوردند.
بر منار آشنایی ها نمی‌سوزد چراغی
آتش اندر تیرگی افتد که آتش زد به جانم
۵)
تو به نادر آمدی در جان و دل
ای دل و جان از قدوم تو خجل
امیدوارم سفره برکت خیز و چشمه جوشان این «دوزخ آشام مست» جان‌های گرسنه و لب‌های تشنه را همچنان سیراب کرده، متواضعانه و از سر غیرت شاگردی به آن آفتاب معرفت محمدی و شارح کبیر مثنوی عارضم که مبادا غوغای بهاءالدینی و شعبده‌های مجیدی و کرشمه‌های عطاءالهی و... گره بر آبرویشان بنشاند و از غواصی بحر معانی و صید جواهر قرآنی باز دارد.
از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو
آب حیوانش زمنقار بلاغت میچکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکر خای تو
و تو ای عزیز با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام. بگذار بادهای مخالف شکن زلف اندیشه‌ات را موزون‌تر نمایند که کام مشتاقان از تمنای لبت سیراب نگشته هنوز
ای ز غیرت بر سبو سنگی زده
وان شکستت خود درستی آمده
خم شکسته آب ازو ناریخته
صد درستی زین شکست انگیخته
جزو جزو خم برقصست و بحال
عقل جز وی را نموده این محال

برگرفته از نوشتار رئوف طاهری با همین عنوان

داستان شهادت حضرت محمد به دست زن یهود

داستان شهادت حضرت محمد با منبع موثق
 کشتن پیامبران،آن قدر در بین آنها معمول شده بود که صورت‏
طبیعی به خود گرفته بود چنانچه در روایات است که:«یهود،ما بین طلوع فجر،
تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر را سر می‏بریدند،و سپس دکانهای خود را باز
می‏کردند مثل این که هیچ کاری نکرده‏اند».
قصص الانبیاء
از جمله پیامبرانی که به دست آنها به قتل رسیدند،«یحیی»و«زکریا»بودند
که فقط به خاطر آن که آنها را از فحشاء و منکرات منع می‏کردند،مستحق قتل‏
شدند».
چنانچه می‏خواستند«هارون»را به قتل برسانند.
و برای عیسی علیه السّلام چوبه‏ی دار نصب کردند.
و از همه بزرگ‏تر پیامبر اسلام را شهید کردند،چنانچه در تاریخ می‏نویسند:

 

«پس از فتح«خیبر»همسر«سلام بن مشکم»یهودی که ظاهرا اسلام آورده بود
طعامی از گوشت سردست گوسفند مهیّا کرده و به خدمت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله‏
فرستاد،پیامبر که هیچ وقت عادت نداشت غذا را تنها میل کند«بشر بن براء»را
دعوت کرد بشر هم دست برده،و قطعه‏ای از آن گوشت را تناول کرد،اما همینکه‏
پیامبر گوشت را در دهان گذاشت و مقداری از آن را جوید،یک مرتبه لقمه را از
دهان انداخته،و فریاد زد:«به خدا قسم که این گوشت به من خبر می‏دهد که‏
مسموم است»آن زهر آن قدر قوی بود،که بشر را در جا مسموم نمود و
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را پس از چند هفته شهید کرد.»(1)
 منبع موقف علماء السلام من الیهود،ص 29؛


معروف این است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمودند:این بیماری از آثار غذای مسمومی است که آن زن یهودی پس از فتح برای من آورد ‏

پروتکل دانشوران یهود

بهرام محسن پور

 

 

 

دعوت به مبارزه و بحث علمی در مقابل سخنان سروش

اما دوستان من میدانم که سخنان من خوشایند بعضی از دوستان نیست که خوب هر کس نظر و عقیده ای دارد حال درست یا غلط اما من چنان از سخنانم مطمئن هستم که هر کس که دوست داشته باشد را به مبارزه و بحث علمی و بنیادی در این زمینه دعوت میکنم من  اماده هستم

در مقابل سخنان انحراف امیز سروش خواهیم ایستاد


خوب بحث ما درباره سخنان انحراف امیز سروش بود راستش وقتی میبنم دوستانی مثل اقای صفری سخنان من رو میفهمن انگیزه من هم برای نوشتن این مطالب زیا د میشه .خوب برمیگردیم به اصل موضوع راستش وقتی من میبینم فردی با اگاهی سطحی و عاریت نه اصل از اسلام و پیامبر این گونه با مهمترین ارزش ها بازی میکنند ناراحت میشوم گرچه این خود زمینه را برای مبارزه من و دیگر افراد میشود.خوب میدانید دوستان سخن مثل شمشیری دو رویه است و میتوان از ان به دو نوع گوناگون برخورد کرد که برای مثال ما  این بحث را در بخش ادبیات این موضوع را به طور واضح داریم داریم مثل ایهام . خوب ابن موضوع در مورد های فراوانی میتوان موجود باشد مثل سخنان محاوره ای که هر کدام از ما این را تجربه کرده ایم حال سخنان پیامبر و دیگر اشخاص مثل مولانا  همین طور است همان طور که شیخ رومی در مثنوی بارها گفته ((پرده از سخنان و کلمات بردارید و به اصل سخن پی ببرید))خوب با این اوصاف من مطمئن میشم که سروش هم درچار این حالت شده او از سخنان اشخاص به طور کاملا یک طرفه برخورید میکند واین وضع را به وجود میاورد مثلا در داستان پر جبرئیل و محمد از مثنوی معنوی این وضع را به طور کامل مشاهده مکنیم

احمد ار بگشاید آن پر جلیل
تا ابد مدهوش ماند جبرئیل

این شعر رو سروش در نامه به پیر روشن گر ایت الله سبحانی گفته بود که داستان این بود که محمد از جبرئیل درخواست کرد که جبرئیل روح و وجود خودش را به محمد نشان دهد که جبرئیل محمد را از این انجام کار امتناورزید اما محد اصرار کردتا سرانجام جبرئیل تسلیم خواسته محمد شد  با نشان دادن و انجام این کار محمد ترسید و  و نیمه هوش شد و شروع به لرزیدن کرد جبرئیل محمد را در اغوش گرفت و گفت نترس . شیخ میگوید  اگر محمد وجود خود را به جبروئیل نشان میداد جبرئیل تاابد از هوش میرفت

احمد ار بگشاید آن پر جلیل
تا ابد مدهوش ماند جبرئیل

خوب شما از این داستان چه برداشتی میکنید بیایید خرد را به داوری بر گزینیم .اما درباره قران سروش میگویید چرا قران به عربی نازل شده من در جواب او میگوییم سروش ایات اول سوره فصلت را بخوان و بر کار خدا عیب نگیر .اما این که می گویید قران اثر محمد است من میگویم که بیا به لغت رسول در عربی و پیامبر در فارسی بنگر معنی این کلمه که  پیام رسان معنی میدهد نه پیام ساز پس دیگر فتنه و اشوب درست نکن.و این را بدان که خداوند در قران به محمد خطاب کرده تو رسولی بیش نیستی فقط همین پس تو ای سروش چه طور میگویی محمد افریننده قران است تو  سخن خدا را نیز داری به انحراف میکشانی و خداوند بارها در قران فرموده که این کتاب فقط از جانب اوست.بگو این کتاب از جانب کسی است که دانای غیب و اشکار است(( قران کریم)). اما سخن اخر من این که اگر سخنان سروش درست و بی طرفانه بود چرا و چرا دشمن  ترین  دشمنان محمد همان کسانی که او به قتل رساند به سروش پناه میدهند میدانیم او از او از اوستادان مهمان دانشگاه هلند بوده مرکز صهیونیست ها در اروپا اقای سروش بگو چرا دشمنان قصم خورده اسلام تو را به اغوش میکشند ما منتظر جواب تو  هستیم.
به خدا میشود و میتوانم صفحه ها و صفحه ها  مطلب بنویسم اما مجال نیست و امکان انحراف بعضی ها وجود دارد پس لب خود را میگزم و سخن را تمام میکنم محمد فتاحی 87.1.15

قرار مذاکره در مورد نظریات دکتر سروش

بالاخره قرار مذاکره شد یکشنبه ساعت ۳ دانشکده عمران

ولی من از برنامه هام زدم تا این جو دوستانه بهم نخوره

در رابطه با سوال آقا الیار:

با سلامی گرم به دوستان عزیز
اگر به بنده حقیر نیز اجازه دهید تا در جمعتان به عنوان شنونده باشم افتخاری است برای من

الیار جان شما بیا آنجا صحبت کن چرا شنونده باشی ولی من هم بهت پیشنهاد می کنم بیای چون جواب هایی که آنجا می شنوی تا حالا نشنیدی

در رابطه با سوال صادق جان:

آقا میخواین از اول بگین قضیه چیه؟
ما هم بفهمیم بد نیستا!!!!!!!!!!

خدمت شما عارضم که یه اختلاف نظر هایی  سر قرآن شده که یکشنبه همه به درستی این کتاب جاویدان انشالله پی می برند

خب علی منتجبی هم  که خیلی به جلسه حضوری مشتاق بود هم خوشحال میشیم که بیاد در این جلسه حضوری و از شرکتش مرخصی بگیره

مروری بر زندگی، آرا و اندیشه‌های سروش - قسمت سوم

 

مروری بر زندگی، آرا و اندیشه‌های

 

عبدالکریم سروش

 

قسمت سوم

 

دکتر عبدالکریم سروش


 

کیهان فرهنگی

 

پس از مدتی سروش از ستاد انقلاب فرهنگی جدا شد و به فعالیت‌های علمی خود بازگشت. او کتاب «تفرج صنع» شامل گفتارهایی در اخلاق و صنعت و علوم انسانی را در سال 1366 منتشر کرد و در آن مجموعه دیدگاه‌هایش را در دفاع از علم جدید و نفی علوم سنتی گرد آورد: «هفته ها و ماه هایی که این مصاحبه ها در آن انجام می شد و تحریر می یافت ایامی توفانی و پر التهاب بود و نام علوم انسانی در مخاطب ناآشنا نفرت و وحشت را با هم برمی انگیخت.»

در این کتاب صریحا از در مخالفت با کسانی درمی آید که به اندیشه اسلامی و فقه و فلسفه اسلامی اتکا دارند. سروش همچنین در این کتاب از فیلسوفانی که غرب را کلیتی تجزیه ناپذیر و ناسازگار با سنت معرفی می کنند انتقاد می‌کند و بر امکان انتخاب مسلمانان از میراث غربیان اصرار می‌ورزد. سروش در نقد اخیر جبهه‌ای جدید را می گشاید که در همان سال ها گشوده شده بود و آن سوی این جبهه حلقه ای از استادان فلسفه چون رضا داوری اردکانی حضور داشتند که پس از ذبح شدن سر مارکس با چاقوی پوپر دریافته بودند، سر بعدی از آن ایشان است.

سروش اکنون از آرمان «علوم اسلامی انسانی» دست کشیده بود. او بعدها گفت: «یکی از درس‌هایی که روشنفکران دینی به ما اموختند، این است که نباید برای استخراج مدرنیته سراغ متون دینی برویم این نکته‌ یکی از چاله‌هایی بود که کثیری از روشنفکران در آن افتادند اما به وسیله خرد و انصاف روشنفکران دینی از این دام بیرون جهیدند تا دیگر آن همه وقت و انرژی که مصروف استخراج علم و فلسفه و سیاست مدرن از متون دینی شده بود، منتفی شود... در تاریخ اروپا هم وقتی متفکرین مغرب‌زمین به این نتیجه رسیدند که فلسفه از دین بیرون نمی‌آید، قرون وسطی به پایان رسید. در تاریخ روشنفکری دینی قرون وسطی این جریان هم به پایان رسیده‌است.»[i]

پس از مدتی سروش به سراغ ماهنامه «کیهان فرهنگی» رفت. این نشریه جز نشریات زیرمجموعه موسسه کیهان بود که توسط شهید شاهچراغی[ii] و مرحوم حسن منتظرقائم راه‌اندازی شده‌بود. پس از شهادت شهید شاهچراغی و در گذشت حسن منتظر قائم، کیهان فرهنگی در اختیار کمال حاج‌سیدجوادی و سیدمصطفی رخ‌صفت قرارگرفت. بعد از مدتی حاج سیدجوادی به وزارت ارشاد رفت و رخ‌صفت به تنهایی نشریه را اداره می کرد.

سروش خود در این مورد می‌گوید: ««دوستانی که کیهان فرهنگی را راه اندازی کردند آقایان رخ صفت و ]رضا[ تهرانی و ]ماشاءالله[ شمس]الواعظین[ بودند. آن سه نفر کیهان فرهنگی را با ایده‌های نو و پخته خود منتشر کردند.»[iii]

حجت‌الاسلام محمدعلی معلی مدیرمسئول کنونی کیهان فرهنگی البته روایت دیگری دارد. وی معتقد است که افرادی چون رضا تهرانی، ماشاءالله شمس‌الواعظین، هادی خانیکی و ... از ابتدا در کیهان فرهنگی نبودند. وی می‌گوید:«شما اگر شماره های مختلف کیهان فرهنگی را از اولین شماره در سال 63تا 69 ورق بزنید، اسمی از آقای تهرانی و آقای شمس الواعظین نمی بینید؛ اما این دو به همراه آقایان: رضا تهرانی، هادی خانیکی، محمدرضا عطریانفر و غفاری در شورای سردبیری روزنامه کیهان بودند. کیهان فرهنگی از آغاز مستقل شروع کرد. اگر شناسنامه کیهان فرهنگی آن دوره را نگاه کنید، تنها اسامی آقایان: کمال حاج سیدجوادی، رخ صفت و مرحوم منتظر قائم را می بینید.»

وی در خصوص ایجاد اختلاف درون موسسه کیهان می‌گوید: « در سال66 آقای ]مهدی[ نصیری طلبه‌ای در قم بود که گه‌گاه مقاله ای برای روزنامه کیهان می فرستاد و بعد مسئول جذب مقالات حوزه علمیه قم برای روزنامه و سپس مسئول صفحه مقالات کیهان شد و به تهران آمد. بعد از مدتی به خاطر ابراز لیاقت و شایستگی در کار، آقای اصغری[iv] حکم شرکت در شورای سردبیری را هم به او داد. آن موقع، آقایان: رضا تهرانی، هادی خانیکی و بعضی های دیگر، در شورای سردبیری روزنامه کیهان، یک گروه بسته بودند و تفکر و سازماندهی خاصی بر ذهن آنها حاکم بود، به نحوی که حاضر نبودند در جمع شان شخص یا تفکر دیگری حاضر شود، آنها در مقابل این تصمیم آقای اصغری، ابتدا خیلی مقاومت کردند، اما آقای اصغری بر سر حکم اش ایستاده بود. آنها می گفتند: اگر آقای نصیری به شورای سردبیری روزنامه بیاید ما استعفا می‌کنیم. تصورشان این بود که آقای نصیری جوان و کم تجربه است و در صورت کناره گیری آنها، نمی تواند روزنامه را منتشر کند. به همین خاطر شورای سردبیری روزنامه را ترک کردند تا روزنامه تعطیل شود. الحق در آن شرایط دشوار، آقای نصیری مقاومت خوبی از خودش نشان داد، چون اعضای تحریریه روزنامه، همراه سه نفر یادشده، علیه او کارشکنی می کردند. اما آقای نصیری مقاومت کرد و نگذاشت روزنامه تعطیل شود. در آن شرایط، آقایان: تهرانی، خانیکی و شمس الواعظین که خودشان را از روزنامه حذف کرده بودند، جایی نداشتند، اما چون با رخ صفت سابقه دوستی داشتند، بدون هیچ سمت و حکمی، به صورت غیررسمی به کیهان فرهنگی آمدوشد می‌کردند و بر مشی کیهان فرهنگی تأثیر سوء گذاشتند. در این زمان بود که کیهان فرهنگی مبلغ اندیشه های سروش شد. از سوی دیگر مهدی نصیری به عنوان تنها سردبیر روزنامه کیهان و طلبه ای که درس دینی خوانده بود، مقالات سروش را خلاف دین و آیین می دید و در روزنامه به نقد آن مقالات می پرداخت.»[v]

سروش خود درباره حضورش در کیهان فرهنگی می‌گوید:«دوستان ما در کیهان فرهنگی و خصوصا صدر آن‌ها آقای رخ‌صفت که شاید دقیق‌ترین عنصر آن مجموعه بود، شخصا به افکار من علاقه‌مند بود و دوستی شخصی هم از گذشته داشتیم ... چان‌که بعدها هم به من گفت تو حرف‌هایی برای گفتن داری و چه بهتر که این‌جا تریبونی برای آن افکار باشد.»

سروش چنان افکار «کارل پوپر» را با پیرایه‌ها و آرایه‌‌های اسلامی تبیین می‌کرد که گویی دست اسلام از آستین پوپر درآمده است. اما در مقابل او دیگرانی هم بودند، هایدگری‌ها به میدان آمده بودند. رضا داوری اردکانی و احمد فردید که متأثر از هایدگر بودند و هر دو راه سروش را نادرست می دانستند. داوری به آرامی سخن از هگل می گفت و هایدگر را تفسیر و توصیف می کرد. تاریخ سنت را پایان یافته می خواند و التقاط تجدد غربی را با سنت اسلامی انحراف می دانست.

به هر حال سروش فعالیت‌هایش را در «کیهان فرهنگی» شروع و از آن طریق یارگیری کرد. البته همکاری سروش با کیهان فرهنگی به صورت آزاد، از شماره دوم نشریه شروع شد. اما اولین مقاله او که با ادبیاتی خشن همراه است، با عنوان «غربیان و حسن و قبح شؤن و اطوار آنان» و در پاسخ به مقاله ای بود که دکتر رضا داوری با عنوان «نفسانیت، جوهر غرب» در شمال اول کیهان فرهنگی در فروردین 63 و در نقد غرب نوشته بود. در حقیقت، اولین مقاله سروش، نقد ناقدین غرب بود.

در آن هنگام که با انتشار اولین ترجمه کتاب عظیم پوپر در ایران، «جامعه باز و دشمنان آن» هم‌زمان شده بود، داوری در پاسخی تحت عنوان «علم و آزادی آری، التقاط نه» در کیهان فرهنگی نوشت: «این پوپر کیست که هم دشمنان انقلاب اسلامی در خارج از کشور اثر او را وسیله مخالفت کرده اند و هم در داخل جمهوری اسلامی گروهی برایش سر و دست و پا می شکنند و مخالفت با او را مخالفت با مقدسات می شمارند.»[vi]

اما واکنش سروش جالب تر بود.

شاید اکنون سروش‌ فراموش‌ کرده‌ است‌ که‌ بعد از پاسخ‌ رضا داوری‌ به‌ وی‌ در نشریه‌ کیهان‌ فرهنگی، طی‌ نامه‌ای‌ اعلام‌ کرد که‌ دیگر حاضر به‌ پاسخگویی‌ به‌ وی‌ نیست‌ و مسوولان‌ وقت کیهان‌ فرهنگی‌ را - که‌ از دوستان‌ و شاگردان‌ وی‌ بودند - مجبور به‌ انتخاب‌ یکی از میان‌ وی‌ و داوری‌ برای‌ چاپ‌ مطالب‌ کرد.

او که کیهان فرهنگی را سخنگوی فرزندان فکری و تریبون نشر افکار خویش می دانست از التقاطی خوانده‌شدن در چنین نشریه ای برآشفته شد. چه گمان می‌کرد سند این نشریه به نام وی و هم‌فکرانش خورده‌است. پس نامه ای «با مسئولان کیهان فرهنگی در باب گزافه فروشی» نوشت و با قلمی آتشین اعلام‌ کرد که‌ دیگر حاضر به‌ پاسخگویی‌ به‌ دکتر داوری‌ نیست‌: «دور نمی بینم که کیهان فرهنگی به نیت نیکوی تشدید مواجهات فرهنگی باز هم گام در صراط سنت سابق نهد و ناسزاهای دیگری را از ناسزاگویان رواج و انتشار دهد اما حاشا که دیگر ازین قلم، کلامی درین مقام و مقالی درین مجال ملال افزای ارباب کمال گردد... این برادران از نشر این گونه نوشتارها چه مقصودی دارند؟ و کدام خدمت را به کدام قشر می خواهند انجام دهند؟... آیا می خواهند گوی سبقت را از همه جراید بربایند و نشان دهند که حاضرند هر سخن بی دلیل و بی مایه و فحش آلودی را طبع کنند؟»

پس داوری دیگر در کیهان فرهنگی ننوشت. اما فرزندان معنوی سروش بی‌کار ننشستند. اکبر گنجی این عنصر اطلاعاتی سابق که امروز به یک روشنفکر تبدیل شده، دو ماه بعد با استفاده از منابع اطلاعاتی در اختیار خویش در مقاله ای افشاگرایانه، پرونده داوری را گشود و او را متهم به ارتباطات خاص در  رژیم گذشته کرد و مدعی پیوند هایدگر و هگل با فاشیسم شد.

در این زمان بود که در سوی دیگر، دفتر تحکیم وحدت به محفلی برای نقد اندیشه‌های عبدالکریم سروش تبدیل شده بود. اعضای آن زمان دفتر تحکیم وحدت، سلسله جلسات درس دکتر محمدرجبی را در این زمینه فراموش نمی‌کنند. اما بحث دامنه دار و چند ساله درباره لزوم پویایی فقه، محمل خوبی برای داعیه‌هایی بود که با آن‌چه امام از «پویایی فقه» اراده کرده بودند به صورت بنیانی تفاوت داشت. این تفاوت اساسی، چند سال بعد یعنی زمانی آشکار شد که سروش و هم‌فکرانش قائل به «دین اقلی» و «جدایی دین از ایدئولوژی» شدند.

به هر حال، روال کیهان فرهنگی همچنان ادامه داشت تا این که به تدریج در سال67 با چاپ مقالات «قبض و بسط تئوریک شریعت» کاملا به تریبون سروش یا تبدیل شد. گویی رسالت این نشریه فرهنگی تنها در طرح و بسط افکار سروش خلاصه است. این روند منجر بدین شد که این ماهنامه در نظر بسیاری از خوانندگان به طنز «سروش نامه» لقب گرفت.

آن‌گاه همه یاران جدید وی در کیهان فرهنگی گردآمده بودند. برخی از این نام ها در سال های بعد بیشتر به گوش رسید: سیدمصطفی رخ صفت، رضا تهرانی، ماشاءالله شمس الواعظین، اکبر گنجی و ... در کیهان فرهنگی نام مرتضی مردیها، مجید محمدی، حمید وحید و دیگران نیز به چشم می خورد.

اما در این میان پس از خروج داوری شخص دیگری هم وارد کارزار شد. او شخصی نبود جز مهدی نصیری سردبیر وقت کیهان. همان‌طور که پیش‌تر گفته شد پس از ایجاد اختلاف در شورای سردبیری کیهان و استعفای جمعی آنان، نصیری تنها سردبیر کیهان شده‌بود. او که انحرافات سروش را می‌دید ساکت نماند و اقدام به نقد نمود.

حجت‌الاسلام معلی می‌گوید: «اصحاب کیهان فرهنگی از این روال و نقدهای روزنامه به شدت ناراحت بودند زیرا آقای نصیری با هوشیاری دریافته بود که طرح مقالات سروش در کیهان فرهنگی و دعوت از علمای حوزه علمیه قم برای پاسخگویی به این مقالات، یک توطئه فرهنگی برای تقابل حوزه و دانشگاه است. او می دانست که این آقایان می خواهند سروش را به عنوان نماینده روشنفکران دانشگاهی در مقابل حوزویان برجسته قرار دهند. از این جهت، کوشش می کرد تا با نقدهایی خارج از حوزه علمیه، به شبهات سروش پاسخ بدهد و نقشه آنها را خنثی کند، چیزی که آنها هرگز دوست نداشتند. در حقیقت آقای نصیری با این کار توطئه آنها را برهم زد. آقایان می خواستند کسی که پاسخ سروش را می دهد، به نمایندگی از حوزه علمیه قم وارد این بازی شود. آنها نمی خواستند منطق سخن حاکم باشد، می خواستند جناح و گروهی پشت ماجرا قرار بگیرد، تا هر گروهی تعصب «صنفی» را پشت سر خودش داشته باشد و در حقیقت، درگیری فکری، به یک درگیری قبیله ای تبدیل شود، نه اندیشه ای، نه درگیری دو منطق. به همین دلیل است که می بینید در آخرین شماره کیهان فرهنگی قبل از تعطیلی در سال 69 نوشته اند که ما سراغ اساتید درجه یک حوزه علمیه قم رفتیم که بیایند به دکتر سروش پاسخ بدهند، کسانی که برخی از آنها حالا در موقعیت مرجعیت هستند، اما تقریباً کسی دعوت آنها را نپذیرفت، چون به توطئه آنها پی برده بودند... این طیف به مدیریت مؤسسه فشار می آوردند که روزنامه پاسخ مقالات سروش را ندهد، اما موفق نشدند، نقدهای مستدل روزنامه کیهان توطئه آنها را با شکست مواجه کرد، این بود که ناگزیر کیهان فرهنگی را به تعطیلی کشاندند و در نشریه ای دیگر بلندگوی افکار سروش شدند و خط خاصی پیدا کردند.»[vii]

 

 



[i] سخنرانی در منزل عبدالله نوری، خبرگزاری ایلنا، آبان 1385

[ii] سرپرست وقت مؤسسه کیهان که هواپیمای وی در هنگام اعزام به جبهه های حق علیه باطل در آسمان مورد هدف دشمن قرارگرفت و به شهادت رسید.

[iii]گفت وگو با دکتر عبدالکریم سروش هفته نامه شهروند امروز، 25 آذر1386 ، ص 66

[iv] مدیرمسئول وقت روزنامه‌ی کیهان

[v] کیهان فرهنگی- گفتگو با محمد علی معلی، شماره256-255، دی و بهمن 86

[vi] کیهان فرهنگی

[vii] همان

 

 

 


 

مطالب پیشین:

 

مروری بر زندگی، آرا و اندیشه‌های سروش - قسمت اول

مروری بر زندگی، آرا و اندیشه‌های سروش - قسمت دوم

 

پاسخ دکتر مهاجرانی به نظرات دکتر سروش

متفکر ارزشمند، آقای دکتر سروش با طرح نظر و اندیشه ی خود در باره مقوله ی وحی و نسبت آن با پیامبر اسلام، فضایی را ایجاد کرده اند که بار دیگر مساله ای بسیار مهم و گران سنگ- مقوله ی وحی و نسبت آن با پیامبر عظیم الشان اسلام- مورد بحث و بررسی قرار گیرد. نقد هایی که بر سخن ایشان نوشته شده و نوشته خواهد شد، بی شک به دور از برخی تعابیر درشت و ناهموار نبوده و نخواهد بود. پس از مدتی این درشتی ها و ناهمواری ها به کناری می رود. فاما الزبد فیذهب جفا ء واما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض، کف و خس و خاشاک دل آزار به کناری می رود و چهره روشن آب و آفتاب جمال قرآن می تابد. سخنانی از زمره "قرآن ستیز" و " خروج از دایره ی اسلام و مسلمانی" سخنانی ست، تاسف بار. شمشیر های برهنه ای که ضاربان تیغه آن را در کف گرفته اند و با قبضه اش سروش را نواخته اند. دست و دامان ضاربان است که خونین است...اما! آیا سخن سروش سخته و پذیرفتنی است؟
پیش از آن که به اصل سخن ایشان بپردازم. شایسته است بگویم که طرح موضوعی با این درجه ی از اهمیت و حساسیت در یک مصاحبه کوتاه با خبرنگاری که مطامع سیاسی آشکاری دارد و در مقدمه مصاحبه، آن را پنهان نکرده، بالقوه چنین نقد و نظر هایی را در پی دارد. مطالبی از این دست را باید با فراغ بال نشست و نوشت، با افراد اهل فن مشورت کرد، متن را بارها خواند و واژه ها را از هر نظر سنجید. مثل همان که سال ها پیش، نهاد ناآرام جهان را مرحوم آیه الله حائری یزدی و ایه الله مطهری پیش از انتشار دیده بودند. دکتر سروش به صراحت می گوید، کتاب " نهاد نا ارام جهان" وامدار مطهری و حائری یزدی است. این اعتراف بر ارزش کتاب می افزاید. خواننده با اطمینان بیشتری کتاب را می خواند. به گمانم سخن در باره قرآن مجید و طرح عنوان " کلام محمد صلوات الله علیه" و" نقش محوری پیامبر در آفرینش قرآن " و " سخن از مصون نبودن بخش تاریخی و طبیعی قرآن مجید از اشتباه" ، به مراتب اهمیت و حساسیت بیشتری از نظریه نهاد نا آرام جهان دارد. به دور از غوغا هایی که معمولا پس از طرح نظری تازه مطرح می شود و رگ های گردن به حجت قوی،و دارالملک ایمان آکنده از غوغا! باید سپاسگزار سروش بود که با طرح مساله موجب برانگیخته شدن اذهان و اندیشمندان می شود. گویی اگر گه گاه سروش سخنی نمی گفت، در ساحت نقد و اندیشه در کشور ما دیگر سخنی نبود! تا ناقدان جلوه کنند و متاع خویش به بازار آورند. من از زاویه ای دیگر به نقد و بررسی نظریه سروش می پردازم. نه او را قرآن ستیز می دانم و نه خارج از دایره تنگ اسلام و مسلمانی برخی ناقدان نامهربان. آنان که سروش را می شناسند. نمی توانند بی بهره از تلالو معنویت و شیدایی اوبه اسلام و قرآن باقی بمانند. نزدیک به چهل سال پیش! نوجوان بودم. صبح زود به جلسه دعای ندبه در منزل حاج ابراهیم حسینجانی رفته بودم.-آن خانه اکنون تبدیل به مدرسه نمونه شده است- دکتر سروش پس از دعا در باره ی آیه " انا عرضنا الامانه..." سخن گفت. غزل حافظ را هم خواند: "آسمان بار امانت نتوانست کشید... طعم خوش آن جلسه و آن صحبت و آن غزل برای همیشه در کامم ماند... یک دهه بعد کتاب : نهاد نا ارام جهان" به شکل پلی کپی با حروف آبی به دستم رسید. دانشجوی دانشگاه شیراز بودم. سال 1356، درست سی سال پیش!ان کتاب هم مرا مست کرده بود... وقتی مصاحبه سروش را دیدم. انتظار داشتم پس از اربعینی که سپری شده است، شرابی صافی در باره قرآن بنوشم:
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی!
دیدم نه! این سخن و این شراب غبارآلود است و صداع آفرین. گرچه سروش در مصاحبه ای دیگر- به هنگام- به توضیح و توجیه سخن خود پرداخت. شنیده ام که در صدد است در این باره مقاله ای به تفصیل بنویسد. اما دیدم نمی توانم به عنوان دوستدار ایشان، برداشت و نقد خودم را مطرح نکنم. ممکن است من در برداشتم اشتباه کرده باشم. اما به پاس زندگی و انس با قرآن مجید نمی توانم سخنی نگویم.
سخن درست بگویم نمی توانم دید
که می خورند حریفان و من نظاره کنم.
تردیدی نیست که سروش هم نمی تواند اندیشه و باور خود را بری و به دور از نقد و نارسایی و اشتباه بداند. صدرالمتالهین در آغاز جلد هفتم –الجزء الثانی من السفر الثالث -اسفار بحث نسبتا مفصلی در باره قرآن مجید دارد. پس از این به سخن او بسیار می پردازم. شگفت انگیز بود که هیچکدام از ناقدان حوزوی و دانشگاهی سروش به نوشته ملا صدرا نپرداخته اند. ملا صدرا نکته ای می گوید تکان دهنده"
رب ادیب اریب عاقل فصیح عارف بعلم اللغه و النحو و البلاغه، متکلم قادر علی فن المناظره مع الخصام و الالزام فی علم الکلام، لم یسمع حرفا من حروف القرآن و لا فهم کلمه واحده من کتاب الله النازل علی عبده..."(الحکمه المتعالیه، جلد 7 ص.43)
چرا چنان دانشمند ادیب زبان دان بلیغ متکلم که رقیبان خود را ساکت می کند، حرفی از قرآن نشنیده و کلمه ای از آن را نمی داند؟ چرا ملاصدرا آن دانشمند فرضی را چنین کوچک کرد و قرآن را چنان عظیم و دست نایافتنی؟ او کلام خدا را چگونه می دید؟ با کدام نگاه به قران نگاه می کرد، که می گوید:" در هر حرفی از حروف قرآن مجید هزار راز ورمزو کرشمه و اشاره و شیدایی و دلربایی و مجلس آرایی نهفته ست."( همان: ص.44)
" هیهات! ما و امثال ما از قرآن غیر از سیاهی حرف ها چیزی نمی بینیم. ما در جهان تاریکی به سر می بریم. سهم ما از قرآن همان مرکبی است که بر کاغذ نقش شده..."(همان ص.33)
ادامه دارد...

   پایان خبر

پاسخ عبدالعلی بازرگان به مباحث دکتر سروش

هوی یا هدی؟
پاسخ عبدالعلی بازرگان به عبدالکریم سروش
کد خبر: ۸۴۲۳ تاریخ انتشار: ۱۶:۵۱ - ۱۴ فروردین ۱۳۸۷ تعداد بازدید: ۳۵۱۱
... و راسخان (ریشه داران) در علم گویند:
بدان باور داریم، همه کتاب از جانب پروردگار
ماست، و تنها خردمندان پذیرای این پندند.
(آل عمران ۷)

استاد عالیقدر جناب آقاى دکتر سروش، مصاحبه خبرنگار رادیو جهانی هلند با جنابعالی را که تحت عنوان «کلام محمد» منتشر شده بود، پس از مدتی از انتشار آن خواندم و استقلال رأی و شجاعت علمی شما را در بیان آنچه درست می‌پندارید ستودم، بی تردید نظریات شما در مواردی هم که خلاف باورهای عمومی است، از آنجا که حرکت آفرین و انگیزنده ایمان‌های آرام گرفته و ساکت است، باید مورد استقبال و استفاده قرار گیرد و صاحبان اندیشه را به میدان تضارب آراء و تبادل افکار فرا خوانده و در جدالی احسن و دعوتی حکیمانه به سوی حقیقت، فضای فرهنگی بسته و بی نور جامعه ما را گشایشی بخشد.

این قلم نیز که همواره از آثار فکری شما سود برده و گهگاه نیز نقد و نظریاتی تقدیم داشته است، این بار نیز می‌خواهد با طرح سؤالاتی که از تعارض استنباط خود از کتاب خدا با نظریات اخیر جنابعالی ناشی شده است، به بارور شدن این بحث با بضاعت مزجات خود مددی برساند، باشد تا به یاری نازل کننده کتاب، گامی به شناخت کلام وحی نزدیک‌‌تر شویم.

عرایض بنده پراکنده و از زوایای مختلفی است که ذیلاً به استحضار می‌رساند:

گوینده و مخاطب قرآن کیست؟
پاسخ این سؤال را خارج از بحث‌های کلامی و مجادله‌های لفظی، به سادگی می‌توان با یک بار مرور این کتاب دریافت کرد. ظاهر قرآن آشکارا نشان می‌دهد که حتی یک بار هم پیامبر سخنگو نیست و حتی یک آیه هم در سراسر قرآن نمی‌یابیم که گوینده‌اش رسول مکرم باشد! البته، در مواردی با ذکر: قال الرسول، اذ تقول و ... گفتار او نقل شده است، ولی گوینده آن خداست نه پیامبر! و این حقیقتاً شگفت آور است.

چند سال قبل ترجمه‌ای از قرآن را به یک معلم آمریکایی که پس از وقایع یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ کنجکاو به محتویات قرآن شده بود، دادم. اولین سؤالی که در دیدار بعدی بلافاصله از من کرد، این بود که: «گوینده و مخاطب قرآن کیست؟!»

او که در کتاب مقدس همواره حواریون و نویسندگان بخش‌های مختلف کتاب را «گوینده» مستقیم (یا از قول حضرت موسی و حضرت عیسی) یافته بود، از تنوع و تغییر دائمی گوینده و مخاطب در قرآن (که کاملاً مغایر و متفاوت با کتابهای متداول بشری است) شگفت زده شده و این تغییر مستمر ضمایر و زمان (گذشته، حال و آینده) او را آشفته کرده بود!!

من البته در آن روز پاسخ مختصری به او دادم، ولی سؤالش همچنان در ذهنم باقی مانده بود تا امروزکه به برکت مصاحبه شما توانستم پاسخ دقیق‌تری برای آن به شرح ذیل پیدا کنم:
الف: گوینده قرآن البته «خدای نامه» است و یکسره از قول او با ضمایر متکلم وحده (من)، متکلم مع الغیر (ما) یا غائب و در زمان‌های مختلف روایت می‌کند، با این حال گاهی فرشتگان گوینده می‌شوند، گاهی انبیاء، گاهی هم خود ما (در سوره حمد، یا در خلال ربناهای قرآن) و بالاخره گاهی هم ابلیس! از آن عجیب‌‌تر در مواردی هم زمین و آسمان و پوست بدن (فصلت ۱۱، ۲۱ و مشابه آن).
ب: مخاطب تنوع در مخاطبین قرآن به مراتب بیش از گویندگانش است و این فراگیری و شمول را در هیچ کتاب دیگری نمی بینیم . خودِ همین تغییر دائمی زمان (ماضی، مستقبل و حال) و ضمائر (همه حالات ششگانه) و تفاوت مخاطبین، نشانه خدائی و فرا زمانی فرا مکانی بودن آن است که دیگران را از آوردن مشابهش نا توان می‌سازد.

امّا انواع مخاطبین:
• مخاطب قرآن در مواردی، بخصوص در سالهای نخست، شخص پیامبر است یا اهل بیت او ... (۱)
• گاهی مخاطب مومنین اند و خدا درباره پیامبر با آنها سخن میگوید!در این حالت آورنده قرآن غائب فرض می‌شود.(2)
• مردم معاصر پیامبر (اعم از مومن و کافر و منافق) مخاطب مستقیم آیات زیادی هستند.
• در بسیاری از موارد، اهل کتاب و بنی اسرائیل مخاطب واقع شده اند، به گونه‌ای که انگار این کتاب برای هدایت آنها و در تأیید و تصدیق و تقویت تورات و انجیل نازل شده است.
• «ناس»، یعنی توده‌های مردم، صرف نظر از ملت و آئین با خطاب‌های: یا ایها الناس (۱۹ بار) یا ایها الانسان، یا بنی آدم و ... مخاطبین آیه‌های زیادی هستند. قرآن خود را: «هدی للعالمین» (هدایت برای عالمیان)، «کافة للناس» (فراگیرنده همه مردم)، «نذیراً للبشر» (هشدار دهنده به بشریت) و «رحمهً للعالمین» معرفی کرده است.
• مخاطب قرآن گاهی فرشتگان هستند (۳)، گاهی هم ابلیس (۴)
• زمین و آسمان (۵) و حتی موجودات (۶) نیز گاهی مخاطب قرآن واقع شده اند! در موارد فوق، اعم از گوینده یا مخاطب، خدا به عنوان یکی از دو طرف گفتگو و پیام مطرح است.
عجیب این که در آیاتی از قرآن خدا نه گوینده است و نه مخاطب، بلکه آنچه نقل شده «دیالوگ» یا گفتاری است در زمینه‌های زیر: • مکالمه اهل بهشت با یکدیگر یا با جهنمیان (۷)
• مکالمه جهنمیان با یکدیگر یا با بهشتیان (۸)
• مکالمه فرشتگان با بهشتیان یا جهنمیان (۹)
• مکالمه ابلیس با جهنمیان (و بر عکس) (۱۰) عالم قیامت هنوز رخ نداده است و جز خدا، که خالق زمان و مکان و خارج از آندوست، کسی نمی تواند ناقل این احوال و اقوال باشد. چگونه پیامبر محدود در زمان و مکان می‌توانسته گوینده این سخنان باشد؟

همانطور که گفته شد، حتی برای نمونه، یک آیه هم در قرآن نمی بینیم که پیامبر به زبان خودش (نه نقل خداوند) مردم را مخاطب قرار داده باشد. در حالی که اشعار مولوی و حافظ، مگر در مواردی نادر، تماماً سخن مستقیم آنان خطاب به مردم است.

آیات قرآن در پنج زمینه:
۱- گذشته (تاریخ انبیاء و امت‌های پیشین)
۲- حال (معاصرین پیامبر)
۳ - آینده (احوالات قیامت)
۴- طبیعت (آیات خدا در آفاق و انفس)
۵- شریعت (اصول و قوانین زندگی سالم)
نازل شده و هر سوره‌ای ترکیب و آرایشی از این هماهنگی را نشان میدهد.

پیامبر اسلام به دلیل «امّی» بودن، به جز مختصری از مورد سوم، هیچ اشراف و اطلاعی از این مجموعه، نداشته است تا گوینده این شگفتی‌ها باشد.
قرآن اصرار دارد بر این نکته تأکید کند که او (قبل از نزول قرآن) «نمیدانست کتاب چیست و ایمان کدام است». (۱۱) در عمر خود نه کتابی خوانده و نه خطی نوشته بود (۱۲) و «فقط» از «وحی» تبعیت می‌کرد. (۱۳)

دیکته کردن قرآن
چگونه ممکن است قرآن کلام پیامبر باشد در حالی که در این کتاب ۳۳۲ بار فرمان «قل» (بگو) به پیامبر داده شده و او عیناً این فرمان را با ذکر کلمه «قل» در قرآن آورده است!!

از قذافی (راست یا دروغ) نقل شده است که گفته بود حال که پیامبر همه این اوامر را ابلاغ کرده است، بهتر است برای خلاصه کردن قرآن همه «قل‌ها» را حذف کنیم!!

باز هم عجیب آن است که ۳۳۱ بار در این کتاب سخن دیگران و عموماً مخالفین (با افعال: قالوا، یقولون و ...) آمده و قرآن با آزاد منشی پند آموزی عیناً گفتار دشمنان خدا و رسول را نقل کرده تا یکطرفه به قاضی نرفته باشد!!
آیا می‌توان گفت پیامبر شخصاً خلاف تعالیم خود چنین تصمیمی را گرفته بود؟
لحن قرآن درباره پیامبر آنچه برخی از خوانندگان قرآن را به شگفتی، و برخی از مفسران را به توجیه و تغییر ظاهری برخی آیات وا داشته است، لحن این کتاب درباره پیامبران، به طور اعم و پیامبر مکرم اسلام به طور اخص است، به طوری که بیش از تجلیل و تمجید و تحسین، لحن تذکر و تربیت و تنبیه و حتی تهدید!! دارد. ما معتقد هستیم که «متولی باید احترام امام زاده را نگه دارد»! راستی چرا خدا بندگان برگزیده‌اش را عتاب و خطاب می‌کند و هشدارهای هراس آور می‌دهد؟

• حد اقل چهار بار در موضوعات مربوط به: قضاوت میان مردم، تحمل مخالفین، توحید و قیامت، به پیامبر اسلام دستور «استغفار» داده است (۱۴) هر قدر هم در توجیه و تأویل و تغییر معنای متعارف «استغفار ذنوب» تلاش کنیم، اصل آنرا نمی توانیم انکار نمائیم.
• نوزده بار در قرآن هشدار صبور بودن به پیامبر داده شده است.:
احقاف ۳۵- همچون رسولان دارای اراده صبر کن و بر(ایمان آوردن مخالفان یا عذاب آنان) طلب شتاب مکن...
ص ۱۷- بر آنچه می‌گویند صابر باش و بنده ما داود را بیاد آر که (در تحمل گفتار مخالفین) نیرومند بود.
قلم ۴۸- در تحقق حکم پروردگارت صابر باش و همچون صاحب الحوت (یونس) نباش که ...
• ۹ بار خداوند با فرمان «لا تطع» (مبادا اطاعت کنی) پیامبر را از پیروی کافرین، منافقان، غافلان، اکثریت گمراه و ... هشدار داده است.

• سوره احزاب که بخشی از آن درباره پیامبر و اهل بیت آنحضرت است، با جمله: «ای پیامبر از خدا بپرهیز» «یا ایها النبی اتق الله ...» آغاز می‌گردد.
• اصلاً یک سوره در قرآن با اشاره به «محروم کردن پیامبر بر خود، آنچه را که حلال بود)! سوره «تحریم» نامگذاری شده است، تا با مذمتی تلویحی نشان دهد پیامبر اسلام حتی در مورد شخص خود نیز اختیار اِعمال نظر نداشته است، چه رسد به اصل کتاب!:
یا ایها النبی لم تحرم ما احل الله لک ... (ای پیامبر چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده بود بر خود حرام کردی ...)
• تنها مذمت فوق نیست، که در ارتباط حبیب و محبوب صادر می‌شود، سوره‌ای دیگر به نام «عبس» یک چهره در هم کشیدن ساده پیامبر را در برابر کوری که مجلس هدایتی مهمی را با خطاب‌های بلند «یا محمد» خود مختل کرده بود، نامگذاری می‌شود و این نقد را در تاریخ ابدی می‌کند!

ابطال‌پذیرى اشارات تاریخى قرآن
جناب دکتر، از آنجایی که شما در تأیید نظریه‌تان اشاره‌ای به دیدگاه مرحوم طالقانی داشتید، عبارت ذیل را که عیناً در تفسیر سوره «عبس» و درباره روی در هم کشیدن رسول آمده باستحضارتان می‌رسانم: «شخص پیامبر اکرم (ص) در طریق رسالت و دعوت آنچنان محکوم و مقدور وحی بوده که در کمترین اندیشه و حرکاتش مراقبت می‌شده، و همین دلیل قاطع است که وحی پیامبران از نوع کشف و الهامات عادی نیست و همچنین از مبدء لاشعور که روان کاوان جدید برای توجیه هر پدیده نفسانی به آن روی می‌آورند و آن را کلید رمز برای گشودن اسرار روحی می‌شمارند نمی باشد ...
مبدء وحی که در طریق انجام رسالت الهی و پیشرفت آن، مراقب رسول مسئوول رسالت بود آن چنان که به اندیشه‌ها و اطوار و حرکات، حتی نگاه‌ها و خطوط چهره‌اش عنایت خاص داشت» جنابعالی اظهار داشته اید: «آن چه قرآن درباره وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی می‌گوید، لزوماً نمی تواند درست باشد.» در جای دیگری اضافه کرده اید: «اگر قرآن را بخوانید، حس می‌کنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح، در حالیکه گاهی اوقات پر ملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معولی است.» امّا آن چه خداوند «درباره وقایع تاریخی و سایر ادیان» در قرآن ذکر کرده است صریحاً مؤکد ساخته که: «اینها اخبار غیبی است که بر پیامبر وحی می‌شود (ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک) نه نقل سینه به سینه مردم و اسطوره‌های تاریخی» نگاه کنید:
سوره هود آیه ۴۹ (درباره داستان طوفان نوح)
این از اخبار غیبی است که بر تو وحی می‌کنیم . نه تو و نه قومت هیچکدام قبلاً از آن آگاهی نداشتید .

سوره یوسف آیه ۱۰۳ (درباره ماجراهای یوسف و برادرانش)
این از اخبار غیبی است که بر تو وحی می‌کنیم، تو نزد آنها نبودی آنگاه که قرعه کشی می‌کردند تا کدامیک کفالت مریم را به عهده بگیرند و آنگاه (نیز) که با یکدیگر در این موضوع مخاصمه می‌کردند.

سوره هود آیه ۱۰۰ (درباره ماجراهای فرعون و قومش)
این از اخبار مردم شهرهاست که «ما بر تو می‌سرائیم) برخی همچنان بر پا و برخی از صحنه هستی درو شده‌اند.

به طور کلی قرآن همه قصص انبیاء را «کلام خدا» و ذکر و یادآوری مستقیم او بر رسول نامیده (طه ۹۹) و آنها را «قصص الحق» یعنی ماجراهای تحقق یافته و راستین، نه سمبلیک و اسطوره‌ای شمرده است.

خداوند از این که پیامبر با حسن نیت و خوش بینی ذاتی خود همواره اجازه خواستن منافقان برای ترک جبهه به بهانه‌های مختلف را رخصت می‌داد و حکمت و ضرورت «نه گفتن» را بعضاً نادیده گرفته بود، او را «مشمول عفو خدا» می‌شمارد:
توبه ۴۳ – خدا تورا ببخشد! چرا به آنها اجازه دادی ... (عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ...) جناب دکتر، اگر «پیامبر آفریننده و تولید کننده وحی است»، چگونه می‌توان دلایل روشن و تهدیدهای بسیار شدید ذیل را نادیده گرفت:
حاقه ۳۸ تا ۴۹:
«سوگند به همه آنچه می‌بینید و همه آنچه نمی بینیدکه این قرآن قطعاً سخن رسول گرامی (جبرئیل) (۱۵) است و سروده‌های یک شاعر نیست، ولی اندکی باور می‌کنند! گفتار یک کاهن هم نیست، هرچند اندکی پند می‌پذیرند، بلکه نازل شده‌ای از جانب رب العالمین است . اگر او (پیامبر) سخنانی بر ما بسته بود، قطعاً او را به چنگ قدرت می‌گرفتیم، آنگاه شاهرگش را قطع می‌کردیم، در حالیکه هیچیک از شما قادر به دفاع از او نبود.»

همچنین: اسراء ۷۳ و ۷۴
«نزدیک بود از آن چه بر تو وحی کردیم غافلت کنند که غیر آن را به ما نسبت دهی، تا در این صورت تورا به دوستی گیرند، و اگر تو را ثبات قدم نبخشیده بودیم، نزدیک بود اندکی به آنان متمایل شوی .در این صورت تو را دو چندان در حیات دنیا و دو چندان پس از مرگ می‌چشاندیم و در برابر ما هیچ یاوری برای خود نمی یافتی.»

پیامبرى و شاعرى جنابعالی با استفاده از استعاره شعر برای تبیین مسئله وحی آورده اید: وحی «الهام» است. این همان تجربه‌ای است که شاعران و عارفان دارند... وحی بالاترین درجه شعر است، شعر ابزاری است معرفتی ... شاعر احساس می‌کند منبعی خارجی به او الهام می‌کند ... شاعر می‌تواند افق‌های تازه‌ای را به روی مردم بگشاید. بنده مطلقاً منکر وجوه مثبت شعر و ادب و انواع هنرها در تلطیف روح انسانی و تقویت اهداف آرمانی آدمی نیستم، و نیز میدانم که کاربرد و مدعای شعر امروز با آنچه در روزگار جاهلیت مرسوم بود بعضاً متفاوت است، با این حال از آن جائی که شناسائی وحی از طریق استعاره شاعری را در تعارض با اصرار جدی قرآن در تفکیک این دو مقوله می‌یابم، بیم دارم که چنین تمثیل و تشبیه و استعاراتی محتوای خدائی وحی را در سطح ذهن پردازی‌های بشری نازل کند.

جنابعالی بهتر می‌دانید که «شاعری» اتهامی بوده است که منکرین پیامبر علیه او به کار می‌بردند و قرآن اصرار داشته تصریح نماید: «پیامبر را شعر نیاموخته ایم و (شاعری) شایسته او هم نیست، آن (چه عرضه کرده) جز یادآوری و خواندنی روشنگری نیست . تا هر آن کس را که زنده است از خطرات هشدار دهد و گفتار را درباره ناسپاسان تحقق بخشد» (یاسین ۶۹)
شما شعر را در کنار علم و فلسفه ابزاری معرفتی تلقی کرده اید، که از منبعی خارجی به شاعر الهام می‌شود. امّا قرآن این منبع را اوهام و خیالات و ذهنیات دور از عمل می‌نامد که موجب سرگردانی در وادی‌های بی مسئولیتی و دل خوشی به خیال پردازی‌های سرگرم کننده می‌شود، البته بااستثناء شمردن کسانیکه هنر خود را در خدمت دفاع از محرومین و ظلم ستیزی قرار می‌دهند:
سوره شعراء آیه ۲۲۴:
شاعران را رهروان گمراهی (نه رشد) پیروی می‌کنند، آیا نمی بینی که در هر صحرای سخن سرگردانند و سخنانی (به مبالغه) می‌گویند که به آن عمل نمی کنند؟

اگر شاعرانی همچون سعدی و حافظ و مولوی و امثال آنها در سرزمین‌های دیگر سخنانی نغز و نکته آموز گفته اند، یا از منبعی الهی الهام گرفته و به «حبل الله» چنگ زده اند و یا به حبلی از مردم (حبل الناس) و حمایت از آنها در برابر ستمگران آویخته اند. و گرنه تاریخ ما لیست بلندی از شاعران مدیحه سرای درباری که صله بگیر سلاطین و سرپوش ستم کاریهای آنها بودند پیش رو دارد.
وحى مکانیسمى عام جنابعالی در تبیین خود از مسئله وحی و با نقد دیدگاه سنتی، در واقع دو نظریه مخالف را به سادگی تعریف کرده اید:
۱- دیدگاه سنتی، که قرآن را به تمامه کلام خدا، مصون از خطا، و پیامبر را همچون ضبط صوت تکرار کننده الهامات می‌داند .
۲- دیدگاه نو گرایان، که قرآن را کلام پیامبر، و در مسائل این جهانی و جامعه انسانی خطا پذیر و قابل نقد می‌داند. این قلم را گمان بر این است که ضمیر به کاربرده شده در مکانیسم وحی، چه بسا راهنمای مفیدی برای نزدیک شدن به فهم مسئله و رسیدن به تلفیقی از این دو تلقی باشد و به خواست خدا برخی سوء تفاهم‌ها را مرتفع سازد .

توضیح آنکه خداوند در قرآن افعال خود را گاهی با ضمیر «من» (انی، انا، و ...) مطرح کرده است (۱۶) و گاهی هم با ضمیر «ما» (انّا، نحن و ...) (۱۷) و عجیب اینکه مسئله وحی را، به غیر از یک استثناء (۱۸)، همواره (۳۳ مرتبه) با ضمیر متکلم مع الغیر (ما) عنوان کرده است! (۱۹) مثل: اوحینا (ما وحی کردیم)، نوحی (ما وحی می‌کنیم)، نوحیه، نوحیها، وحینا (وحی ما) .

براستی چه تفاوتی میان «منِ» خدا با «مای ِ» او در مکانیسم وحی وجود دارد و چرا مسئله وحی را مربوط به «ما» شمرده است؟! این ما چه کسی یا چه کسانی هستند؟!
در مثالی ساده شاید بتوانیم به فهم مسأله نزدیک شویم، وقتی مدیر مدرسه‌ای اعلام می‌کند «ما» امسال یکصد نفر در دانشگاه قبولی دادیم، هیچکس فکر نمی کند که این موفقیت با دخالت شخصی و پارتی بازی شخص مدیر حاصل شده است، بلکه بدیهی می‌داند که عملکرد مدیران، معلمان و کارکنان مدرسه تحت سرپرستی و برنامه ریزی مدیر از یکطرف، و همت و تلاش قبول شدگان از طرف دیگر این پیروزی را بار آورده است.

در مدرسه هستی نیز پیامبران و اولیاء الهی شاگردان ممتازی هستند که توفیق ورود به دانشگاه سعادت و رضایت رب را پیدا می‌کنند، با این تفاوت که نقش مدیر در مدارس دنیائی محدود و معین و عاملی در کنار عوامل دیگر است و نقش «رب العالمین» مطلق و همه جانبه و مولد و موجد بقیه عوامل می‌باشد.

جنابعالی با دخالت دادن احساسات و احوالات روحی پیامبر و حتی تأثیر شاد و طربناک یا ملول و محزون بودن او در متن این کتاب، در حقیقت قرآن را به دو بخش خدائی (مربوط به خدا شناسی، آخرت و اخلاقیات) و بخش تاریخ و اجتماعیات و ... که ابطال پذیر و در معرض خطا هستند تقسیم کرده اید!؟ و پیامبر را شاگرد اولی شمرده اید که تنها بعضی از نظریات مدیر مدرسه هستی را منتقل کرده است.

از آن جایی که در مکانیسم وحی، ضمیر «ما»، نقش پروردگار (مشیت حکیمانه هدایت و رحمت او) را در به کار انداختن انرژی‌ها و عوامل وحی (جبرئیل امین) نشان می‌دهد، و شخص رسول جزئی از ضمیر «ما» و میوه و محصول این فرآیند است، این جزء که «امانت دار» پیام و مأمور ابلاغ آن به مردم است، نمی تواند حامل بخشی از پیام بوده و بخشی دیگر را «به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصویر و دانشی که خود در اختیار دارد منتقل نماید.»

اگر شاگرد اول مدرسه هستی، نقش کاملاً مشابه بقیه شاگردان (در مدارس دنیائی) پس از خاتمه تحصیلات داشت، اشکالی پدید نمی آورد که به راه خود برود، اما از آنجا که حامل امانتِ «نبوت» و آگاهی بخشی به دیگران شده، منطقاً نمی تواند تعالیمش مخلوطی از «جنبه‌های کاملاً بشرى» و محصول طربناکی یا تلخکامی او از یک طرف و «جنبه‌های الهی» از طرف دیگر باشد.
«مـن ِ» محمّد در تسخیر «وحى» الهى (۲۰) آیا دین و کتاب الهی محصول تراوشات ذهنی خّلاق پیامبر است،که پس از جستجوها و تجربیاتی طولانی و تفکرات و تلاش‌هائی در حل معضلات اجتماعی، تحت تاثیر الهامات الهی به تدریج شکل گرفته است؟
آیا منشأ و محور و مقصود اصلی، شخص پیامبر است و او آفریننده وحی و قرآن است؟

چنین باورى تناقض صریح با برخی آیات قرآن که مکانیسم دریافت وحی را صد در صد مستقل از تجربه و تلاش و حتی اراده رسول معرفی کرده است دارد. از جمله: قیامت ۱۶ الی ۱۹
لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ. إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ. فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ .ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ
(ای رسول، به هنگام دریافت وحی) زبان خویش حرکت مده تا بر (خواندن) آن شتاب کنی . جمع کردن آن (در حافظه تو) و خواندنش بر ماست، پس همینکه ما خواندیم آن را دنبال (تکرار) کن، پس از آن نیز بیانش بر ماست. مرحوم علامه طباطبائی (ره) در تفسیر المیزان، این توصیه را به عنوان جمله معترضه‌ای برای «رعایت ادب الهی برای پیش نیفتادن در خواندن وحی قبل از اتمام آن» تلقی کرده است، مثل اینکه معلمی به شاگرد خود که در حین درس سؤال می‌کند، می‌گوید حرف نزن بگذار من سخنم تمام شود و اضافه کرده است: «جمع کردن آنچه به تو وحی می‌شود و پیوسته کردن اجزاء آن بیکدیگر و قرائت آن بر تو به عهده ماست و هیچیک از اینها از ما فوت نمی شود تا تو عجله کنی و قبل از خواندن ما آنرا بخوانی ... نخست آنرا در ذهن تو از فراموشی و دگرگون شدن حفظ نموده و سپس با زبانت برای مردم می‌خوانیم و بیان می‌کنیم.» هرچند توضیحات مرحوم طباطبائی مستقل بودن وحی را از تلاش ذهنی و حافظه و حواس و حتی زبان گیرنده آن نشان می‌دهد، با این حال جمله «رعایت ادب الهی» و مثالی که زده شده، قیاسی بشری به نظر می‌رسد.

برداشت دقیق‌‌تر و فنی‌‌تر و علمی‌‌تر از این آیه را در تحلیل «مالک بن نبی» نویسنده نو گرای ِ متفکر و مبارزِ بزرگِ الجزائری در کتاب «پدیده قرآنی» می‌توان یافت که مناقضات بین وحی قرآنی و «من ِ» محمد یا استعداد و گرایش طبیعی او را با آنچه وی را در حالت پذیرندگی وحی قرار می‌داد به روشنی بیان کرده است: «در آغاز رسالت، هنگامی که پیامبر خود را در حالت پذیرش وحی می‌یافت، طبیعتاً حافظه‌اش را به کار می‌گرفت تا آیات را به تناسب وحی شدنشان حفظ نماید. این عمل، یک رفتار غریزی و ماشینی بوده مثل هرکس که به دیگری گوش می‌دارد و می‌خواهد گفتار او را حفظ نماید و به همین دلیل گفتار را در دل خود تکرار می‌نماید. تکرار کردن، در واقع، اجرای یک عمل ذهنی غریزی و فطری اساسی است ...
این عمل به طور طبیعی از خود «من» در هر مرحله‌ای از آگاهی باشد سرچشمه می‌گیرد... آیه بالا دقیقاً در جهت عکس و بر خلاف رفتار طبیعی محمد نازل می‌شود، چه وی برای تکرار و حفظ کلماتی که در فضای ذهن او پدیدار می‌شوند و ذهن او را با طنین آهنگین خود، تحریک کرده و متمرکز ساخته اند تا حدی اراده خود را آزاد گذارده است ... و به این دلیل، آیه قصد دارد که در وجود محمد فعالیت آزادانه حافظه را – که مکانیسم آن دقیقاً در «تکرار منع شده» است، حذف نماید... بدین ترتیب، آیه باز هم فراتر می‌رود، نه تنها قدرت اختیار و اراده انسانی و تمایل موجود در محمد برای عمل ذهنی غریزی (حفظ آیات) را، بلکه حتی قانون روانی فعالیت «حافظه» را نیز در بر می‌گیرد و منع می‌نماید ... تضاد دوگانه این آیه با تمایل طبیعی محمد و با قانون کلی حافظه، به نحوی خاص غرابت و شگفت انگیزی پدیده‌ای را مطرح می‌سازد که بدین ترتیب، در زمینه‌ای مطلق و مستقل از عوامل مؤثر روانی و زمانی جایگزین می‌گردد، در نتیجه، این تضاد دوگانه، ویژگی ماورائی و مطلق پدیده قرآن را مشخص می‌نماید.» (۲۱) پدیده فوق شبیه نوشتن متنی عالمانه به دست فردی عامی و بی سواد است که به عنوان «مدیوم» تحت تأثیر هیپنوتیزم و القای روانی در حالت خواب قرار گرفته باشد، یا کسی که با چشمان بسته نیمه‌های شب از بستر خارج شده و مسیری مشخص را به راحتی طی کرده باشد. (۲۲) در این مورد گوئی اندام و اعضاء و جوارح او در اختیار نیروئی بیرونی است و به اراده او حرکت می‌کند. آیا می‌توان گفت پیامبر در اخذ و انتقال وحی شبیه دستگاههای ضبط و پخش عمل کرده است؟

ما هر قدر ذهن پیامبر را پاک و خالص و حافظه او را نیرومند و خطا پذیر تصور کنیم، نمی توانیم نسبی بودن ظرفیت درک و فهم انسان و تأثیر زمینه‌های تجربی و تربیتی او را در آنچه می‌فهمد نادیده بگیریم. در این صورت جریان وحی همچون آب خالصی که از منشآ جوشش و جریان خود به تدریج رنگ و رسوب بستر را می‌گیرد، سخنان پیامبر تلقی او از کلام الهی و درک و فهمی نسبی، با توجه به امی بودن آن رسول، محسوب می‌گشت، نه عین کلام الهی و آنچه برای هدایت بشر تا آخرت نازل شده است.
شکیب نه شتاب: طه ۱۱۴
فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا
پس خداوندِ پادشاهِ حقِ برتر و بالاتر است و تو به خواندن (آنچه بر تو وحی می‌شود) قبل از اتمام آن شتاب مکن و بگو پروردگارا علم مرا بیفزای. این آیه نیز همچون آیه ۱۱۶ سوره قیامت رسول را از شتاب برای خواندن آنچه بر او الهام می‌شود، قبل از انقضای وحی، باز می‌دارد و انگیزه‌اش را برای علم بیشتر افزایش می‌دهد.
آیا چنین توصیه‌ای اگر محتوای وحی محصول تراوشات فکری و تجربه و تفکر و تلاش‌های سیاسی اجتماعی پیامبر بود معنائی داشت؟

کدام منطق ممانعت از شتاب و شکوفائی ذهن خلاق و جرقه‌های جستجو گرانه را می‌پذیرند؟
در این صورت، مطالبِ علمیِ فراوان قرآن را که دور از ذهن معاصرین پیامبر بوده است، چگونه می‌توان توجیه کرد؟

به قول «موریس بوکای» پزشک عالیقدر فرانسوى: «نمی توان پذیرفت که بسیاری از مطالب قرآنی که جنبه علمی دارند، با توجه به درجه آگاهی و معلومات در زمان محمد(ص) اثر یک انسان باشد... بدین ترتیب کاملاً معقول و صحیح است که نه تنها قرآن را به عنوان یک وحی بپذیریم، بلکه حتی به اصالت تضمین شده‌ای که عرضه می‌دارد، و وجود قضایای علمی که پس از تحقیق در زمان ما به عنوان یک شکست برای فرضیات بشری تلقی می‌شود، برای «وحی قرآنی» نیز مکانی کاملاً ممتاز قائل شویم.»
مکانیسم محافظت کننده از وحى (در برابر عوامل بیرونی و درونی ذهن پیامبر) سوره جن ۲۶ تا ۲۸
عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا .
إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا .
لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَى کُلَّ شَیْءٍ عَدَدًا .

(خداوند)، دانایِ پنهانی‌های عالم است و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد.
مگر رسولی را که پسندیده باشد، (در این صورت حتماً) رصدی (نیروی نگهبان و مراقبی) از پیش رو و پشت سر (مسیر بین گیرنده وحی تا مردم و بین مبدأ وحی تا رسول) داخلِ (سیستم) می‌کند.
تا بداند (اطمینان حاصل نماید) رسالت پروردگارشان (انتقال وحی به مردم را) ابلاغ کرده اند یا نه، خداوند به انچه در (اندیشه و دل) آنان است، احاطه کامل دارد و به شماره (کمیت) هر چیز در عالم آگاه است. از آیات فوق اجمالاً نتایج مهم زیر استنباط می‌شود:
۱- خداوند رصدی (نیرو یا فرشته ای) بر رسولان گیرنده وحی می‌گمارد تا آنچه را بر آنان وحی می‌شود، بدون کم و کاست و دخالت ذهن و اندیشه به مردم ابلاغ نمایند.
۲- این رصد، هم مسیر ابلاغ به مردم را حفاظت می‌کند و هم مسیر مبدأ صدور تا گیرنده وحی، یعنی جبرئیل را (بین یدیه و من خلفه)
۳-ظرفیت‌های ذهنی گیرندگان وحی و میزان معلومات و تجربیات زندگی آنها برای فرستنده وحی کاملاً آشکار است و او احاطه کامل به افکار و اندیشه‌های آنان دارد، لذا می‌تواند از نفوذ نظریات و برداشت‌های شخصی آنان در محتوای وحی ممانعت نماید.
۴- عدد اشیاء، یعنی نظام مقداری همه چیز، از جمله وحی و مباحث هدایتی، نزد خدا شمرده شده و متناسب و مقدر است. بنابر این، نمی تواند تابع تلقی ذهنی و استنباط‌های مستقل و پیش بینی نشده و خارج از نظام تقدیریِ فرد گیرنده باشد. مرحوم طباطبائی ذیل این آیه در تفسیر المیزان گفته است: «سلوک رصد پیش رو و پشت سر رسول برای حفظ وحی از هر تخلیط و تغییر دادن، یعنی کم و زیاد کردن است ... برای این رصد می‌گماریم تا محقق شود که رسولان رسالاتِ پروردگارشان را به مردم ابلاغ کرده اند و بدون تغییر و تبدیل ابلاغ کرده اند... آیه شریفه می‌رساند که وحی خدا، از مصدر وحی گرفته تا نفس رسول و از رسول گرفته تا مردم، از هرگونه تغییر و تبدیلی ایمن است.» طباطبائی مفهوم تعبیر «بین یدیه و من خلفه» را «امتداد و مسافت موهومی دانسته که انسان از شنیدن کلمه رسالت در ذهن خود تصور می‌کند». «بین یدیه»، یعنی مردمی که رسول به سوی آنها فرستاده شده و «من خلفه» یعنی مصدر وحی.
تضمین حفاظت ابدی در برابر عوامل ابطال کننده علاوه بر آیات ۲۶ تا ۲۸ سوره جن که مکانیسم محافظت کننده از وحی را از طریق «رصد» (نیرو یا فرشته محافظت کننده» بیان می‌کند، آیات دیگری نیز بر تضمین سلامت وحی، از دخالت عوامل بیگانه تکیه دارد که ذیلاً به مهمترین آنها اشاره می‌کنیم:
 
۱- حجر ۹
اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
همانا ما خودمان ذکر را نازل کرده و همانا ما خود محافظ آن هستیم.
در این آیه کوتاه، مسئله محافظت از وحی از چندین طریق ادبی مورد تأکید قرار گرفته است (۲۳) همه این ادوات تأکید نشان می‌دهد تا چه حد موضوع حفاظت از وحی مهم و محوری می‌باشد.
منظور از «ما» (انّا، نحن) در آیه فوق خداوند و فرشتگان، یعنی همه عوامل و نیروهای مؤثر و دست اندر کار جهان هستی، می‌باشند که در حفاظت از «ذکر» (قرآن) در برابر عوامل و اندیشه‌های ابطال پذیر بشری مشارکت دارند.
منظور از حفاظت، حفاظت مطلق و همیشگی از زمان نزول وحی تا قیام قیامت بوده، هم ظرفِ پذیرنده وحی، یعنی قلب پیامبر را شامل می‌گردد و هم ظرف زمانی ِ پس از ابلاغ و تلاوت آیات برای مردم را، تا آخر زمان. این سخن را آیه زیر بهتر توضیح می‌دهد:
 
۲- فصلت ۴۱ و ۴۲
... َإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ
لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِّنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ
محققاً آن (قرآن) کتابی فراتر (ابطال ناپذیر) است. باطل نه از پیش رو (زمان حال و آینده) و نه از پشت سر (گذشته تاریخ) بر آن راه نمی یابد، (چرا که) از جانب حکیمی حمید نازل شده است. به تعبیر«المیزان»: «ما بین یدیه و من خلفه» زمان نزول قرآن و عصرهای بعد از آن تا روز قیامت را در بر می‌گیرد. یعنی قرآن از هر جهت مصون از دستخوش بطلان بوده، ممکن نیست چیزی که از قرآن نباشد در آن راه یابد و یا تحریف و تغییر نماید.» اینکه مکانیسم این محافظت چگونه است، برای ما روشن نیست، همین قدر گفته شده که آن حقیقت، پیام خواندنی دارای مجد و معنایی بس بلند است که در «لوح محفوظی» قرار گرفته است: بروج ۲۱ و ۲۲
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ . فِی لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ
بلکه این قرآنی مجید است . در لوحی محفوظ. اتفاقات غیر منتظره‌ای همچون: افک عایشه، جنگ احزاب، داستان ابولهب، شیطنت‌های منافقین و امثالهم که به آنها به عنوان حوادث غیر مترقبه و پیش بینی نشده‌ای که در شکل گیری قرآن نقش داشته اند، نگاه می‌شود، تماماً محمل‌ها و مصادیقی برای انتقال پیام بوده اند و اگر چنین حوادثی اتفاق نمی افتد، در قالب حوادث دیگری این پیام‌ها منتقل می‌گردید.
ما اگر شرایع الهی را صد در صد تابع تحولات تدریجی شخصیتی و تجربه تاریخی رسولان بدانیم، در توجیه تحولاتی که قرآن از زندگی آنها بیان داشته، دچار تناقض می‌شویم.
علوم دقیقه نظم فعلى قرآن را اثبات مى کند آیا جای یک یک سوره‌ها و آیات به دستور خدا و زیر نظر خاص پیامبر تعیین شده و قطعیت یافته و به همان ترتیبی که الان در دست ماست تقدس ماورائی دارد، یا بر مبنای دخالت نظر و اجتهاد اصحاب شکل گرفته است؟

اگر در گذشته‌های دور با فلسفه و کلام و عرفان و ادبیات، رسیدن به حقیقتِ وحیانی بودن کامل قرآن، مشکل و محال می‌نمود، امروز از طریق علوم دقیقه، بخصوص ریاضیات و آمار و به کمک کامپیوتر و ابزار الکترونیکی، به نتایجی می‌توان رسید که با کنکاش‌هایِ قابلِ چون و چرایِ عقل نظری، تفاوت اساسی دارد. در اینجا دیگر ذوق و سلیقه دخالتی ندارد و ارقام و اعدادِ قطعی، منصفان را مجبور به تسلیم می‌کند.

ملاحظات «رشاد خلیفه» محقق مصری، در کشف کد ریاضی قرآن (هرچند بعد‌ها ادعاهای باطلی کرد و برخی یافته‌هایش جای چون و چرا دارد) حقایق غیر قابل انکاری را آشکار ساخت. مضرب مشترک بودن عدد ۱۹ در ۲۹ سوره‌ای که با حروف مقطعه آغاز می‌شوند، و صدها شاهد آماری برای اثبات این نکته و نکات ریاضی فراوانی که توسط او یا شاگردانش مطرح گردید (از جمله روابط بسیار حیرت آوری که اعداد ۷ و ۹ و ۴۰ و ... در قرآن دارند) نشان داد که حتی یک کلمه را نمی توان در قران جا به جا کرد، چه آنکه خواسته باشیم اجتهاد اصحاب را در ترتیب فعلی قرآن دخیل بدانیم.

تحقیقات فوق در ایران نیز از جمله توسط آقای دکتر سید محمد فاطمی استاد فیزیک دانشگاه تهران پیگیری و تکمیل گردید و در سال ۱۳۷۲ در مجموعه‌ای به نام «آیت کبری» همراه با دهها جدول و نمودار با صدها رابطه شگفت آور ریاضی عرضه گردید.

نویسنده دیگر مصری «عبدالرزاق نوفل» در کتاب «معجزات عددی قرآن» به حدود ۱۵۰ رابطه یا تساوی عددی در قرآن اشاره کرده همچون تساوی واژه‌های متضاد: دنیا و آخرت، صبر و شکر، زن و مرد، شیطان و فرشته و ... همچنین تکرار ۳۶۵ بار کلمه یوم (مساوی تعداد روزهای سال)، ۱۲ بار کلمه شهر (تعداد ماه‌های سال) و ... روشنگر این حقیقت اند.

کتاب «سیر تحول قرآن» (۲۴) که از زاویه و با متدی دیگر در جستجوی کشف ترتیب نزول آیات سوره‌های قرآن بوده، بدون پیش داوری و فرضیه ذهنی قبلی و تحمیل تئوری و تمایلات اعتقادى، به نتایجی رسیده است که نشان می‌دهد تعداد کلمات و آیات نازل شده در ظرف ذهن پیامبر، در تمامی بیست و سه سال رسالت، چه آن زمان که پیامبر فقط خدیجه (س) و علی (ع) را در کنار داشت و مذهبش مخفی بود، چه آن زمان که دعوتش علنی گشت و اسلام شبه جزیره را فرا گرفت و هر ماه در جنگ و جریانی اجتماعی بود و مناسباتی با دنیای آن روز پیدا کرد، در همه حال ثابت و یکنواخت و «کیلی» ثابت! داشته است، این سخن یعنی استقلال وحی از تجربه درونی و بیرونی پیامبر!

جناب دکتر سروش عزیز،
با عذر خواهی از تصدیع و طولانی شدن کلام و با دعای سلامتی و سعادت و سبقت و سرعت در نیل به مغفرت و رحمت الهی برای شما، سخن خود را با تکرار آیه‌ای که در ابتدای مطلب آوردم، و دعائی که از زبان راسخین علم به دنبال آن آمده است، ختم می‌کنم: ... و راسخان (ریشه داران) در علم گویند:
بدان باور داریم، همه کتاب از جانب پروردگار ماست، و تنها خردمندان پذیرای این پندند.
پروردگارا، دل‌های ما را پس از آنکه هدایتمان کردی دستخوش انحراف مگردان
(تا در کشف مبهمات قرآن دچار لغزش نشویم) و از جانب خویش رحمتی بر ما ارزانی دار
که بخشاینده تویی، تو
 
عبدالعلى بازرگان            
اسفند ۱۳۸۶  
             

--------------------------------------------------------------------------------
۱ - با خطاب‌های یا ایها النبی، یا ایها الرسول ف یا ایها المزمل، یا ایها المدثر، یا نساء النبی و ...
۲ - مثل توبه ۱۲۷ و احزاب ۶۹-۵۶-۵۳-۴۰-۲۱-۴ و مشابه آن

۳ - مثل بقره ۳۰ و ۳۴ اعراف ۱۱، حجر ۲۸ و ...
۴ - حجر ۳۲ – ص ۷۵ و ...

۵ - فصلت ۱۱ و ۱۲
۶ - نحل ۶۸ و ۶۹

۷ - طور ۲۵، مدثر ۷۴
۸ - ابراهیم ۲۱، غافر ۴۷ و حدید ۱۳

۹ - نحل ۳۲-۲۸
۱۰ - ابراهیم ۲۲

۱۱ - شورا ۵۲
۱۲ - عنکبوت ۴۸

۱۳ - در ۱۳ آیه از جمله اعراف ۲۰۳
۱۴- نساء ۱۰۶ – غافر ۵۵ – محمد ۱۹ – نصر ۳

۱۵- با توجه به مورد مشابه در سوره تکویر آیه ۱۹ و همچنین آیه ۹۷ سوره بقره می‌توان فهمید منظور از «رسول کریم» جبرئیل است.
۱۶ - عمدتاً در مواردی که مسئله توحید مطرح است و بندگان باید فقط نقش اورا بشناسند، مثلاً در دعا، عبادت، توکل، شکر و غیره.

۱۷- در یک جستجوی تحقیقی، معلوم گشت که خداوند در قرآن ۳۲۶ بار خود را با ضمیر متکلم وحده (من) و ۱۷۷۲ بار با ضمیر متکلم مع الغیر (ما) معرفی کرده است . ارقام فوق که از یک جستجوی چشمی حاصل شده ممکن است کمتر از واقعیت و مشمول خطا باشد.

۱۸- مائده ۱۱۱ – وحی مستقیم خدا به حواریون حضرت عیسی برای ایمان به خدا و رسولش .

۱۹ - این ارقام البته مربوط به مواردی است که خداوند مستقیماً متکلم است، امّا مواردی هم وجود دارد که از خدا به عنوان سوم شخص (هو= او) یاد می‌شود و وحی به «ا و» نسبت داده می‌شود(۱۱ بار) و یا فاعل وحی مجهول است (۱۴ بار) .

۲۰ - مطالب از این به بعد خلاصه‌ای از نکاتی است که قبلاً در این زمینه از این قلم مطرح گشته است.
۲۱ - کتاب «پدیده قرآنی» صفحات ۱۵۸ و ۲۵۶

۲۲ - هرچند مبانی علمی این امور، که فراوان نیز نقل می‌شود، برای این قلم ناشناخته است.
۲۳ - طور ۴۸ ... تو زیر نظر ما هستی...

۲۴ - این کتاب از آثار مهندس مهدی بازرگان است که در سال ۱۳۴۵ در زندان قصر نوشته شد و برای اولین بار در سال ۱۳۵۵ توسط شرکت سهامی انتشار به چاپ رسید و بارها تجدید چاپ شد.
در کتاب دیگری به نام «جمله شناسی قرآن» که توسط همین نویسنده و ناشر عرضه گردیده است، متن قرآن با بسیاری از متون بشری همچون گلستان سعدی، کلمات ژان پل سارتر و کتاب «دارالمجانین» محمد علی جمال زاده، مقایسه گردیده و همه جا نظمِ حیرت آور، در کنار بی نظمی و اغتشاش را، از طریق جداول و نمودار نشان داده است.
 
 
منبع سایت تابناک

تفسیر و تجربه ی ستم

تفسیر و تجربه‌ی ستم

محمدرضا نیکفر

 

عبدالکریم سروش، که از متفکران نامدار و تأثیرگذار اصلاح‌طلبی دینی است، در دوره‌ی اخیر فکری خویش روی مسأله‌ی «تجربه‌ی نبوی» (یعنی آن «تجربه»‌ای که محمد بن عبدالله را «نبی» کرد) متمرکز شده و به دلیل اهمیت صدر اسلام برای کل تاریخ اسلام گویا این تصور را دارد که با تفسیر تازه‌ای از تجربه‌ی صدر می‌تواند آن تاریخ را بازنویسی کند. این تلاش به عنوان یک تلاش ذوقی فردی ارزشمند است، اما بعید است که به سرانجام مؤثر راهگشایی برسد.

در تفسیر دین، چه درون - دینی و چه برون - دینی، اولویت با چه موضوعی است؟ اگر اولویت، با بصیرت اخلاقی و نظر منصفانه به الزامات عصر تعیین شود، بایستی موضوع ستم و خشونت را در کانون توجه قرار داد.

نوشته‌ی زیر این الزام را توضیح می‌دهد. انگیزه‌ی نگارش آن نکته‌‌ای درباره‌ی ظلم است در بحث‌هایی که نظر دکتر عبدالکریم سروش درباره‌ی «تجربه‌ی نبوی» برپا کرد.

نوشته با ذکر نکاتی درباره‌ی هرمنوتیک و تاریخ آن می‌آغازد، در ادامه‌ به تفسیرهای اصلاح‌گرانه در اسلام می‌پردازد، رویکرد آنها را به جامعه قدر می‌نهد و استدلال می‌کند چرا در نگاه انتقادی به دین بایستی عزیمتگاه را ستم حکومت دینی گذاشت و در ادامه موضوع ظلم را در کل تاریخ پی گرفت. نوشته در پایان برمی‌نهد که شرط بازخوانی متن کانونی دینی به عنوان متن، گرفتن قدرت استراتژیک آن است.

انسان مدام در کار فهم جهان است، جهان را تفسیر می‌کند تا در آن جهت‌یابی کند. تفسیر جهان به بیان درآمده و زمانی فرو نوشته می‌شود و در کنش نوشتن تسلیم منطق نوشتن نیز می‌شود که فراتر از یادداشت نظر است. نوشتن، شاخ و برگ دادن است؛ این یک تجربه‌ی همگانی است.

متن، به عنوان تفسیر جهان، خود موضوع تفسیر قرار می‌گیرد. متن تفسیر می‌شود، تا تفسیر آن از جهان بازگشوده شود. تفسیر، بدون نظریه‌ای درباره‌ی تفسیر آغاز شده است. اینکه تفسیر بایستی قاعده‌مند و نظام‌مند باشد، حکمی‌ است که نخست در هنگام تفسیر متن‌های دینی پیش گذاشته می‌شود.

در ادبیات نیز موضوع مطرح می‌شود. میان صورت و محتوا فرق می‌گذارند و پس از این فرق‌گذاری خلاق به اندیشه‌ی نظام‌یافته بر هر دو وجه می‌پردازند. درون‌مایه‌ها را به سختی می‌توان دسته‌بندی کرد. در مورد صورت اما دسته‌بندی ساده‌تر است. حاصل کار بر صورت ادبی، شناخت صنایع بیانی است.

متن-محوری و سنت-محوری

در سنت، قاعده‌ی تفسیر متن‌های دینی وفاداری به توجیه‌های آیینی با نظر به الزام‌های سنتی و نیازهای دوره و لحظه است. خودِ متنِ آیین‌ساز در زیر سیطره‌ی آیین قرار دارد. تمثیل‌وار می‌توان گفت که خود آن از نخستین زندانیانِ زندانی است که خود در بنای آن نقش داشته. متنِ مقدس، دقیقتر بگوییم این تکه یا آن تکه‌ی آن، فرصتی برای رهایی مقطعی می‌یابد، آنگاه که در جریان اصلی آیین انشعابی رخ دهد.

از طریق انشعاب، متن مقدس در متن دیگری از رخدادها و برداشت‌ها و روایت‌ها نشانده می‌شود و برای آن سنت دیگری اختراع و سرهم‌بندی می‌شود. بدین اعتبار برای اینکه متن دینی را بشناسیم، بایستی به نحوه‌ی خوانش آن در دوره‌های انشعاب توجه ویژه‌ای کنیم.

انشعاب‌های متفاوت تأکیدهای متفاوتی بر متن دارند. وجه مشترک همه‌ی ملل و نحل اسلامی این است که سنت‌محور اند، نه متن‌محور، یعنی همه بر محور برداشتی از رویدادهای دوران شکل‌گیری دین بنا شده‌اند و برای آنها موضوع‌های خانوادگی و قبیله‌ای مهمتر از برداشتهای مختلف از متن به‌عنوان متن است.

هیچ ستیز عمده‌ای از تفسیر ناب نظری قرآن آغاز نشده است. قرآن، اگر مطرح بوده، دعوا به حدوث و شأن نزول آیات آن برمی‌گشته یا مثلا به نحوه‌ی جمع‌آوری قطعات آن. متن به عنوان متن، فارغ از حادثات، در کانون توجه قرار نداشته است.

متن-محوری پروتستانی

گذاشتن متن در برابر سنت مشخصه‌ی اصلی پروتستانتیسم است. در میان فرقه‌های کلیسای غربی، آنهایی گرایش به متن‌محوری داشتند، که بر فقر و ساده‌زیستی تأکید می‌کردند. پارسایان دینی کمتر اهل حدیث‌اند، کمتر اهل فقه‌اند، کمتر به سنت مؤسسات دینی پایبند‌ اند؛ از ساختار قدرت که سلسلسه‌مراتب روحانیت بخشی از آن است، فاصله دارند.

لوتر از سنت پارسایی فرانسیسی می‌آمد. او بر زمینه‌ی منشی و بینشی آماده‌ای، انجیل را در برابر سنت دستگاه پاپی گذاشت. پاکدینی پروتستانی زیر تأثیر انسان‌گرایی عصر جدید، معناگرا شد. در آن گرایش به لفظ وجود داشت، گرایشی شبیه به آنچه در جهان اسلام از وهابیت می‌شناسیم. پروتستانتیسم فرهنگی، یعنی پروتستانتیسم اومانتیستی معناگرا، مانع از غلبه‌ی لفظ‌گرایی شد.1 لفظ‌گرایی جریان ولی تداوم یافته و خود را به صورت بنیادگرایی پروتستانی نشان داده است.

فقدان متن مطلق در اسلام

اسلام به صورتی افراطی‌تر از مسیحیتِ قرون وسطایی، سنت‌گراست. متن کانونی دین، سخت پیچیده در لفافه‌ی سنت است. آن را با روایت و حدیث تأویل کرده و تنها در حاشیه‌ی عرفانی آیین است که تا حدی منتزع از تاریخ جنگهای طایفه‌ای و الزامات حکومتگری آغازین بازخوانی می‌کنند.

اسلام درست به دلیل نداشتن متنی فارغ از حادثات فاقد یک الهیات فلسفی است. فلسفه‌ی اسلامی می‌خواست چنین الهیاتی باشد، اما متکلمان به راحتی متن محصَّل حادثاتی خود را در برابر تفسیر فلسفی آن قرار دادند و فلسفه را تحریف دین اعلام کردند. آنان به «متن» وفادارتر بودند، اما به کدام متن؟ به لفظ، به متنی که خود نمی‌خواست متن مطلق باشد، متنی باشد که از حادثات کنده شده و رها از الزامهای سنت، یعنی این یا آن ساختار مستقر قدرت، خوانده شود.

یکی از دلایل اینکه در اسلام جریانی چون پروتستانتیسم ظهور نکرده، این است که در آن متنی «ساده» وجود ندارد، یعنی متنی که استعداد آن را داشته باشد که بتوان آن را به سادگی از سنت پیراست و خود آن را به سادگی در برابر تاریخ آئین قرار داد. ساده‌گرایی وهابیت، راست‌آیینی لفظ بوده است، یعنی گریز از معنا. این فرقه تفسیری ممنوع‌کننده‌ی تفسیر عرضه کرده است.

ستیز بر سر تفسیر و تولد هرمنوتیک مدرن

در اروپا متن‌محوری پروتستانی رویکرد تازه‌ای را به متن موجب شد، تفسیر رونق یافت و اندیشه بر تفسیر. تلاش برای کشف متن ناب و تفسیر متعهد به آن، به هرمنوتیک الهیاتی رونق داد و تفسیرشناسی انجیلی زمینه‌ساز هرمنوتیک به‌عنوان هرمنوتیک شد، یعنی دانش تفسیر، تفسیر به‌عنوان تفسیر، تفسیر هر متنی، چه مقدس چه عادی.

آغاز هرمنوتیک پایان تفسیر استاندارد است، پایان این ادعاست که متن، گوهری یگانه دارد و رواست از مجموعه‌ی برداشتها از آن تنها یک تفسیر، حقیقی خوانده شود. حاصل دعوا بر سر متن یگانه و تفسیر یگانه در اروپا جنگهای سی‌ساله بود. متن مقدس پس از این فاجعه دیگر متن یگانه نبود. اجتماع، بقای خود را در پذیرش جمعی از تفسیرها دید. از دلِ بینشِ پذیرای واقعیتِ کثرتِ تفسیر، هرمنوتیکِ مدرن پدید آمد.

پدیدارسازی پرسش اصلی در تفسیر

هرمنوتیک مدرن را می‌توان بیان مجموعه‌‌ای از الزامات شرافتمندی در تفسیر خواند. تفسیرشناسی مدرن، خود تفسیرشده است به مثابه تلاشی برای روشن کردن نیات پنهان در هر تفسیری. هرمنوتیک ابرنگاه است، نگاه است هم به متن و هم به تفسیر متن. تفسیر سنتی خود را در پس متن پنهان می‌کرد و با اصالت‌دهی ظاهری به متن، پرسش‌ها، عزیمتگاه‌ها، پیش‌داوری‌ها و هدف‌های خود را در پردازش متن می‌پوشاند. یک وظیفه‌ی تفسیرشناسی مدرن، بازخوانی تفسیرهای سنتی و آشکار کردنِ این پوشیدگی‌هاست.

اساسِ رویکرد ساده است: هر تفسیری به مثابه پاسخ به یک مسأله یا همتافته‌ای از پرسش‌ها تفسیرشدنی است. در هر مورد کوشش می‌شود از نحوه‌ی نگاه به موضوع تفسیر پرسمان تفسیر کشف شود.

ما مثلاً می‌توانیم تفسیر طبری از قرآن را پاسخ به مجموعه‌ای از مسائل عصر تألیف آن بدانیم. هدف آن، تأسیسِ تفسیرِ راست‌آئینانه است، انطباق متن بر احادیث است، پوشاندن تناقضات آن است، توجیه ادعاهای مختلف آن و در مورد آن از جمله در مورد زبان آن است، نشاندن متن بر متن یک میراث گسترده‌ی تمدنی و تنظیم تاریخ به گونه‌ای است که اسلام در آن جایگاهی کانونی بیابد و از این طریق دین شکل گرفته در میان قومی بی‌تاریخ، در قلب تاریخ جهان قرار گیرد. تفسیر طبری تفسیری کهن است و سند پایانی دوره‌ی تأسیس دین است.

تفسیری تازه تفسیر «المیزان» اثر سید محمد حسین طباطبایی است. این تفسیر بزرگترین تلاش دوره‌ی اخیر برای شیعی کردن قرآن است و چون تلاشی این گونه تنها با تکیه بر آیات و روایات کم‌اثر است، تفسیر با استدلال‌های فلسفی به سیاقی محافظه‌کارانه نیز همراه شده است.

فلسفه برای آن تفکیک‌های لفظی و رویکردی ذات‌گرایانه به شیوه‌ی معهود مدرسی قرون وسطایی است. این تفسیر طویل، چون در عصر جدید نوشته شده، با مسأله‌ی توجیه تصویرهای و تصورهای ناهمخوان با جهان‌شناسی علمی مدرن نیز مواجه بوده و برای حل تناقض‌ها در این زمینه تلاش‌هایی کرده است.

تفسیر متن کهن و معضل جهان‌شناسی جدید

در اروپا نیز موضوع ناهمخوانی «کتاب مقدس» با شناخت‌های علمی مدرن مطرح بوده و هنوز مطرح هست. دانش مدرن در خود اروپا پا گرفت، فرهنگ برای به رسمیت‌شناسی آن آمادگی داشت و می‌توانست ارزش آن را دریابد، آن هم سوای سودی که از آن در کاربست عملی‌اش به صورت فناوری مدرن می‌برد.

در آغاز دوران جدید کسی چون اسپینوزا می‌توانست شناخت کتاب مقدس را تابع طبیعت‌شناسی کند و تا به آنجا پیش رود که طبیعت‌شناسی را متن‌شناسی الهیاتی اصلی بخواند. در جهان اسلام نه این گونه ارج‌گذاری به علم وجود داشت، نه چنین جسارتی ممکن بود. اسلام اما با تکنولوژی می‌توانست کنار بیابد، زیرا در هر دو طرف اراده به قدرت وجود دارد.

سلطه می‌تواند هم دینی باشد، هم تکنولوژیک و در دوره‌ی اخیر دینی- تکنولوژیک. مهندسان و نظامیان می‌توانند راهبر دین شوند. در جایی که دین به صورت شوونیسم دینی جای ناسیونالیسم را بگیرد، قدرت دینی به سمت ایجاد کمپلکسی از وجوهی از سنت دینی، تکنولوژی مدرن و نظامی‌گری حرکت می‌کند. این ترکیب را می‌توان فاشیسم اسلامی نامید.

اما تکنولوژی مدرن را نمی‌توان بدون فهمی کمینه از طبیعت‌شناسی مدرن درک کرد. آشنایی با دانش مدرن خودبه‌خود موضوع همخوانی یا ناهمخوانی آن را با متنهای کانونی دینی مطرح می‌کند. طرح این مسأله در جهان اسلام به تلاشهایی برای تفسیر مدرن از دین راه می‌برد.

نسل اول متفکران دینی اصلاح‌طلب درگیر این مشکل شدند. برای آنان بیشتر طبیعت مطرح بود و کمتر جامعه. تصورشان این بود که دین برای جامعه راه حل دارد، و فقط بایستی بیاموزد که با علم و تکنولوژی مدرن کنار بیاید. آنان به علوم انسانی پاگرفته در غرب بی‌توجه بودند، اما با علاقه‌ی خاصی به علوم طبیعی می‌پرداختند. هم تلاش می‌کردند تفسیری از کیهان‌شناسی قرآنی عرضه کنند که ناهمخوانی آن را با علوم جدید بپوشاند و هم با ماتریالیسم درمی‌افتادند، با این نیت که بقبولانند این نگرش ذاتی علوم نیست و برداشت ماتریالیستی از علوم تنها راهی نیست که برای تفسیر دستاوردهای علوم وجود دارد.

رویکرد به جامعه و شگرد نسبی‌سازی

اینک اما گروهی از متفکران مسلمان سربر آورده‌اند که به تفسیر علمی دین و تفسیر دینی علم بسنده نمی‌کنند و نگاه خود را از طبیعت متوجه جامعه کرده‌اند. شگرد عموم آنان نسبی کردن است، یعنی می‌کوشند از سنت تاریخی تقدس‌زدایی کنند، بخش‌هایی از آموزه‌ی دینی را به الزام‌های عصر تأسیس دین و دوره‌های تحکیم سنن فرقه‌های آن نسبت دهند و از این طریق کنار گذاشتن و به بایگانی تاریخ سپردن آنها را ممکن کنند.

مشی نسبی کردن همواره موفق بوده است و در عصر جدید حکم شگرد اصلی اصلاح‌طلبان دینی را داشته است. این مشی در هر سه دین خویشاوند یهودیت و مسیحیت و اسلام خطوط مشابهی دارد.

فرق این تلاش با سنت اجتهاد در این است که به پاره‌های بزرگی از آئین نظر دارد، نه این یا آن حکم آن، و از طرف دیگر صادقانه به کهنه بودن و بی‌اعتبار بودن آن پاره‌ها اذعان دارد. در سنت، اجتهاد در اصول و بازنگری دگرگون‌ساز در تاریخ صدر آیین پذیرفته نیست و به مثابه ابداع و انشعاب و الحاد تلقی می‌شود.

در ایران این مشی به خوبی می‌توانست جریانی بزرگ را پی ریزد، اگر مانع قدرت سیاسی دینی را در برابر خود نداشت. این قدرت خود را با ولایت مطلقه معرفی می‌کند، و آنچه بدین شکل صریح مطلق‌باور است، نسبیت‌باوری را برنمی‌تابد. در ایران هر تفسیری از دین نوعی تفسیر سیاسی است. اگر چنین باشد، آیا تفسیر مؤثر آن نیست که به قلب سیاست زند؟

مسأله‌ی اصلی ما

این موضوع از این نظر مهم است که هرمنوتیکِ متفکران اصلاح‌طلب مسلمان سخت ناشفاف است. اینجا و آنجا شفاف و برا هم اگر باشد، از آن نباید انتظار داشت در این دوره مجموعه‌ای از وظایفی را به انجام رساند که هرمنوتیک مسیحی برای انجام آن به یک دوره‌ی سیصد ساله نیاز داشته است.

جامعه‌ی ما بهره‌ی چندانی از علوم تاریخی از جمله زبان‌شناسی تاریخی ندارد، تازه دارد با علوم اجتماعی و روانشناسی آشنا می‌شود، چیزی از دین‌شناسی تطبیقی نمی‌داند. این ضعف‌ها جبران‌پذیر بودند اگر اخلاق و آموزشی وجود داشت که افراد را تا حدی به حقیقت متعهد می‌کرد، اگر افراد حقیقت را امری مستقل از ذهن می‌دانستند، در پایبندی به آن و تبیین درست آن سختگیر بودند و از تحریف آن برمی‌آشفتند.

زیر سایه‌ی حکومت دینی وضع به‌گونه‌ای درآمده که مرز میان راست و دروغ سخت ناروشن شده و در مورد بدیهیات روزمره نیز می‌توان به سادگی دروغ گفت. خودپیداست که در این حال دیگر نمی‌توان انتظار داشت چیزی به نام تعهد و وجدان علمی وجود داشته باشد.

با وجود سقوط ارزش‌ها درکی از ستم وجود دارد. می‌توان ستم را نشان داد و وجدان همگانی را در این مورد شاهد گرفت. قلب سیاست در کشور ما ستم است. ستم، مسأله‌ی اصلی ما در بازخوانی تاریخمان است.

اودو مارکوارد، فیلسوف معاصر آلمانی، در مقاله‌ای با عنوان «پرسش از پی پرسشی که هرمنوتیک پاسخ به آن است»2 در معرفی هرمنوتیک به پرسمان بنیادی هرمنوتیک می‌پردازد و هرمنوتیک را از جمله پاسخی صلح‌جویانه به جنگ بر سر تفسیرهای مختلف می‌داند، همان ستیزی که در خطه‌ی فرهنگی ما به «جنگ هفتاد و دو ملت» مشهور است.

به پرسش اساسی او می‌توان بیانی دورانی و هنجارگذار داد: در دوران ما یک هرمنوتیک صلح‌آور دینی بایستی به چه پرسشی بپردازد؟ مسأله اصلی ستم است. ستم‌هایی هستند که از حکومت دینی برآمده‌اند، ستم‌هایی وجود دارند که سنت دینی با آنها سازگاری کامل نشان داده، ستم‌هایی وجود دارند که در سنت به عنوان ستم خوانده نشده و حتا رحمت دانسته شده‌اند.

تبدیل موضوع آنها به پرسش اصلی هرمنوتیک دین وظیفه‌ی اصلی دوران ماست. محسن کدیور، با طرح موضوع برده‌داری در اسلام، به عنوان جزئی از پرسمان حقوق بشر، در این جهت گام برداشته است. کسان دیگری در ایران و خارج از ایران با طرح موضوع زن در اسلام به سمت مسأله‌ی اصلی رفته‌اند.

رویکرد عملی اخلاقی

عبدالکریم سروش، که از متفکران نامدار و تأثیرگذار اصلاح‌طلبی دینی است، در دوره‌ی اخیر فکری خویش روی مسأله‌ی «تجربه‌ی نبوی» (یعنی آن «تجربه»‌ای که محمد بن عبدالله را «نبی» کرد) متمرکز شده و به دلیل اهمیت صدر اسلام برای کل تاریخ اسلام گویا این تصور را دارد که با تفسیر تازه‌ای از تجربه‌ی صدر می‌تواند آن تاریخ را بازنویسی کند. این تلاش به عنوان یک تلاش ذوقی فردی ارزشمند است، اما بعید است که به سرانجام مؤثر راهگشایی برسد.

در علوم انسانی و تاریخی موضوعی چون «تجربه‌ی نبوی» هیجان چندانی را برنمی‌انگیزد. در مورد آن می‌توان نظروزری کرد، اما نه می‌توان و نه لزومی دارد که در بحث بر سر آن به سازشی رسید. در یک حلقه‌ی علمی نیز چنین سازشی ناممکن است تا چه برسد به جامعه.3 تجربه‌ها‌ی فردی یا گروهی، و کلاً سائق‌های ذهنی در عینیت‌ تاریخی تأثیرشان مهم می‌شوند.

مهم نیست که ما تجربه‌ای را جدی بگیریم، مهم این است که خود تجربه‌کننده و دیگران آن را در دوران خاص جدی گرفته‌اند و چنان شده که جریانی تاریخی پدید آمده است. جریان تاریخی ممکن است پدید آید، بی آنکه آن صدری را داشته باشد که در دوره‌های بعدی در مورد چگونگی آن ادعا می‌شود. مهم، تحلیل جریان تاریخی است؛ و ایدون در کشور ما امر مهم، تحلیل جریان از زاویه‌ی موضوع ستم‌گری است.

نحوه‌ی نگاه به موضوع دین و ظلم در پهنه‌ی درون-دینی از روشی پیروی می‌کند که معمولا مکمل شگرد نسبی‌سازی است. ادعا می‌شود که حکم دین ستم‌زدایی است، این حکم کلی در برابر احکام دینی‌ای گذاشته می‌شود که آشکارا ستمگرانه‌اند.

آن احکام، نسبی و جزئی و عصری تلقی شده و از طریق حکم عقلی-اخلاقی کلی، نقد و نقض می‌شوند. قاعدتا ادعاهای کلی از منظر برون - دینی پذیرفتنی نیستند و کل این شیوه‌ی رویکرد معمولاً با این اعتراض مواجه می‌شود که ماهیت دین همان تاریخ آزموده‌ی دین است، پس تحریف است که ذاتی را تصور کنیم که اعراض از آن بیگانه بوده‌اند و اکنون بتوان آن را احیا کرد و در برابر اعراض قرار داد.

موضوع اما موضوعی نظری نیست4؛ حتا اگر چنین ظاهری داشته باشد. کنه این رویکرد، عملی و اخلاقی است و به این اعتبار بایستی مغتنم و محترمش شمرد. حساسیت اخلاقی مهمتر از انسجام و استحکام نظری است.

فقدان بصیرت اخلاقی در عالمان دینی

این حساسیت به ویژه در این زمانه‌ی غدّار مهم است که قدرت دینی ستم می‌کند و غالب عالمان دین تأییدکننده آن‌اند یا در مقابل آن سکوت می‌کنند و هر دو گروه نان از قبل دستگاه می‌خورند. شاخص انحطاط اخلاق اینان همین است که جز انگشت‌شماری‌شان، بقیه دست در دست ستمگران داشته‌اند یا چنان بری از فهم اخلاقی‌اند که ستم و رذالت را نمی‌بینند.

به تازگی، آیت الله جعفر سبحانی، که یکی از این عالمان است، زبان به شماتت سروش گشود به خاطر سخنانی که در باب «تجربه‌ی نبوی» گفته بود. سروش در پاسخی که به او داد خواست که آیت‌الله به ظلم نیز حساسیت نشان دهد. پاسخی که آیت‌الله به این دعوت داد، فقط نشانه‌ی آن بود که هیچ بصیرتی در این باب ندارد و در مقام تشخیص ستم نیست.

پاسخ او این بود که: کدام ظلم؟5 این یک تجربه‌ی زنده است و مسأله‌ی اصلی همانا این تجربه است، نه آنچه سروش «تجربه‌ی نبوی»اش می‌خواند. اگر همین تجربه را تحلیل کنیم، به کشف بسیاری از رازهای تاریخ دین می‌رسیم.

اهمیت موضوع ستم در گذار به هرمنوتیک عینی

این نوع اکتشاف تا حدی می‌تواند نسبیت‌باوری هرمنوتیکی را جبران کند. زیرا تفسیر، در جایی که موضوع تفسیر نرم باشد، به سادگی می‌تواند زبان‌بازی کند و هیچ قید و بندی را نپذیرد. اما موضوع سخت ستم و خشونت را نمی‌توان به سادگی با تفسیر نادیده گرفت یا معنای آن را تحریف کرد.6 خشونت، خشونت است.

هرمنوتیکی که بخواهد در هوای این عصر تنفس کند، بایستی بدین حکم اخلاقی شاخص عصر ما پایبند باشد. تنها با این حکم مطلق است که می‌توانیم خشونت تاریخی را تشخیص دهیم. این حکم ایجاب می‌کند که در تفسیر متن‌های مقدس در درجه‌ی اول با دگرگشت‌های معنایی‌ای مقابله شود که از خشونت چیز دیگری ساخته‌اند.

این دگرگشت‌های معنایی بنیاد فرهنگ خشونت در همه‌ی جامعه‌ها بوده‌اند. تقدیس خشونت‌ورزی به اسم کفرستیزی، مترادف کردن قصاص با زندگی، ستایش دینی از خون و شهادت و تعصب و انتقام‌جویی بنیادهای سنت خشونت هستند.

خشونت دردآور و مرگ‌آور است و درد و مرگ را نمی‌توان با تفسیر نمادها زدود. درد و مرگ، عینی‌ترین پدیده‌های جهان‌اند. همین امروز می‌توان این پدیده‌ها را به عریانی دید و از درک امروزین به دنیای دیروز نقب زد.

کسانی که خشونت امروزین را درک نمی‌کنند، بی‌گمان از درک خشونت طول تاریخ ناتوان‌اند. تنها آنگاه که حس اخلاقی نسبت به خشونت این روزگار بیدار شود، امید می‌رود توانایی شنیدن صدای قربانیان سده‌ها و هزاره‌های پیشتر پدید آید.

متن استراتژیک

قرآن یک متن استراتژیک است. منظور از متن استراتژیک متنی است که سخت تنیده به قدرت است. قدرت می‌دهد و به سهم خود از طریق قدرت مستقر قدرتمند می‌شود. هر تغییری در برداشت از آن باعث می‌شود به قدرت مستقر برخورد، از آن بکاهد یا بر آن بیفزاید.

متن‌های استراتژیک خوانده نمی‌شوند؛ آنها اجرا می‌شوند. البته متن‌های دیگری نیز وجود دارند که اجرا می‌شوند، مثلا نمایش‌نامه‌ها یا شعرهایی که به کار بزم، زاری یا رزم می‌آیند.

در مورد متنهای ایدئولوژی قدرت، جنبه‌ی اجرایی کار فراتر از جنبه‌ی نمایشی آن است. متن هم به اجرا فرا می‌خواند، و هم وسیله‌ی اجراست. هم نمایش‌نامه است، هم فضاساز است و جزو تزئینات صحنه است و هم خود بازیگر است.

اجرا یک تفسیراست، بازی زنده‌ی متن تاریخی است. بازی کنونی در ادامه‌ی بازی‌های پیشین است. هر پرده، اجرایی دوباره است. در اجراهای مختلف خطوط مشابهی دیده می‌شوند. از طریق آنها می‌توان به اجرای نخستین اثر نزدیک شد. اگر متن ذاتی داشته باشد، همین عناصر پایدار در اجرای آن است.

در تاریخ ما مجموعه‌ای از بازگشت‌ها و تکرارهای امور مشابه دیده می‌شود و از جمله به اعتبار آنهاست که از تاریخ «ما» سخن می‌گوییم. «ما» یک جماعت همسرنوشت تاریخی است. در سرنوشت تاریخی ما، متن استراتژیک دینی، نقش عمده‌ای ایفا کرده است: در زمینه‌های اخلاقی، تربیتی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی.

رابطه‌‌ی ما با حقیقت، عینیت، راست و ناراست و کل دانایی و دانش داشته یا نداشته‌ی ما متأثر از آن است. متن، وضع و حال ماست، ما در متن آن متن هستیم. تغییری در حال ما، تغییری در برداشت ما از آن است و حالیا برعکس. هر تغییری در حال ما تغییر در نظامی است که با ستم مشخص می‌شود. یا ستم تشدید می‌شود یا ما بدان سمت می‌رویم که بساط ظلم را برچینیم.
بر پایه‌ی این نکته نباید امید بست به چرخش بنیادی در نظام از طریق چیرگی دیدگاهی که برداشت رحیمانه‌ای از دین را به جای برداشت ظالمانه از آن بگذارد. برای اینکه چنین انتظاری واهی نباشد، بایستی تصور کرد که متن استراتژیک دینی بتواند جایگاه استراتژیک خود را در قدرت حفظ کند، اما به جای فرمان به ستمگری، منشأ رحمت شود. این دگردیسی ناممکن است، هم بنابر شواهد تاریخی و هم بنابر آنچه از تحلیل الزام‌های قدرت و ایدئولوژی می‌دانیم.

هرمنوتیک متن استراتژیک

یک استدلال ساده‌ی هرمنوتیکی برای اثبات این ناممکنی چنین است: فهمیدن روند پیچیده‌ای است که در آن پیش-دانسته‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای را ایفا می‌کنند. هر فهمی بر بنیاد یک پیش-فهم است.

مجموعه‌ی پیش-فهم‌ها افق فهم را می‌سازند. افق فهم مدام در حال گسترش است، مثلاً با خواندن کتاب. این گسترش را می‌توان این گونه تعبیر کرد: افق فهم خواننده‌ی کتاب، با افق معنایی کتاب به شیوه‌ای خاص درمی‌آمیزد، شیوه‌ای که جمع مکانیکی دو افق نیست و حاصل درآمیزی آن ساختاری را ندارد که بتوان سهم خواننده و سهم کتاب را در آن از هم تفکیک کرد.

کتاب در افق فهم خواننده می‌نشیند و در حالی که جذب آن می‌شود، آن را گسترش می‌دهد. در اشاره به این روند از اصطلاح درهم‌آمیزی افق‌ها استفاده می‌شود که هانس-گئورگ گادامر، از قله‌های فلسفه‌ی هرمنوتیکی سده‌ی بیستم، واضع آن است. مسأله‌ی ما این است که به روی متن دینی، آنگاه که متن استراتژیک است، چه امکان‌هایی باز است.

تفسیر قدرتمند و نافذ آن تفسیری به حساب می‌آید که از درهم‌آمیزی افق فکر قدرت با افق فکر کتاب حاصل می‌شود. کتابی که در اینجا تفسیر می‌شود، خود یک پدیده‌ی تاریخی است، نه چیزی تازه و اصیل؛ یعنی خود یک تفسیر است، تفسیری مبتنی بر سنت قدرت.

به سخنی دیگر قدرت، تفسیرِ سنتِ تاریخی قدرت را بازتفسیر می‌کند. به دلیل بسته بودنِ حکومت دینی، هیچ شانسی وجود ندارد که به جای کتاب فعلی کتاب دیگری با همان نام و سیاق عبارات بنشاند که تفسیر آن حاصل فهمی است که افق مبنایی در فهم آن حاصل روند درهم‌آمیزی با شیوه‌ی فهم مدرن دموکراتیک باشد.

برای آنکه چنین امکانی به وجود آید، بایستی نوعی «درهم‌آمیزی کنترل‌شده‌ی افقها» به نفع آزادی میسر شود، اما چنین چیزی در یک حکومت دینی، که پدیده‌ای در تداوم تاریخ استبداد است و زیر سایه‌ی آن دستگاه روحانی به کل فاقد بصیرت برای تشخیص ظلم می‌شود، شانسی برای رخداد ندارد.

«درهم‌‌آمیزی کنترل‌شده»‌ی افق متن دینی با افق فکر دموکراتیک اصولا خارج از دایره‌ی قدرت میسر است. حاصل این درهم‌آمیزی، دموکراتیک می‌شود، اگر متن دینی زیر کنترل قرار گیرد، زیرا متن دینی است که از سمت تاریخی استبداد می‌آید و خودپویی آن بازگشت به این پیشینه است. متن برای اینکه زیر کنترل دموکراتیک قرار گیرد، بایستی در درجه‌ی نخست به لحاظ سیاسی بی‌قدرت شود. متن استراتژیک تن به کنترل نمی‌دهد.

در حکومت استبدادی ایدئولوژیک، مفسران اصلی و طبیعی ایدئولوژی مجریان اصلی و طبیعی آن هستند: قاضیان، محتسبان، زندانبانان، شکنجه‌گران، جلادان و آمرانشان. در افق فهم این تفسیر − که آن را هم می‌توان تفسیر اجرایی خواند، هم اجرای تفسیرادراک ظلم میسر نیست.

حکومت دینی اصلاح‌ناپذیر است، اصلاح آن فقط به معنای فروپاشی کنترل‌شده‌ی آن است که امری غیرممکن نیست، اما آنچه آن را برمی‌انگیزد، نه تفسیر تازه‌ای از کتاب، بلکه تناقض‌های خود سیستم است که ممکن است به صورت اختلاف‌هایی در تفسیر نیز نمود داشته باشد. اما این اختلاف نبایستی هیجانی برانگیزد. چنین چیزی پدیده‌ای آشنا در هنگام فروپاشی نظام‌های ایدئولوژیک است.

گذر از متن استراتژیک

در استدلال بالا توجه نه بر «خود» متن، بلکه بر نقش استراتژیک آن متمرکز است. نکته‌ی اصلی این است که چیزی به نام خود متن وجود ندارد، آنچه وجود دارد نقش متن است. «خود» متن، محصول تفکیک مفهومی میان متن و سنت آن است که تفکیکی جدید است، تفکیکی که فقط در ذهن مفسران مدرن وجود دارد و هنوز در میان مسلمانان به اندیشه‌‌ای نافذ تبدیل نشده است.

متن برای آن که «خود» شود، بایستی نخست به متن «من» تبدیل شود. مفسر متأثر از ذهنیت آزاد مدرن، کتاب را به کتاب «خود» تبدیل می‌کند، یعنی این شهامت را می‌یابد که بگوید من آن را این گونه می‌فهمم، تفسیر رسمی و سنتی هر چه می‌خواهد بگوید. کسی هم که به عنوان نمونه می‌خواهد برنهد که قرآن، کتاب محمد است، نخست باید کتاب را از آن «خود» کند.

این موضوع که «خود» کتاب تا چه حد مسئول نقش تاریخی آن است، مسأله‌ای باز است، مسأله‌ای است که بهترین زمان پیشبرد یک بحث منصفانه در مورد آن هنگامی است که متن دیگر خصلت استراتژیک نداشته باشد.

بنابراین کسی که می‌خواهد از کتاب دینی خود دفاع کند، بدین گونه که آن را در قبال کرده‌های حاکمیت مذهبی غیرمسئول بداند، کاری اساسی که باید کند تلاش برای گرفتن قدرت سیاسی از آن است.

مسلمانان تا کنون فرصت نداشته‌اند کتاب خود را بخوانند. در راه آن خون داده‌اند و خون ریخته‌اند، آن را تلاوت کرده‌اند، از صدای خویش به هیجان آمده، دچار حیرت یا وحشت شده، اما درنیافته‌اند چه می‌خوانند. گذر از متن استراتژیک است که متن را متن کرده و برای نخستین بار در تاریخ خواندن آن را ممکن می‌کند.

نوروز ۱۳۸۷


پانویس‌ها:
(۱) در این مورد بنگرید به مقاله‌ای از من در مورد پروتستانتیسم که در سه بخش در شماره‌های ۴ تا ۶ مجله‌ی «مدرسه» (تهران، ۱۳۸۵) چاپ شد.


(2) Oda Marquard, «Frage nach der Frage, auf die die Hermeneutik die Antwort ist», in: Ders. Zukunft braucht Herkunft. Philosophische Essays, Stuttgart 2003, S. 72-101
(۳) مثلا نظردانشمند هندی - آمریکایی راماچندران، در مورد آن همتافته‌ی نرونی‌ای در مغز که به نظر او مسبب جذبه‌ی دینی است، توجه‌برانگیز می‌شود، اما بعید است که در آینده‌ای پیش‌بینی‌پذیر به صورت نظر استاندارد درآید، هر قدر هم که عینی و استوار باشد.
(
۴) من ضرورت تفکیک نظر و عمل را با نظر به مسأله‌ی حقوق بشر بازنموده‌ام در مقاله‌ای با عنوان «دین و حقوق بشر» (چاپ شده در فصلنامه‌ی «باران»، سوئد ۱۳۸۴)

 (5)اسناد این بحث در سایت دکتر عبدالکریم سروش ثبت شده‌اند.

(6)در این مورد بنگرید به نوشته‌ی زیر:

Mohammad-Reza Nikfar, "Präsenz der Gewalt", in: A. Mones u. R. Wansing (Hg.): Endlich Philosophieren, Köln 2002, S. 107-114.

 

مروری بر زندگی، آرا و اندیشه‌های سروش - قسمت دوم

با سلام خدمت دوستان وبلاگ هم‌کلاسی

همون طور که در مطلب قبل اشاره کردیم، قصد داریم هر دفعه قسمتی از مقاله‌ی بلند مروری بر زندگی آرا و اندیشه‌های عبدالکریم سروش رو منتشر می‌کنیم

از همه‌دوستان می‌خوام که پیشنهادات و انتقادات و البته نواقص احتمالی رو در نظرات اعلام کنند.

در این‌جا قسمت دوم این مطلب را می آوریم.

مروری بر زندگی، آرا و اندیشه‌های عبدالکریم سروش

 

قسمت دوم

عبدالکریم سروش

 

 

حضور در ستاد انقلاب فرهنگی

 

در سال‌ها اولیه‌ی انقلاب، دانشگاه‌ها به اتاق جنگ و اسلحه‌خانه گروهک‌ها تبدیل شده بود. با فرمان امام خمینی (ره)، در ۲۲ خرداد ۱۳۵۹ ستاد انقلاب فرهنگی دانشگاه ها تشکیل شد. ستادی که پس از تعطیلی دانشگاه ها برای بازگشایی آن‌ها تاسیس شد تا از این پس بر روند اسلامی بودن و انقلابی شدن مراکز آموزش عالی نظارت کند. امام در فرمانشان نوشته بودند: «مدتی است ضرورت انقلاب فرهنگی که امری اسلامی است و خواست ملت مسلمان می باشد، اعلام شده است و تا کنون اقدام موثر اساسی انجام نشده است و ملت اسلامی وخصوص دانشجویان با ایمان متعهد، نگران آن هستند و نیز نگران اخلال توطئه گران که هم اکنون گاه گاه آثارش نمایان می شود و ملت مسلمان و پایبند به اسلام خوف آن دارندکه خدای نخواسته فرصت از دست برود و کار مثبتی انجام نگیرد، و فرهنگ همان باشدکه در طول مدت سلطه رژیم فاسد کارفرمایان بی فرهنگ ، این مرکز مهم اساسی را درخدمت استعمارگران قرار داده بودند، ... بر این اساس به حضرات آقایان محترم محمد جواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد، جلال الدین فارسی، علی شریعتمداری مسئولیت داده می شود تا ستادی تشکیل دهند و از افراد صاحب نظر متعهد و مومن به جمهوری اسلامی دعوت نمایند تا شورایی تشکیل دهند و برنامه‌ریزی رشته‌های مختلف و خط مشی فرهنگی آینده دانشگاه ها بر اساس فرهنگ اسلامی و انتخاب اساتید شایسته و متعهد و آگاه و دیگر امور مربوط به انقلاب آموزشی اسلامی اقدام نمایند. بدیهی است بر اساس مطالب فوق دبیرستان‌ها و دیگر مراکز آموزشی که در رژیم سابق با آموزش و پرورش انحرافی و استعماری اداره می شد، تحت رسیدگی دقیق قرار گیرد.»[i]

سروش نیز به عضویت ستاد انقلاب فرهنگی درآمد. عضویتش در ستادی که متولی اصلی انقلاب فرهنگی شد، کافی بود تا ضد انقلابیون حتی تا امروز او را به حکومتی بودن و حتی سوپاپ اطمینان بودن متهم نمایند! سروش البته در سال های اخیر سعی وافری داشته تا با مصاحبه و خطابه گاه قانع کننده و گاه خشمگینانه مخالفان خویش را براند و این اتهام را از دامان خویش پاک کند، هر چند ننگ! را نتوان با رنگ پاک کرد.

سروش در مصاحبه‌ای در بهار 1386 سعی کرد با پررنگ کردن نقش دیگران در ستاد انقلاب فرهنگی نقش خود را در پاکسازی اساتید کم‌رنگ نشان دهد: «ستاد مکلف به بستن دانشگاه‌ها نبود و این خطایی است که من در پاره‌ای از نوشته‌ها می‌بینم. سوم اینکه ستاد متشکل از هفت نفر بود و من در اغلب بحث‌هایی که امروزه می‌شود می‌بینم مساله چنان مطرح می‌شود که گویی ستاد انقلاب فرهنگی یک نفر داشت آن هم عبدالکریم سروش بود. یک وظیفه هم داشت آن هم بیرون کردن دانشگاهیان بود. هر دو ادعا بسیار جفاکارانه و دروغ‌زنانه است. این دروغ تاریخی باید افشا شود.»[ii]

البته سروش به این ها هم اکتفا نکرد و در ادامه به حمله به برخی شخصیت‌های سیاسی – که دیروز با آن ها همراه بود- پرداخت . از جمله آنها می‌توان به صادق زیبا کلام، محمدعلی نجفی، و ... اشاره کرد: « مایلم یادآوری کنم که وزیر علوم هم آن زمان عضو شورای انقلاب فرهنگی بود. ابتدا دکتر عارفی و بعد به مدت طولانی آقای دکتر نجفی و از قضا مسوول تصفیه‌های وزارت علوم بود. وقتی من آخرین بار از وزارت علوم پرسیدم، آنها در گزارشی محرمانه به من گزارش دادند که 700 نفر از اساتید تصفیه شده‌اند. این گزارش‌ها و آمارها مطلقا در اختیار ما نبود.»

وی هم‌چنین ادعاهای افرادی چون صادق زیباکلام را در این خصوص رد می‌کند و می‌گوید:« اینها مسوول اتفاقاتی هستند که در طول این 20 سال در دانشگاه‌ها رخ داده است و هیچ‌کس به نقش آنها اشاره نمی‌کند و با آنها مصاحبه نمی‌کنند. اگر مسوولیتی است بر دوش همه است... حتی کسی مثل آقای زیباکلام که بارها از انقلاب فرهنگی حرف زده است. اینجا باید بگویم که ایشان نه صادق‌اند و نه کلام زیبا می‌گویند.ایشان چندین‌بار از انقلاب فرهنگی سخن گفته، گویی که از مسوولان اصلی آن بوده و من به شما می‌گویم که مطلقا چنین نبوده است و هر بار هم به گونه‌ای حرف می‌زند که در ستاد با من نشسته و مباحثه کرده و ایشان طرفدار آزادی استادان بوده و من مخالف بوده‌ام. مطلقا چنین چیزهایی دروغ است. من یک بار هم ایشان را در ستاد انقلاب فرهنگی ندیده‌ام. ایشان چندین‌بار چنین سخنانی را در روزنامه‌های «ایران» و در «رادیو فردا» گفته‌اند و برای خودش اعتباری کاذب کسب کرده‌اند چنانکه زمانی هم مدعی شده بودند نماینده دولت موقت در کردستان بودند که وقتی این ادعا با تردید و انکار مواجه شد، از اثبات این مدعا نیز درماندند. دائما می‌گوید که توبه کرده است. در حضور مردم هم این را می‌گوید که او را ببخشند و او را بستایند. از هیچ کس دیگری نام نمی‌برد و تنها می‌گوید این تصفیه‌ها جلو چشم عبدالکریم سروش صورت می‌گرفت و او هیچ نمی‌گفت.»

هم‌چنین در خصوص خاطرات چاپ شده دکتر کاتوزیان است که که در آن به نقش سروش در تصفیه وی از دانشگاه اشاره دارد می‌گوید: « ثانیا هیچ‌گاه ایشان را به مناظره فرانخوانده‌ام. ثالثا از حقوقدانی مثل ایشان انتظار نداشتم که بدون تحقیق بنده را نظریه‌پرداز و علمدار فکر تعطیلی دانشگاه‌ها بخوانند. رابعا در مورد اخراج ایشان هم بد نیست یادآور شوم که وقتی من خبردار شدم ایشان را از کار منفصل کرده‌اند از ایشان طرفداری کردم. شاید خطای حافظه یا دلایل دیگر در میان بوده که ایشان چنین چیزهایی گفته‌اند.... برخلاف ادعای ایشان از ستاد انقلاب فرهنگی برکنار نشدم بلکه به دلیل مشاهده پاره‌ای از بی‌رسمی‌ها – که در جای دیگر شرح آن را آورده‌ام- رسما استعفا دادم.»

«در مورد آقای محمد ملکی هم باید بگویم متاسفم که ایشان هنوز اخراج دکتر نصر را از دانشگاه توجیه می‌کند. من کاری به آنکه چه کسی این کار را کرد، ندارم اما در مورد خودم و ایشان باید بگویم که من یک بار ایشان را دیده‌ام. ایشان با جمعی از اساتید به شورای انقلاب فرهنگی آمدند. اتفاقا رئیس جلسه آقای شریعتمداری بود. من هم در کنار ایشان نشسته بودم و حرفی نمی‌زدم. چون من تازه از خارج برگشته بودم و اصلا از اوضاع دانشگاه‌ها خبری نداشتم، اساتید را نمی‌شناختم و معمولا در این جلسات حرفی نمی‌زدم و گوش می‌کردم تا از مجموع صحبت‌ها، قضایا برای من روشن شود. آقای ملکی تقریبا تمام جلسه را در اختیار گرفت و سخنرانی مفصلی درباره حقیقت انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از مواضع تندروانه چپ کرد. یک ذره شفقت نسبت به اساتید در صحبت‌های او نبود. از حقیقت مباحث صحبتی نمی‌شود. گویی هرکس که به ستاد انقلاب فرهنگی می‌آمده تنها مرا می‌دیده و تنها از من پاسخ می‌شنیده است. به هیچ وجه نمی‌خواهم بگویم من در ستاد نبوده یا هیچ‌کاره بوده‌ام و گناهان به گردن دیگران است.»

وی هم‌چنین رفتارهای غیرقانونی‌اش در ستاد انقلاب فرهنگی را بازگو و توجیه می‌نماید: «یک قلم خدمتی که ستاد انقلاب فرهنگی کرد و اتفاقا من آن را انجام دادم همین قصه تاسیس نشر دانشگاهی بود. شما می‌توانید از آقای پورجوادی که به مدت 20 سال مسوول نشر دانشگاهی بودند بپرسید که چه کسی از ایشان دعوت کرد، ماجرا را با او در میان گذاشت و تا آخر کار از او پشتیبانی کرد. حتی خلاف قوانین کشور من به ایشان اجازه دادم که درآمدهای ارزی‌شان را وارد کشور نکنند تا دست‌شان در خریدهای مرکز نشر آزاد باشد.»

و در ادامه به دشمنی خود با انجمن‌های اسلامی -همان‌ها که در این سال‌های اخیر مریدان سینه‌چاک‌اش بودند- اشاره می‌کند :«ما از تشکیل انجمن اسلامی در مرکز نشر جلوگیری کردیم چون در آن زمان و در آن فضا، انجمن اسلامی هرجا که تشکیل می‌شد کاری نداشت جز تخریب. ما بسیار از این مرکز حمایت کردیم تا پا گرفت.»

و در نهایت سخن او در این باب این است که: «در مورد تصفیه‌ها من هیچ چیز نمی‌گویم چون در این باب زیاد حرف زده‌ام.»

و هم ‌چنین در باره بسته شدن دانشگاه‌هامی گوید: «حقیقت این است که دانشگاه‌ها قبل از بسته شدن، دانشگاه‌ نبودند. اصلا زمان، زمان انقلاب بود. هیچ چیزی آن نبود که می‌بایست باشد. من همان زمان در دانشگاه تدریس می‌کردم. کلاس درستی تشکیل نمی‌شد. هر روز تظاهرات بود. گروه‌های مختلف سیاسی و چریکی به دانشگاه آمده و بساط گسترده بودند.هر روز دانشجویان به بانگی روان می‌شدند. عمدتا کلاس‌‌ها تشکیل نمی‌شد. دانشجو سر کلاس بود اما به قول معروف «من در میان جمع و دلم جای دیگر است.» این مقتضای انقلاب بود و همه چیز حالت نیم‌بند داشت و در حال شکل‌گیری بود. با این همه، من نه در جریان بستن دانشگاه‌ها بودم- ولو با وضعیتی که داشت- و نه با آن موافق بودم. یک بار آقای هاشمی در این جلسات گفتند که «بله ما با بسته شدن دانشگاه‌ها موافق بودیم اما به این معنی که این بسته شدن تنها به مدت چند ماه باشد نه چند سال.» یعنی به ما فهماندند که دانشگاه‌ها به سرعت باز شود. شخص امام نظرشان این بود و ما هم همین نظر را داشتیم. معلوم بود که ماجرای بسته شدن دانشگاه‌ها با این بزرگان در میان گذاشته شده بود اما گویا ایده‌ها مختلف بوده است.»[iii]

 



[i] فرمان امام برای تصفیه دانشگاه ها در ۲۲/3/۱۳۵۹ صحیفه امام ج 12 ص 431

[ii] روزنامه کارگزاران، 20/3/1386

[iii] همان

غم نیست اگر به اشک ما طعنه زنید ...........

رفتیم و هوایی شدیم .......غروب دوکوهه دلمان را ربود و خاک معطر فکه عقلمان را ........

کوله های دلبستگی هامان میان سیم خاردارهای هویزه جا ماند و روحمان راهی معراج شد .......

فریاد زدنند : نروید ؛ منطقه پاکسازی نیست! دلمان رفت و از تعلق ها پاکیزه گشتیم وآشنای سید که می گفت : بگذار عاقلان تورا به ماندن بخوانند؛ راحلان طریق عشق می رانند . رفتیم ومجنون شدیم وآواره خاکریزهای طلاییه ؛ سرگشته نخل های بی سر فتح المبین . به سه راهی شهادت رسیدیم؛ خدا بود و آسمان بود ونور ...............خدا را برگزیدیم و دل کنده شدیم ؛ نشتیم روی خاکهای غریب شلمچه ؛ یا مشق عشق حسین (ع) دیوانه کربلا شدیم .........

دستمان به بارگاه شش گوشه اش نرسید ؛ با اشک هامان بر ضریح طلایی اش حلقه ای وبر دست علمدارش بوسه زدیم . کبوتر دل بی قرار شد ؛ تشنه وصال بود  راهی کربلایش نمودیم وبی دل شدیم ودر وادی انتظار ماندیم.

رفتیم و هوایی شدیم ....... برگشتیم با سوغاتمان؛ بی دلی مان ! برگشتیم و گرفتار شدیم ؛ ناگاه میان زرق و برق های این شهر رنگین با جذبه های دروغین محاصره گشتیم ؛ بی دلیمان به دادمان رسید ؛ ماسک های پرهیزتان را بزنید که هوای زمانه گناه آلود است؛ عده ای غفلت کردین وبیمار شدیم ؛ عده ای ماندیم وبی تاب شدیم ! باز صبح کاذب چلچراغ وسوسه فرایمان گرفت تا غروب دوکوهه را از چشمهایمان برباید؛ دل ندا داد؛ ظلمتی بیش نیست؛ به آسمان خیره شوید ! افسوس که عده ای محو نوری کاذب شدیم و اندک محو آسمان!

                                                                                  

     همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت؛

         مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان ودارالشفای آزادگان خواهد بود.

 خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند.

          بنیان گذار کبیر جمهوری اسلامی ایران

 

                                                                            خادم شهدا

 

سالروز ورود حضرت معصومه(س) به شهر مقدس قم

 

غرق در افکار بودم بی قرار

از دو چشمم موج می زد انتظار

 با خودم گفتم عجب دنیا بد است

هر که اهل عشق باشد مر تد است 

چون میسر نیست مارا کام او

تا به کی دل خوش کنم با نام او

با که حرف خویش را نجوا کنم

قبر لیلی را کجا پیدا کنم

کاش از قلبم به قبرش راه داشت 

 کاش زهرا هم زیارتگاه داشت

 زین همه شادی  وعشرتها چه سود

کاش قبر مادرم مخفی نبود

ناگهان ازسوی حق آمد پیام

 می دهم بر درد هایت التیام

قبر زهرا گر چه از دیده گم است

بارگاه با شکوهش در قم است

ای که گفتی مادرت مظلومه است

حضرت زهرا همان معصومه است

با خودت هر گاه تنها میشوی

 خسته ودلتنگ زهرا میشوی

قم برو که خانه ی عشق همه است

صاحب آن خانه بی بی فاطمه است

چون که تو عرض ارادت کرده ای

 قبر زهرا را زیارت کرده ای

خاک او مانند خاک علقمه است

هم حسین وهم رضا هم فاطمه است

این مکان موعود هر هم عهدی است

زائر ثابت در اینجا مهدی است

                      سید امیر حسین میر حسینی

در دفاع از دکتر سروش

با عرض سلام به خوانندگان وبلاگ همکلاسی

گرچه شاید پس از مدتی زیاد دوباره در این بلاگ دارم مطلب می نویسم و از این بابت از کلیه افراد عذر خواهی می کنم خصوصاْ از آقای توکلی.

آنچه مرا بر آن داشت که به ذکر نکاتی بپردازم بحث هایی که پیرامون مواضع استاد گرامی دکتر عبدالکریم سروش صورت گرفته است گرچه این نظریات از سوی آن استاد گرانقدر بحث جدیدی نیست و به طور کامل در کتاب بسط تجربه نبوی صورت گرفته است ولی شاید این بار بسیار صریحتر صورت پذیرفته باشد .در این باره لازم می دانم بیان کنم که به هیچ وجه از این نظر نمی توان حکم به ارتداد و تکفیر دانشمند گرانقدر داد که گرچه کسانی که تن به این کار به نوعی در حکم روشنفکران فقیه پرور هستند .

بحثی که دکتر سروش مطرح می نماید همان طور که در پاسخی به آیت الله سبحانی دادند این است که قران به قلب پیامبر نازل می گشت و محمد با توجه به شرایط محیطی و زمانی مضمون آن را بیان می کرده است و در رابطه ی محمد با قران  رابطه ی باغبان و درخت است و این خداوند است که با افرینش موجودی به نام محمد سبب ایجاد قران گشته است پس اینکه بگوییم قران کلام محمد یا اعجاز محمد هست تفاوتی ندارد .

نکته ی دیگر آن که در قران مواردی وجود دارد که با علم بشری تضاد دارد در ادامه لازم می دانم که خوانندگان گرامی به مطلب روشنفکری فقیهانه نوشته اکبر گنچی که در ذیل می آید ارجاع دهم

 

روشنفکری فقیهانه

مسأله: فردی مدعی است که خدا با او سخن گفته است و به او مأموریت داده تا پیام او را به اطلاع مردم برساند. همین فرد ادعا دارد که "کلام خدا" از طریق یک واسطه به اطلاع او رسیده است.

پرسش: آیا این ادعا قابل اثبات است؟

پاسخ: روشن است که با هیچ دلیل و برهانی نمیتوان این ادعا را اثبات کرد (به تعبیر فیلسوفان مسلمان، نبوت خاصه قابل اثبات نیست، برای این‌که بر امر خاص نمیتوان اقامه ای برهان کرد.) دین‌داران در طول تاریخ حتی یک دلیل برای اثبات این ادعا که خدا با شخص خاصی سخن گفته است، ارائه نکرده‌اند.

به تعبیر دیگر، کسی جز خود شخص واجد تجربه، امکان و حق ندارد که مدعی شود خدا با آن شخص خاص سخن گفته است. برای این‌که جز خود آن شخص هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند (امکان ندارد) از وقوع آن رویداد باخبر شود. استناد به سخن خود آن شخص، برای موجه کردن ادعایش در خصوص سخن گفتن خدا با او، موجه نیست. معقول کردن این مدعا، نیازمند اثبات چند پیش‌فرض است:

الف- اثبات وجود خدا.

ب ـ اثبات این‌که خدا موجودی متشخص و انسان‌وار است، تا سخن گفتن او معقول باشد. برای این‌که اگر خدا موجودی غیر متشخص باشد، سخن گفتن خدا معنا نخواهد داشت.

ج ـ اثبات این‌که ارتباط خدا و آدمیان، ارتباط گفت و شنودی (دیالوگی) است.

اثبات این قضایا اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است. مومنان برای هیچیک از این مدعیات براهین معتبری ارائه نکرده‌اند که مورد تصدیق همه ی عقلا قرار گیرد1.

راسل و پوپر، دو تن از فیلسوفان تحلیلی قرن بیستم‌اند که خداناباور بودند. کانت یکی از عقلای بزرگ جهان است. او با این‌که از راه اخلاق وجود خدا را می‌پذیرفت، اما تمام براهین اثبات صانع را بی‌اعتبار تلقی می‌کرد. تاریخ بشری نشان می‌دهد که خدا باوران و خداناباوران به تکافوی ادله رسیده‌اند و هیچیک توانایی قانع کردن دیگری را ندارد.

به فرض آن‌که وجود خدا با براهین معتبر اثبات شده باشد، ولی خدا باوران تصور واحد و یکسانی از چیستی خدا ندارند. بسیاری از مومنان اوصاف و افعال انسانی به خدا نسبت می‌دهند. اما به‌نظر برخی از خداباوران، خدا "به‌کلی دیگر" و بیان‌ناپذیر (ineffable) است و تشبیه او با آدمیان ناپذیرفتنی است (به تعیر قرآن: لیس کمثله شی، شوری، 11 ـ علی‌بن‌ ابی‌طالب هم معتقد بود که کمال توحید نفی صفات از خداوند است، نهج البلاغه، خطبه اول).

به نظر پل تیلیش، خداوند موجودی "متعالی" یا "به‌کلی دیگر" است. خداوند "ورای" همه‌ی صفات انسانی است و با محمول‌های زبان ما قابل توصیف نیست. به‌نظر او، اگر درباره خداوند به همان نحو سخن بگوییم که درباره مخلوقات سخن می‌گوییم به ورطه تشبه (anthropomorphism) فرو خواهیم افتاد. جملاتی از قبیل "یهوه با پیامبران سخن گفت" و "خداوند شبان من است" نمادین هستند. همه‌ی اوصاف، نسبت‌ها و فعالیت‌هایی که به خداوند نسبت داده می‌شود، نمادین (symbolic) هستند. حتی اگر اثبات وجود خدای متشخص انسان‌وار امکان‌پذیر باشد، اثبات عقلی سخن گفتن خدا با "یک شخص خاص" محال است.

اینک نوبت آن است که نگاهی دقیق‌تر به اصل مدعا بیندازیم. بنابر ادعای مسیحیان، خداوند در شخص عیسی مسیح تبدیل به بشر شد (اصل تجسد (The Incarnation، به‌نظر آن‌ها، عیسی در عین حال کاملاً خدا بود.

به‌گمان فیلسوفان و متکلمان مسیحی، آموزه‌ی تجسد معقول است و لاجرم آن‌ها معقولیت اعتقاد به خدا بودن مسیح را تصدیق می‌کنند. بدین‌ترتیب، سخن گفتن مسیح همانا سخن گفتن خداست.

بنابر روایت قرآن، خداوند در وادی طور و طوی بدون حجاب و واسطه با موسی سخن گفته است. (نسأ، 164 – قصص،30) مطابق روایت قرآن، سخن گفتن خدا با حضرت محمد، با واسطه بوده است. جبرئیل سخنان خدا را به پیامبر منتقل کرده است. (بقره،97 – نحل، 102) اما جبرئیل کیست و دارای چه سرشتی است؟

مطابق روایت قرآن، اولین ملاقات پیامبر با جبرئیل در غار حرا پس از مراقبه‌ای طولانی رخ داد. جبرئیل در هیبتی عظیم و شکوهمند بر او ظاهر می‌گردد و کتابی پیچیده در حریر به حضرت عرضه می‌دارد و می‌گوید: بخوان. جبرئیل کلام الهی را بر وی نازل می‌کند.

در سوره نجم، داستان مواجهه پیامبر با جبرئیل نقل شده است. پیامبر در حالی که در کنار درخت سدر ایستاده بود، جبرئیل را مشاهده کرد. درخت سدر تنها درخت قابل رشد در منطقه عربستان بود. پیامبر وقتی در غار حرا می‌نشست، درختان سدر در مقابلشان بود.

مطابق روایت قرآن پیامبر جبرئیل را دید که در کنار آخرین درخت ایستاده بود. مطابق احادیث، جبرئیل به‌صورت جوان خوشرویی به نام دحیه کلبی بر حضرت ظاهر می‌شده است: و لقد رائه انزله اخری سدره المنتهی: او را دیگر بار باز هم بدید، نزد سدره المنتهی. (نجم، 13 و 14)

مفسرین چون جبرئیل را موجودی غیر مادی می‌دانند، آیه را تأویل کرده و مدعی شده‌اند که جبرئیل یکی از عقول مجرده است و سدره المنتهی را هم یکی از عوالم علوی فرض کرده‌اند.

به‌گفته علامه طباطبایی، منتهی، منتهای آسمان‌هاست. (المیزان، ج 19، ص 49) در سوره مریم هم آمده است که جبرئیل به‌صورت انسان بر مریم ظاهر شد (مریم، 17 و 18). مطابق روایت قرآن، جبرئیل موجودی است که در صورت انسانی قابل مشاهده است و با افرادی خاص وارد گفت‌وگو می‌شود. پس تمام ادعای پیامبر اسلام این است که جبرئیل کلام خدا را به اطلاع او رسانده است.

 

پروژه عقلانی کردن معتقدات دینی قادر به اثبات آموزه‌های دینی نیست. معقول‌سازی معتقدات، حداکثر کاری است که فیلسوفان و متکلمان انجام می‌دهند. به‌تعبیر دیگر، معقول‌سازی آموزه‌های دینی، صورتی از "استنتاج بهترین تبیین" (Inference to the best explanation) است.

داده‌های فراوانی وجود دارند که نیازمند تبیین است. مدل‌های مختلفی برای تبیین داده‌ها ارائه می‌شود. هر مدلی که در میان تبیین‌های بدیل، بهترین تبیین موجود از آن داده‌ها را به دست دهد، از منظر معرفت‌شناسانه بر تبیین‌های رقیب رجحان خواهد داشت. به‌عنوان نمونه، هر مدلی از خدا باید داده‌هایی چون وجود شر در عالم، مسأله‌ی جبر و اختیار، غیبت خدا از جهان و ... را هم تبیین نماید.

از این رو باید دید کدامیک از دو مدل رقیب خدای متشخص انسان‌وار و خدای غیر متشخص، این گونه داده‌ها را بهتر تبیین می‌کنند. برای معقول‌سازی وحی هم چندین مدل رقیب وجود دارد که باید قدرت تبیین‌کنندگی هر یک از آنها مد نظر قرار گیرد.

2 ـ مفسران متون مقدس دینی، آموزه‌های متون مقدس را که با عقل (علم و فلسفه و...) تعارض داشته باشند، تأویل می‌کنند. موارد زیر قابل ذکر است:

دست‌های خدا گشاده است (مائده، 64). دست خدا بالای دست‌هایشان است (فتح، 10). خدا آدم را با دو دست خود آفرید (ص،75). رنگ خدا بهترین رنگ است (بقره، 138). خدا تیراندازی کرده و کافران را کشته است (انفال، 17).

مفسران تمام این موارد را تأویل می‌کنند. برای این‌که با عقل فلسفی که می‌گوید خدا موجودی مادی نیست، تعارض دارند. از همین قبیل است این نوع آیات: خدا را چرت و خواب فرا نمی‌گیرد (بقره، 255). فراموش‌کار نیست (طه،52 – مریم،64). خرید و فروش می‌کند (توبه، 111). قرض‌الحسنه می‌گیرد و بهره می‌دهد (حدید، 11و 18).

مطابق متافیزیک فیلسوفان مسلمان، خدا صرف‌الوجود است، هیچ جنبه‌ی امکانی ـ فقری در او یافت نمی‌شود، حرکت، خروج از قوه به فعل است. حرکت در موجوداتی امکانپذ‌یر است که از همه جهت "بالفعل" نیستند. خدا فعلیت محض است. لذا تغییر حال نمیدهد.

مفسران فیلسوفمشرب، آیاتی که حاکی از تغییر حال خداست را،برای رفع تعارض، تأویل کردهاند. مانند:

خشمگین کردن خدا و به واکنش واداشتن او (احزاب،57 – و آیات بسیار دیگر)، دشمن داشتن خدا (بقره،98)، مکر ورزیدن خدا (آل عمران، 54 ـ اعراف،99 ـ یونس،21)، فریب‌کار بودن خدا (نسأ، 142)، حیله‌ورزی خدا (طارق،15و 16)، رعب‌افکنی خدا (آل عمران،151 ـ انفال، 12 ـ احزاب،26)، گمراه‌سازی انسان‌ها توسط خدا (نسأ، 143 ـ انعام،39 و 125)، انتقام گرفتن خدا (مائده،95 ـ اعراف، 136 ـ دخان،16 ـ زخرف،55).

متدولوژی تفسیری مفسران چنین است که ابتدا در مباحث برون دینی اصلی را می‌پذیرند، آن‌گاه آیاتی که با آن اصل تعارض داشته باشد را تأویل می‌کنند. آیات قرآنی که خدا را موجودی مادی ـ جسمانی معرفی می‌کنند، محدود به موارد یاد شده نمی باشد، موارد بسیار دیگری هم وجود دارد که مفسران را وادار به تأویل کرده است. به‌عنوان نمونه:

الرحمن علی العرش استوی:خدا روی تخت نشسته است (طه، 5).

و تری الملئکه حافین من حول العرش: و فرشتگان را می‌بینی که گرد عرش خدا حلقه زده‌اند (زمر، 75).

در این‌جا خدا موجود متشخصی است که بر روی تختی نشسته که فرشتگان به دورش حلقه زده‌اند. در زبان عربی به تختی که آدمی روی آن می‌نشیند، عرش می‌گویند. در زبان عربی عرش به‌معنای عوالم فوق‌طبیعت به‌کار نرفته است، اما فیلسوفان مسلمان برای رهایی از جسمیت یافتن خدا، ادعا کرده‌اند که عرش به معنای عوالم دیگر است و بر همین اساس عالم کرسی، عالم لوح، عالم قلم و ... ساخته‌اند.

علامه طباطبایی در این زمینه می‌نویسد: "عرش همان‌طوری که مقام تدبیر عام عالم است و جمیع موجودات را در جوف خود جای داده، هم‌چنین مقام علم نیز هست، و چون چنین است قبل از وجود این عالم در حین وجود آن و پس از رجوع مخلوقات به‌سوی پروردگار نیز محفوظ هست"2.

در قرآن آمده است:

و هم الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام و کان عرشه علی الماء: اوست که آسمان و زمین را در شش روز آفرید و عرش او بر روی آب بود (هود، 7).

مطابق نظر علامه طباطبایی: "بر آب بودن عرش کنایه است از این‌که مالکیت خدای تعالی در آن روز مستقر بر این آب بود که گفتیم ماده حیات و زندگی است، چون عرش و تخت سلطنت هر پادشاهی عبارت است از محل ظهور سلطنت او"3.

درست است که بسیاری از مفسران خدای متشخص انسان‌وار سلطانی را پذیرفته‌اند، اما چون او را موجودی غیر مادی می‌دانستند، مجبور شده‌اند بسیاری از آیات قرآن را تأویل کنند.

به‌عنوان مثالی دیگر، قرآن قلب را به عنوان یکی از ابزارهای شناخت معرفی می‌کند (حج، 46 ـ انعام،25 ـ اعراف،179 ـ توبه،87 و 93 ـ نحل،22 ـ اسرا، 36 و 46 ـ محمد،24). علامه طباطبایی و دکتر بهشتی از این معنا دفاع کرده‌اند.

برخلاف نظر گذشتگان، علم امروز به این معنا قائل نیست. قرآن علم به قیامت، زمان نزول باران و ذکور و اناث بودن فرزند در رحم مادر را از علوم اختصاصی خداوند معرفی می‌کند (لقمان، 34). طبری در جامع البیان، طوسی در التبیان فی تفسیر القرآن، فخر رازی در مفاتیح الغیب و طبرسی در مجمع البیان، آیه را همین‌گونه معنا کرده‌اند. علامه طباطبایی هم در المیزان از همین معنا دفاع کرده است4.

اما دانش هواشناسی و علم پزشکی کنونی زمان بارش باران و جنسیت نوزاد در رحم مادر را دارا هستند. یکی دیگر از موارد تعارض علم و دین، راندن ابرها به وسیله‌ی فرشتگان است. قرآن می‌گوید: فالزاجرات زجرا: سوگند به آن فرشتگان که ابرها را می‌رانند (صافات، 2). در پاره‌ای از روایات آمده است که "رعد" فرشته‌ای است که ابرها را می‌راند: "احمدبن حنبل و ترمذی روایتی از ابن عباس نقل کرده‌اند که نسائی نیز آن را صحیح دانسته است.

ابن عباس می‌گوید: یهود نزد پیامبر (ص) آمدند و گفتند: به ما بگو رعد چیست؟ فرمود: یکی از فرشتگان الهی و مأمور ابرهاست. تازیانه‌ای از آتش در دست دارد که با آن ابرها را به جایی می‌راند که خداوند امر کند. پرسیدند: پس این صدایی که می‌شنویم چیست؟ فرمود: صدای همان فرشته است. ابن مردویه از عمربن نجاد اشعری روایت کرده است که پیامبر فرمود: رعد فرشته‌ای است که ابرها را می‌راند و برق چشم فرشته‌ای است که روفیل نام دارد.

همو از جابربن عبدالله روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود: فرشته‌ای بر ابر گماشته‌اند که اطراف آن را جمع می‌کند و بلندی‌هایش را استوار می‌سازد. تازیانه‌ای در دست دارد که چون بلند کند برق می‌زند، چون ابرها را باز راند، رعد به‌گوش می‌رسد و چون بر آن‌ها زند، صاعقه می‌گردد"5. در تمام این موارد چاره‌ای جز تأویل وجود ندارد.

مفسران در صورت تعارض وحی با عقل و علم، به شیوه دیگری هم متوسل شده‌اند. ادعا این است که این موارد، مصداق به لسان قوم سخن گفتن است. به‌عنوان نمونه، علم و عقل امروزین وجود موجودی به نام جن را تأئید نمی‌کنند. از این‌رو برخی مدعی شده‌اند که آیات قرآن در خصوص جن، مصداق به لسان قوم سخن گفتن است.

به‌گمان بهالدین خرمشاهی لسان قوم بازتاب آگاهانه و عامدانه فرهنگ زمانه در قرآن است: "راقم این سطور بر آن است که فرهنگ یعنی آداب و عادات و عقاید و معارف و رسوم و مناسبات و جهان‌بینی مردمان عصر نزول قرآن (و طبعاً مقادیری از فرهنگ یا شبه فرهنگ جاهلیت) عالماً و عامداً به صلاحدید صاحب قرآن، خداوند سبحان، در کلام الله قرآن راه داده شده است، نه این‌که قهراً و طبعاً راه یافته است"6.

وی در توضیح نظر خود می‌نویسد:"خداوند صاحب قرآن به همان‌گونه که قطعه یا قطاعی از زبان مردم عربستان سده هفتم میلادی، یعنی زبانی با زمان و مکان و تاریخ و جغرافیای معین و معلوم برای بیان وحی خود استفاده برده است، به همان‌گونه قطعه یا قطاعی هم از کل فرهنگ آن عصر برگرفته است، تا بر مبنای آن بتوان نامتناهی را در متناهی بازگفت و دریا را در برکه انعکاس داد، لذا اگر در قرآن کریم هیئت بطلمیوسی یا طب جالینوسی منعکس باشد، نباید انکار کرد و اگر پیشرفت علم، هیئت بطلمیوسی یا طب جالینوسی را ابطال کند نباید نتیجه گرفت که احکامی از قرآن را ابطال کرده است، زیرا قرآن فرهنگ زمانه را باز یافته است، نه لزوماً و در همه‌ی موارد، حقایق ازلی و ابدی را"7.

از نظر آقای خرمشاهی، یکی از مصادیق تعارض علم و دین، و بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن، وجود موجودی به نام جن در قرآن است: "در قرآن کریم هم سخن از وجود جن می‌رود و سوره‌ای به نام جن و در شرح ایمان آوردن بعضی از آن‌ها و در استماع مجذوبانه آنان از آیات قرآن هست (سوره جن= سوره هفتاد و دوم)، حال آن‌که بعید است علم یا عالم امروز قایل به وجود جن باشد"8، "چون جن و پری در ادبیات قوم عرب از رواج کاملی برخوردار بوده، که قرآن کریم سوره‌ای به نام جن آورده و در شرح حال ایمان آوردن بعضی از آنها و استماع مجذوبانه آنان، آیاتی را نازل کرده"9.

اگر موجودی به نام جن وجود نداشته باشد و قرآن صرفاً فرهنگ زمانه را بازتاب داده باشد، موجودی به نام شیطان هم وجود نخواهد داشت، برای این‌که شیطان یکی از جنیان است:

و اذ قلنا للملئکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه: و آن‌گاه که به فرشتگان گفتیم که آدم را سجده کنید، همه جز ابلیس که از جن بود و از فرمان پروردگارش سر بتافت سجده کردند (کهف، 50). به اضافه رحمن،14 و 15 ـ ص 75و 76.

شیطان نقش عظیمی در جهان هستی دارد. شیطان آدمیان را وادار به بدی و فحشا می‌کند و به حرام می‌اندازد (بقره، 169 ـ 168). شیطان به‌صورت انسان بر مشرکان قریش ظاهر شد و آن‌ها را فریفت که من امان‌دهنده به شما هستم ولی در میانه‌ی جنگ گریخت (انفال، 48 ـ حشر، 16).

در قیامت با جهنمیان گفت‌وگو می‌کند و به آن‌ها می‌گوید که چگونه آن‌ها را فریب داده است (قصص،63 ـ ابراهیم،22 ـ بقره، 167و166). ایوب را بسیار رنج داد و از سه سو باران بلا بر سر ایوب ریخت: مال و خانواده و اندامش و در نهایت از طریق همسرش (ص، 41). در خواندن وحی تمام پیامبران اخلال کرده است (حج، 52). قدرت شیطان آن‌قدر زیاد است که می‌گوید قصد دارد به دست آدمیان خلقت خداوند را دگرگون کند (نسأ،119). اگر شیطان وجود نداشته باشد، آن‌همه نقش و کارکردی که قرآن برای وی در هستی و جامعه بشری در نظر گرفته چه می‌شود؟

اگر متدولوژی تفسیری معتبری وجود دارد که بر مبنای آن مفسر مجاز است آیاتی که با عقل و علم تعارض دارند را تأویل کند، دیگر جایی برای اعتراض به دیگر مفسرانی که در مواقع بروز تعارض از این متدلوژی برای رفع تعارض استفاده می‌کنند باقی نخواهد ماند.

متدولوژی همه یا هیچ است. اگر کار کند، در همه‌جا کار می‌کندو اگر ناکارا باشد، در همه‌ی موارد ناکاراست. جسمیت داشتن خدا با یافته‌های عقل فلسفی مسلمین تعارض دارد. تغییر حال خدا هم با یافته‌های عقل فلسفی مسلمین تعارض دارد.

"سخن گفتن خدا" مثل "دست داشتن خدا"، "رنگ داشتن خدا"، "برتخت نشستن خدا"، "خشمگین شدن خدا" و "توطئه‌گری خدا"ست. اگر خدا دست و رنگ ندارد و بر تخت نمی‌نشیند، سخن هم نمی‌گوید. یعنی خداوند با بیرون راندن هوا از میان تارهای صوتی "سخن" نمی‌گوید. اگر خدا موجودی غیر متشخص باشد، وحی را کلام خدا قلمداد کردن، بی‌معنا خواهد شد.

معمولاً گفته می‌شود خدا سخن می‌گوید، اما به نحوی متفاوت از ما. سخن گفتن خدا با سخن گفتن آدمیان تفاوت ماهوی دارد. اگر این‌طور است، ممکن است خدا دارای جسم هم باشد، منتها جسمی ماهیتاً متفاوت از جسم آدمیان. این‌که فردی مدعی شود من عینیت یا اتحاد تام با همه‌ی موجودات یا با واقعیتی متعالی را تجربه کردم و در "همه" به‌نحوی مستغرق شدم که جدایی فاعل شناسایی از متعلق شناسایی محو شد و میان خود و حق تغایری ندیدم، یک حرف است، و این‌که فرد مدعی شود خداوند به من فرمان داده تا کلیه کسانی که فلان کار را می‌کنند، سنگسار کنیم، همه‌ی افرادی که فلان کار را انجام می‌دهند، در حضور مومنین تازیانه بزنیم، دست همه‌ی کسانی که اقدام به فلان کار کرده‌اند را قطع کنیم، دست و پای کسانی را که فلان کار را کرده‌اند، به‌طور معکوس قطع کنیم و...، یک‌حرف دیگر.

این تجربه دوم را چگونه باید فهمید؟ اگر متدلوژیی وجود دارد که اجازه می‌دهد وقتی همان فرد از جن و شیطان سخن می‌گوید، سخن‌اش را مصداق به لسان قوم سخن گفتن محسوب کنیم، آیا همان متدلوژی اجازه نمی‌دهد که تمام این موارد (یعنی سخن گفتن خدا با وی و جعل قوانین) را هم مصداق به لسان قوم سخن گفتن محسوب کنیم و بگوئیم در واقع شارع خود پیامبر است و این احکام هم حکم خود اوست، منتها چون به لسان قوم سخن می‌گفته، سخن و حکم خود را، سخن و حکم خدا معرفی کرده است.

3 ـ کلام خدا را چگونه می‌توان فهمید و معقول کرد؟ برای تبیین پدیده‌ی وحی حداقل چند مدل رقیب وجود دارد.

الف ـ باور رسمی این است که قرآن با تمام الفاظش سخن خداست که از طریق جبرئیل به پیامبر تحویل داده شده و پیامبر هم عیناً آن را به اطلاع مردم رسانده است.

ب- مدل دوم مدعی است که محتوای قرآن به وسیله جبرئیل به پیامبر الهام شده است، ولی تمام الفاظ قرآن از آن پیامبر است (مدل نصر ابوحامد زید در کتاب مفهوم نص).

ج- مدل سوم مدعی است که تمام قرآن سخن پیامبر است، اما چون شخصیت او شخصیت خدایی است، سخن او سخن خدا تلقی می شود (مدل سروش).

د- مدل چهارم قرآن را محصول نگاه موحدانه پیامبر به عالم می‌داند. نبوت و وحی به معنای موحدانه نگریستن به عالم و آدم است و دستاوردهای پیامبر (فرآورده های وحی)، مدعیات صدق و کذب‌بردار نیستند. لذا تمام قرآن کلام پیامبر است (مدل محمد مجتهد شبستری).

ه- قرآن محصول فهم و دریافت پیامبر از هستی است (مصطفی ملکیان).

به‌گمان من با استفاده‌ی از نظریه فریتیوف شووان (Frithjof Schuon) در خصوص ساحات چهارگانه‌ی آدمی می‌توان مدل سروش را توضیح داد.

بر این مبنا، پیامبر، از طریق درون‌بینی، از ساحت اول (بدن که جنبه سطحی و روئین اوست) و دوم (ذهنmind که همان سیاله‌ی آگاهی است) و سوم (نفسsoul که فاعل آگاهی است) وجود خویش می‌گذرد و وارد ساحت چهارم وجودی خویش (روح spirit ساحت عدم تفرد است) می‌شود.

در این ساحت، انسان حصار فردیت را در هم می‌شکند و با خدا یکی می‌شود. روح فاقد تشخص و تفرد است. روح ساحتی است که با خدای غیر متشخص وحدت و عینیت دارد. روح و خدای فراشخصی از یکدیگر تمابزی ندارند. روح به تعبیر هندوان، همان آتمن (Atman)ی است که برهمن (Brahman) است، همان ساحتی از انسان است که، به‌تعبیر بودائیان، بودا ـ سرشت است، همان است که حسین بن منصور حلاج در اشاره به آن می گوید: انا الحق.

خود واقعی و حقیقی آدمی همان روح اوست که با خدا یکی است. سخن گفتن با ساحت چهارم وجودی خویش، سخن گفتن با خدا نام می‌گیرد. وحی، مطابق این تلقی، "حدیث نفس" است.

برخی از احادیث را می‌توان در جهت تحکیم این مدل به کار گرفت. مانند: "من عرف نفسه عرف ربه: کسی که خود را بشناسد پروردگارش را می‌شناسد" و "عجبت لمن یجهل نفسه کیف یعرف ربه: در شگفتم که کسی که خود را نمی‌شناسد چگونه پروردگار خود را می‌تواند شناخت".

این کلام صریح سروش موید مدعای ماست:" [مولوی] روح‌القدس را از مراتب وجود صد توی آدمی می‌شناسد و می‌شناساند و آدمی را چون دریایی عمیق می‌بیند که لایه‌ها دارد، و لایه‌یی در گوش لایه دیگر راز می‌گوید و این را عین رازگویی روح‌القدس می‌شمارد. و حتی گفت‌وگو با دیگری در خواب را سخن خود با خود می‌داند و از این راه پنجره‌ای به روی درک مکانیزم وحی و الهام می‌گشاید. گویی در تلقی وحی تلاطمی و جوششی در شخصیت پیامبر رخ می‌دهد و خود برتر پیامبر با خود فروتر او سخن می‌گوید و البته همه این‌ها به اذن‌الله و به عین‌الله صورت می‌گیرد که او همه‌جا حاضر و به همه چیز محیط است".

به‌نظر سروش، متافیزیک بعد و فراق متکای نظریه‌ای است که قرآن را کلام خدا می‌داند، ولی متافیزیک قرب و وصال متکای نظریه‌ای است که قرآن را کلام محمد می‌داند. در اولی، خدای متشخص انسان‌وار جدای از عالم، خطیب است و پیامبر بلندگو، اما در دومی خدای فراشخصی عین جهان و پیامبر است و سخن گفتن خدا معنایی جز این ندارد "که پیامبر سخن بگوید و سخنش سخن خدا شمرده شود... خدایی که بحر وجود خود را در کوزه کوچک شخصیتی به نام محمد بن عبدالله (ص) می‌ریزد و لذا همه چیز یک‌سره محمدی می‌شود".

این کلمات یاد آور نظریه وحدت وجود عرفای مسلمان است. خدای برهان صدیقین ملاصدرا هم خدای غیر متشخصی است که غیر از او چیزی وجود ندارد. سروش می‌نویسد:

"اگر من گفته‌ام در پدیده وحی "درون و برون پیامبر" تفاوتی ندارند از این روست. خدایی که موحدان راستین می‌شناسند، در برون و درون پیامبر به یک اندازه حاضر است و چه فرقی می‌کند که بگوئیم وحی خدا از بیرون به او می‌رسد یا از درون و جبرئیل از برون فرا می‌رسد یا از درون؟

مگر خدا بیرون پیامبر است و مگر پیامبر دور از خداست؟ نمی‌دانم چرا قرب حق با عبد و اندکاک ممکن در واجب فراموش شده و تصویر سلطان و پیک و رعیت به جای آن‌ها نشسته است".

4- آیا این نوع سخنان، که بازسازی سخنان و مدعیات عرفا و فلاسفه‌ی مسلمان است و در مقابل خدا شناسی فقیهان و متکلمین قرار می‌گیرد، دین‌ستیزانه و ارتدادآمیز است؟

دو سنت تاریخی ستبر در برابر یکدیگر قرار گرفته‌اند: یکی سنت فقیهان و متکلمین ودیگری سنت عرفا و فلاسفه. در اولی خدا سلطان جهان است، اما در دومی عین جهان و تمام هستی است. با اولی می‌توان رابطه‌ای شخصی برقرار کرد، اما در دومی هیچ تمایزی میان شخص و خدا وجود ندارد و شخص خود را از احدیت غیر متشخص غیر قابل تمیز می‌بیند.

به‌فرض آن‌که تکفیر در دنیای جدید (دوران مدرن) معنا و کارکرد داشته باشد و حافظ دیانت باشد. تکفیر کار فقیه است، نه روشنفکر. حادثه‌ای تاریخی و عبرت‌آموز را یادآور می‌شوم تا روشنفکری‌ای که جامه فقاهت بر تن می‌کند را به کار آید.

 

در عصر مشروطه افراد بسیاری به‌دلیل اقدامات تقی‌زاده به دوتن از مراجع تقلید، آیت‌الله شیخ عبدالله مازندرانی و محمدکاظم خراسانی، نامه نوشته و خواهان حکم تکفیر او شدند. آن دو تن طی حکمی صریحاً بر "ضدیت مسلک سیدحسن تقی‌زاده ... با اسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدسه" انگشت می‌نهند و می‌نویسند "لذا از عضویت مجلس مقدس ملی ... خارج و قانوناً و شرعاً منعزل است". علاوه‌ی بر اخراج از مجلس، خواهان تبعید وی می‌شوند:" و تبعیدش از مملکت ایران فوراً لازم و اندک مسامحه و تهاون حرام و دشمنی با صاحب شریعت (ع)" است.

پس از ترور سید عبدالله بهبهانی و متهم شدن تقی‌زاده به دست داشتن در قتل بهبهانی، عده‌ای با پخش حکم آیات یاد شده، آن را حکم "تکفیر" جلوه دادند. تقی‌زاده در دست داشتن در دو قتل سیاسی، یا اطلاع داشتن از مقدمات این قتل‌ها، متهم بود و است.

در حالی که تقی‌زاده هنوز در تبریز بود و ایران را ترک نکرده بود، فضای سیاسی پس از ترور بهبهانی کاملاً به زیان وی بود، حاجی محمدعلی بادامچی و حاجی میرزا ابوالحسن انگجی از آیت‌الله شیخ عبدالله مازندرانی و محمد کاظم خراسانی استفتا می‌کنند که آیا حکمی که درباره‌ی تقی‌زاده صادر کرده‌اید، حکم به تکفیر بوده است؟ آن دو پاسخ می‌دهند که حکم آن‌ها حکم تکفیر نبوده است. آیت‌الله خراسانی تصریح می‌کند که : "نسبت تکفیر بی‌اصل است. فقط حکم به عدم جواز مداخله در امور نوعیه‌ی مملکت و عدم لیاقت عضویت مجلس محترم ملی و لزوم خروجش بوده، لاغیر".

مازندرانی هم می‌نویسد: حکم او حکم تکفیر نبوده است بلکه حکم "به فساد مسلک سیاسی و منافات مسلکش با اسلامیت مملکت" بوده است، "این هم نه مطلبی بود که به گفتن یا نوشتن یکی دو نفر باشد، بلکه اشخاصی که ... به ماها نوشتند از اعضای صحیحه مجلس و غیر هم کسانی هستند که ملت خواهی ... و مسلمانی آن‌ها قطعی ...[و] مسلم است... خلاف‌های صادر از او [تقی‌زاده] کاشف از فساد مسلک است و همه با سند [است] و اساس دارد. قطعاً و محققاً اصل انجمن سری طهران را یا خودش منعقد کرده یا رکن عمده است".

در دوران مشروطه، برخی از روشنفکران لائیک و لامذهب معتقد بودند در مبارزه‌ی سیاسی باید از نفوذ روحانیت در میان توده‌های مردم، برای رسیدن به مقصود، استفاده کرد. پس از صدور حکم تحریم تنباکو و موفقیت این حکم، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا ملکم‌خان طی نامه‌ای به میرزای شیرازی از او خواستند که به پیروزی‌ای که در لغو امتیاز تنباکو نصیب او و ملت شده است، قانع نشود و "امور را تا نقطه‌ی آخر اصلاح" کند، یعنی به کار سلطنت ناصرالدین‌شاه خاتمه دهد.

در این نامه از او خواستند که: "دستگاه ظلم و معاونت ظلم و اطاعت ظالم را ... تکفیر نمایند" و در توجیه این امر نوشتند که "احیای دین و دولت اسلام موقوف یک فتوای ربانی است"1.

روشنفکر لامذهب برای مبارزه با استبداد می‌خواست از ابزار تکفیر استفاده کند. ملکم در توضیحی راجع به نخستین فعالیت‌هایش برای شاعر و سیاح انگلیسی، ویلفرد بلانت، اقرار می‌کند که تنها می‌خواسته است بر اصلاحات مادی خود جامه‌ای بپوشاند که برای مردم قابل فهم و پذیرش باشد، و آن جامه‌ی مذهب بود2.

شاید اسفاده‌ی از حربه‌ی تکفیر علیه استبداد را بتوان به نحوی توجیه کرد، اما استفاده‌ی از حربه‌ی تکفیر علیه خرد ورزی آزادانه به هیچ‌وجه توجیه‌شدنی نیست.

جلال آل‌احمد یکی از روشنفکران بنام و تأثیرگذار دهه‌ی چهل و پنجاه است. نگاه او به روحانیت و شریعت، مشابه نگاه ملکم متأخر است. آل‌احمد هم در مبارزه با شاه به روحانیت محتاج بود. از روشنفکران به‌شدت تمام انتقاد می‌کرد و روحانیت را تنها امید در برابر غرب‌زدگی قلمداد می‌کرد.

جلال آل‌احمد می‌گفت روحانیت "آخرین سنگر دفاع در مقابل غرب‌زدگی" است و "گوهر گرانبهایی" برای مبارزه با ظالمان و فاسقان در اختیار دارد3. وحدت با روحانیت را تنها راه مبارزه با استبداد و استعمار قلمداد می‌کرد. می‌گفت: "همه‌ی حکام زمان به اعتقاد شیعه غاصبند و به این‌ترتیب شیعه هیچ الزامی یا اجباری در اطاعت از حکومت ندارد... روحانیت تشیع، امر حکومت و دخالت در سیاست را امری دور از صلاحیت ذاتی خود نمی‌داند"4. همه چیز را به مبارزه سیاسی فرو می‌کاست و در وقت مقتضی فتوای تکفیر هم صادر می‌کرد.

می‌نویسد: "حوزه‌ی عرفان و تصوف در سراسر تاریخ اسلامی ایران تا اوایل صفویه، حوزه‌ی ارتداد و روشنفکری است... همه‌ی عرفا و صوفیان بزرگ نوعی چون و چرا کنندگان بوده‌اند در قبال سلطه‌ی تحجر فقهای قشری، و سرنسپارندگان بوده‌اند به مراجع قدرت شرع، اما در مقابل مراجع قدرت عرف، اغلب ایشان ساکت بوده‌اند، و فوراً بپرسیم که آیا روشنفکران معاصر همان راه عرفا را نمی‌روند؟... سراسر اسرار التوحید، در عین‌حال که کوچکترین معارضه‌ای با حکومت‌ها ندارد، پر است از اشارات زندقه‌آمیز شخص بوسعید ابی‌الخیر در تسهیل و امهال مذهبی و... آیا چنین نمی‌نماید که عرفای بزرگ ایرانی از طرفی اولین فراموش‌کنندگان قدرت حکومت‌هایند یا رضایت‌دهندگان به آن"5.

این‌که تقی‌زاده متهم به ترور یک مجتهد و یکی از مهمترین رهبران مشروطه بوده، باز هم مراجع تقلید حاضر نمی‌شوند حکم به تکفیر او دهند. این نحوه‌ی واکنش مراجعی است که اگر حکم تکفیر صادر کنند، به وظیفه‌ی فقهی خود عمل کرده‌اند. اما مگر روشنفکر هم فقیه است که حکم ارتداد و کفر صادر می‌کند؟

سروش مسلمانی است که برمبنای سنت عرفانی ـ فلسفی مسلمین سخن می‌گوید. این سنت ابن عربی، حلاج، مولوی و صدرالمتألهین و... را در انبان دارد. امروز دیگر فقیهان هم نمی‌توانند به تکفیر اینان حکم دهند، چه رسد به روشنفکران. آیا در تاریخ روشنفکری ایران هیچ روشنفکری علیه روشنفکر دیگری چنین احکامی صادر کرده است:

به‌دنبال انتشار گفت‌وگوی عبدالکریم سروش درباره "کلام محمد"، بهاالدین خرمشاهی طی مقاله‌ای زیر عنوان "پاسخی به قرآن ستیزان"، نوشت که سروش دو عقیده‌ی ضروری اسلامی، یعنی "حقانیت و وحیانیت قرآن کریم و به‌همراه آن نبوت پیامبراسلام"، را انکار کرده است. به گفته‌ی وی، سروش "اساس و اصول اعتقادی اسلامی...را خدشه‌دار ساخته" است. تأویل سروش "حقانیت و وحیانیت کل قرآن را به نحوی غیر مجاز... انکار می‌کند".

خرمشاهی تا آنجا پیش می‌رود که سروش را به قرآن‌نشناسی، ارتداد، بی‌ایمانی و بی‌علمی متهم می‌کند: "این گروه اندک‌شمار تجددگرایان قرآن‌نشناس و خارق اجماع، حتی به قیمت آلوده شدن به ارتداد (برگشت/خارج‌شدن از اسلام) این تأویلات بنیان‌کن را که مشکل افزاست نه مشکل‌گشا، برهم بافته‌اند... شما (تجددگرایان) نه علم دارید، نه ایمان (یعنی ایمان بر وفق ارتدکسی اسلامی)".

از سوی دیگر، مجید مجیدی هم طی سخنانی اعلام کرد: "اندیشه‌ورزان دنیاطلب شاعر و نادانش می‌خوانند و چون جاهلیت پیشین قرآن را "اساطیر الاولین" می‌دانند... انزجار خود را از آنچه به‌اصطلاح روشنفکر گفته است اعلام می‌کنم و از همه‌ی آنان که در مقابل این جفای بی‌نظیر سکوت کرده‌اند، گله‌مندم... اگر آن‌روز که روشنفکران مذهبی عصمت و علم غیب ائمه را زیر سئوال بردند و نفی کردند یا مسلمات تاریخی چون غدیر و شهادت حضرت زهرا (س) را افسانه خواندند یا مانند همین قلم منحرف زیارت جامعه کبیره را "مرامنامه شیعه غالی" برشمردند سکوت نمی‌کردیم، امروز جسارت را به مرحله پیامبر و قرآن نمی‌رساندند تا علناً پیامبر را فردی عامی و همسنگ افراد جاهلی بدانند و قرآن، کلام الهی را، محصول بشری بخوانند... کسی که ادعای مولوی‌شناسی می‌کند و برای او بیش از معصومان ارج و اعتبار قائل است، بداند که به حکم مرادش کافر است".

ارتداد و تکفیر جزء مهمی از سنت فقهی بوده است. اما اینک با این خطر روبرو هستیم که سنت روشنفکری ما نیز با تکفیر و ارتداد پیوند یابد و "روشنفکری فقیهانه" پا به عرصه‌ی هستی بگذارد. ایران به اندازه‌ی کافی فقیه برای تکفیر در اختیار دارد، مشکل ما کمبود "روشنفکر حوزه عمومی" است تا با آرای نو، گفت‌وگوی انتقادی مستدل، ارائه‌ی مدل‌های بدیل و رقیب، یک قلمرو عمومی رها از سلطه‌ی ایدئولوژی و دولت و سرمایه پدید آورد.

اگر نگران حفظ دین هستیم، باید بدانیم که صاحب این دین وعده داده است که دینش را برای همیشه حفظ خواهد کرد. اما اگر نگران ایمان دیندارانیم و بر این باوریم که آدمیان می‌توانند با سخنان و اعمال خود باعث زوال دینداری دینداران شوند، منصفانه از خود بپرسیم در ایران امروز سخنان و اعمال چه کسانی باعث دین‌گریزی و دین‌ستیزی شده است؟ سخنان نواندیشانی چون عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان که قرائتی اخلاقی ـ معنوی ـ عرفانی از دین ارائه می‌کنند؟ یا سخنان و اعمال آنان که قرائتی فاشیستی ـ توتالیتر از دین ارائه می‌کنند6؟ سخن را با کلام عمیق محی الدین عربی پایان می برم:

"بدان که رعایت شفقت بر بندگان خدا سزاوارتر است از غیرت در راه خدا. داوود می‌خواست که بیت‌المقدس را بسازد. آن‌را چند بار ساخت و هر بار ویران شد. به خداوند شکایت کرد. خداوند به او وحی نمود که خانه‌ی من به دست کسی که خونریزی کرده برپا نمی‌شود. داوود در جواب گفت مگر خون‌ریزی ما در راه تو نبود؟ خداوند فرمود بلی، ولی مگر آنان بندگان من نبودند؟... غرض از این حکایت این است که باید عالم انسان را پاس داشت و برپا داشتنش بهتر از ویران کردن آن است"7

 

.

 

 

ترور اجداد پیامبر به دست یهود

 

 تروریسم تاریخی یهود
اگر تروریسم را در تاریخ پی‌جویی کنیم، در‌می‌یابیم که یهود‌یان بنیان‌گذار آن‌‌اند. ترور که واژه‌ای فرانسوی است، معادل «فتک» در عربی و در فرهنگ سیاسی، به معنای کشتن غافلانه و مخفیانة هدفمند است؛ بنابراین ترور کور معنا ندارد. با نگاهی به سیره و روایات معصومان(ع) در می‌یابیم که آن بزرگواران چنین امری را تجویز نکرده و خود نیز از آن پرهیز می‌کرده‌اند. کشتن مجرمی که خود می‌داند تحت تعقیب و حکمش اعدام است، ترور و فتک به شمار نمی‌آید؛ بلکه آن را «اغتیال» گفته‌اند. بنابراین ترور به مواردی اطلاق می‌شود که از سوی قاتل هشداری به فرد مورد هدف و تعقیب نمی‌دهند.


یکی از شخصیت‌های یهودی که به دست یاران پیامبر(ص) کشته شد، کعب بن اشرف است. برخی کشته شدن کعب را نوعی ترور می‌دانند که رسول خدا(ص) مرتکب آن شده است. در حالی که با توجه به تعریف و ویژگی‌های ترور، این قتل از این تعریف خارج است. فتنه‌گری‌های کعب از اندازه گذشته بود و پیامبر رسماً و به طور علنی در مسجد النبی فرمود: کیست که شر او را کم کند؟ کعب نیز به خوبی می‌دانست اگر مسلمانان به او دست یابند، خونش را خواهند ریخت؛ چرا که به رویارویی تبلیغاتی و نظامی با پیامبر و مسلمانان کمر بسته بود و آنان را آزار می‌داد. بنابراین کشته شدن کعب از مفهوم ترور خارج است.
یهود با شناسایی نور نبوت در اجداد پیامبر(ص) و با تطبیق آن با علائم ذکر شده در کتاب‌های آسمانی سعی در خاموش کردن این نور داشتند.


. ترور هاشم
حضرت هاشم، جد اعلای پیامبر(ص)، مکی است، اما قبر ایشان در غزة فلسطین است! ایشان از مکه برای تجارت به سوی شام خارج شده و در یثرب مهمان رئیس یکی از قبایل مستقر در مدینه به نام عمربن زیدبن لبید می‌شود. هاشم با دختر عمر، سلمی، ازدواج می‌کند. پس از ازدواج، هنگام رفتن به سفر، به همسرش سفارش می‌کند: احتمال دارد از این سفر باز نگردم. خداوند به تو پسری خواهد داد. از او سخت نگهداری کن. هاشم به غزه می‌رود و پس از پایان تجارت، آهنگ بازگشت می‌کند. اما در همان شب، به ناگاه دچار بیماری می‌شود. اصحابش را فرا می‌خواند و می‌گوید: به مکه باز گردید. به مدینه که رسیدید، همسرم را سلام برسانید و سفارش کنید فرزندم را که از او متولد
 خواهد شد؛ به او بگویید که آن بزرگ‌ترین دغدغه من است. پس قلم و کاغذی می‌خواهد و وصیت‌نامه‌ای می‌نویسد که بخش  عمده‌ای از آن در سفارش به پاسداری از فرزند است

موسی(ع) به یهودیان خبر آمدن پیامبراکرم(ص) را داده بود. اینان از قیافة او، پدر و مادر و نسل او، آگاه بودند وگنجینه‌ای از اطلاعات را در اختیار داشتند و آنان مسلط به علم چهره‌‌شناسی بودند که از موسی(ع) آموخته بودند و نسل به نسل به آنان منتقل شده بود. بنابراین، هاشم، آشنای آنان بود و یهودیان به خوبی می‌دانستند که پیامبر آخرالزمان، از نسل اوست. اما تیر آنها دیر به هدف خورد، و هنگامی هاشم ترور شد که نطفة عبدالمطلب در مدینه بسته شده بود.

 

 ترور عبدالمطلب
 فرزند هاشم در مدینه به دنیا آمد و رشد کرد. او را شیبه نامیدند. به توصیة هاشم، مادر پاسداری او را بر عهده گرفت و جالب است که مادر دیگر ازدواج نکرد.
نُه سال بر او گذشته بود که یهودیان از وجودش آگاه شدند و به او حمله بردند و دایی‌های وی نجاتش دادند. مُطلب، برادر هاشم، هنگام رفتن برای تجارت، مهمان خانه هاشم بود. می‌بیند یکی از بچه‌ها که در این خانه بازی می‌کند، خود را از فرزند هاشم می‌خواند. از حال او می‌پرسد. از پاسخ او سربرمی‌تابند، اما اصرار می‌کند تا او را معرفی کنند. به او می‌گویند: بنا به وصیت پدرش، ما تا به حال این را افشا نکردیم، تا از دست یهود در امان بماند. گروهی می‌گویند: مطلب، کودک را از این خانه فراری داد و همراه برد و دسته‌ای دیگر می‌گویند: توافق کردند و مطلب او را به مکه آورد و مردم به گمان اینکه او غلام مطلب است، او را عبدالمطلب نام نهادند و این نام بر او ماند


. ترور عبدالله
یهود در ترور عبدالمطلب ناکام ماند و از او عبدالله به دنیا آمد. عبدالله اهل مکه است و قبرش در مدینه در مقر یهود! و این عجیب می‌نماید.
دربارة عبدالله داستان‌ها صریح‌تر است. یهودیان بارها دست به ترور او زده‌اند و ناکام مانده‌اند. گفته‌اند: خانمی یهودی را فرستادند که همسر عبدالله شود تا نطفة پیامبر آخرالزمان به این زن منتقل گردد. زن هر روز سر راه عبدالله را می‌گرفت و به او پیشنهاد ازدواج می‌داد. یک روز نیامد. عبدالله از او پرسید چرا نیامدی؟ گفت: نوری که در پیشانی تو بود دیگر نیست. عبدالله، ازدواج کرده بود.
روزی وهب ‌بن عبد مناف، یکی از تاجران مکه، عبدالله را که آن روز جوانی بیست و پنج ساله بود، دید که یهودیان در میانش گرفته‌اند و می‌خواهند او را بکشند. وهب ترسید و گریخت. میان بنی‌هاشم آمد و فریاد زد: عبدالله را دریابید که دشمنان او را در میان گرفته‌اند. عبدالله معجزه‌آسا نجات یافت. وهب که شاهد نجات معجزه‌آسای عبدالله بود و نور نبوت را در چهره او می‌دید، پیشنهاد ازدواج دخترش، آمنه و عبدالله را داد. این ازدواجه مبارک سر می‌گیرد،17 اما دو ماه پس از ازدواج، عبدالله در راه تجارت، در مدینه از دنیا می‌رود. تیر یهود برای بار دوم دیر به هدف می‌خورد. آمنه دو ماه است که باردار است و عبدالله به گونه‌ای کاملاً مشکوک در یثرب رحلت می‌کند. اما نمی‌توان خط ترور را ردیابی کرد.
 تلاش برای ترور پیامبر


آورده‌اند: فردای شب میلاد رسول‌الله یکی از علمای یهود به دارالندوه آمد و گفت: آیا امشب در میان شما فرزندی متولد شده است؟ گفتند: نه. گفت: باید متولد شده باشد و نامش احمد باشد. هلاک یهود به دست او خواهد بود.
پس از جلسه دریافتند که پسری برای عبدالله بن عبدالمطلب به دنیا آمده است. آن مرد را خبر کردند که آری، آن شب پسری در میان ما به دنیا آمده است. عالم یهودی را نزد محمد(ص) آوردند، تا ایشان را دید، بیهوش شد. چون به هوش آمد، گفت: به خدا قسم، پیامبری تا قیامت، از بنی‌اسرائیل گرفته شد. این همان کسی است که بنی‌اسرائیل را نابود می‌کند. چون دید قریش از این خبر شاد شدند، گفت: به خدا قسم، کاری با شما کند که اهل مشرق و مغرب از آن یاد کنند.
 محمد(ص) از همان نخستین روز تولد شناسایی شد. تیرهای یهود برای جلوگیری از پیدایش ایشان، همه، به خطا رفته است و آنان برای دسترسی به هدف، باید محمد(ص) را از میان بردارند

مروری بر زندگی، آرا و اندیشه‌های سروش - قسمت اول

دوبار سلام عرض می‌کنم خدمت همه‌ی دوستانی که بحث رو دنبال کردن

حقیقت‌اش اینه که من داشتم مطالبی که دوستان در مورد مصاحبه آقای سروش با نشریه zemzem داشته‌اند مرور می‌کردم چند تا نکته توجه‌منو جلب کرد:

  1. اول این‌که عمده‌ی مطالبی که دوستان در خصوص نظرات دکتر سروش نوشتن یه مقداری با اختلافات شخصی‌شون تلاقی پیدا کرد بنده ضمن احترام به اختلاف سلیقه آرا و اندیشه‌های همه‌ی دوستانی در این جا مطلب می‌نویسن باید عرض کنم که موضوعی که دکتر سروش نوشته یه حرف کاملا جدی و آکادمیک و برخورد خاص خودشو می‌طلبه.
  2. عمده‌ی دوستانی که در مورد مصاحبه سروش مطلب نوشتن چیز زیادی از نظرات و سوابق و گذشته‌ی اون نمی‌دونن. برای این‌که به منتهای حرف یه نفر رسید باید مبانی فکری اون مطالعه کرد تا بتونیم یه درک مناسب از حرف‌اش برسیم.
  3. خیلی از دوستانی که از نظر فکری به بنده نزدیک‌ترن براشون قابل تحمل نیست که یک فرد ای‌نطوری همه‌ی اعتقاداتشون زیر سوال ببره اما بازم یادآوری می‌کنم اگه ما واقعا از روی استدلال و منطق به یه چیری اعتقاد داریم باید بتونیم تمام عیار از اون دفاع کنیم. (اینجا به یاد خاطره‌ای یکی از دوستانم آقای شاه‌نظری افتادم که پارسال وقتی دبیر انجمن اسلامی دانشکده برق رو به مناظره پیرامون حجاب دعوت کرد، دبیر انجمن جواب داد: که ما شاید نتونیم از اعتقاداتمون دفاع کنیم!)

وقتی مطالبی که بچه ها تو وبلاگ گذاشتن ( و ایضا نظرات جالبی که بعد از هر مطلب درج می‌شد) رو دیدم ناگهان یاد مقاله‌ای افتادم که ۲ سال پیش راجع به زندگی، آرا و اندیشه‌های دکتر سروش نوشته بودم افتام.

۲ -۳ سال پیش بود که تاز وارد دانشگاه شده بودم فرصت فراغتی پیدا کردم که به مطالعه آرا و اندیشه‌های مختلف بپردازم . از جمله افرادی که باهشون مواجه شدم دکتر عبدالکریم سروش بود. البته اسم ایشونوسال‌ها قبل شنیده بودم اما فرصت کافی برای مطالعه‌ی همه‌آثارش پیش نیومده بود. این شد که به سراغ مطالعه افکار و نیز نظرات مخالفین و موافقین‌اش رفتم.

پس از چندماه کار، نتیجه مطالعات مقاله‌ای نسبتا بلند بود که البته نواقصی هم داشت. همون موقع این مقاله رو تو وبلاگ شخصی‌ام قرار دادم که هوز هم بازیدکنندگان روزانه خوبی داره

اما به ذهنم رسید با توجه به این حرفی که جناب سروش زده حرف جدیدی نیستو منبعث از افکار و آرای گذشته‌اش چه طوره که یه نگاهی به آرای قبلی اش بندازیم. این بود که رفتمو علی‌رغم فرصت کم تو تعطیلات مقاله رو یه بار دیگه بازنویسی کردمو یه چیزاهایی هم بهش افزودم الانم آماده است.

اما دیدم حجم مقاله خیلی زیاده و بحثو کنجکاوی بچه‌ها هم زیاد این بود که تصمیم گرفتم این مقاله رو بخش بخش کنم و هر چند وقت یکبار بخسی از اون تو وبلاگ منتشر کنم به همین‌جهت اولین قسمت مقاله رو این جا میارم

در ادامه از همه‌ی دوستان می‌خوام که نظرات و ابهامات خودشون در مورد قسمت‌های مختلف مقاله درج کنن تا بحث به طور جدی شروع شه. فقط از عزیزان می‌خوام اگه ممکنه فقط رو حول محور مقاله حرکت کنیم که انسجام تو بحث حفظ شه.


 

مروری بر زندگی، آرا و اندیشه‌های

عبدالکریم سروش

 

 

قسمت اول

 

عبدالکریم سروش 

نویسنده: محمدجواداخوان

Moja2007@yahoo.com

سیدحسین حاج‌فرج‌اله‌دباغ معروف به عبدالکریم سروش در 25 آذرماه سال۱۳۲۴ شمسى در تهران متولدشد.

وی در دبیرستان علوى، در رشته ریاضى تحصیل کرد. مدرسه‌ای که آن زمان تحت نفوذ انجمن حجتیه بود، با دانش آموزانی که هر یک پس از عضویت در این انجمن توانستند به زبده ترین رجال سیاسی و مذهبی آینده ایران تبدیل شوند. حضور او در این مدرسه موجب آشنایی و  ورود او به انجمن حجتیه شد. گروهی که بر پایه عقائد انحرافی‌شان به شدت از فعالیت های سیاسی خودداری می‌ورزیدند.

وی در دانشکده داروسازى دانشگاه تهران دکترای داروسازى گرفت. در ایران نیز مدتی بسیار کوتاه به حوزه رفت و فقه و اصول و فلسفه اسلامى را تا حدودی فراگرفت. سپس به انگلستان رفت و در لندن شیمى آنالیتیک (تحلیلى) آموخت و در همان جا فلسفه و تاریخ علم را هم فرا گرفت.

گفته می‌شود وی آن سال‌ها ضمن سخنرانی در کانونی مذهبی بنام «امام باره» باب آشنایی با برخی روشنفکران سکولار را گشود. هم‌چنین در آن سال‌ها از حضور استادنی چون دکتر کمیل صادقی استفاده کرد.[i]

دباغ از زمره دانشجویان مذهبی لندن بود و با تأمل در حکمت متعالیه، به آن بخش از روحانیت که حول این محور می چرخید علاقه مند شده بود. وی در خصوص سابفه شناخت خود از امام می گوید از امام خمینی (ره) می‌نویسد: «امام‌خمینی را پیش از شریعتی شناختم، وقتی دانش آموز دبیرستان بودم... پس از رهایی امام از زندان در خیل مشتاقان و هواداران بسیار او به قم به خانه او رفتم و این نخستین بار بود که او را از نزدیک می دیدم. سالیان بعد در دوران دانشجویی کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم. در فرنگ او را بهتر و بیشتر شناختم در بحبوحه انقلاب که امام به پاریس آمد مرا توفیق بیشتر دیدار وی دست داد. یک بار که در پاریس به ملاقات خصوصی رخصت فرمود از او در باب آزادی پرسیدم و پاسخ او همان بود که بعدها از او شنیدم: آزادی آری، توطئه نه و بر آزادی فکر و بیان تاکید و تصریح کرد. گفت: این مارکسیست ها نمی دانند فلسفه را با ف می نویسند یا با ضاد، مع الوصوف آثارشان را در فلسفه و خصوصا در اقتصاد باید خواند.»

در سال‌های آخر رژیم ستم‌شاهی  بود که کتاب «نهاد ناآرام جهان» را تالیف کرد و که به گفته برخی دستمایه‌ای علمی و آکادمیک برای مقابله با ادعاهای ماتریالیست‌ها در زندان شد و در تغییرجریان مباحثات اعتقادی به نفع مبارزان مسلمان مؤثربود. گفته می‌شود این کتاب به پیشنهاد شهید استاد مطهری مورد مطالعه حضرت امام (ره) واقع شد و مورد تحسین ایشان قرار گرفت.

اما دباغ‌ که‌ تا سال‌های‌ آغازین پس از انقلاب ظاهرا‌‌ از‌ اندیشه‌های‌ حضرت امام(ره) دفاع‌ می‌کرد، ناگهان‌ در مصاحبه‌ای‌ بانشریه‌ نامه، از نقد خود بر کتاب‌ حکومت اسلامی (ولایت فقیه) در همان ‌سال‌های پیش از انقلاب سخن‌ می‌گوید.: «زمانی که در انگلستان دانشجو بودم کتاب حکومت اسلامی آقای خمینی را با دقت بیشتری خوانده بودم. هر چند قبلا در ایران نیز به صورت مخفیانه به دست من رسیده بود و من آنچنان که باید تعمقی در آن نکرده بودم اما حقیقتا در انگلستان این کتاب برای من کتابی دلسردکننده بود. این کتاب را در امر سیاست و حکومت بسیار ساده و بسیط یافتم».

حسین حاج فرج اله دباغ  اکنون میل داشت تا خود را به عنوان یک فیلسوف روشنفکر و ادیبی فرزانه بنمایاند، اما این جا اشکالی وجود داشت و آن نام وی بود که کمی غیر فلسفی وادبی به نظر می رسید. پس درصدد برآمد تخلصی مناسب برای خود برگزیند. او دو پسر داشت به نام‌های «سروش» و «عبدالکریم»، بنابراین نام مستعار خود را «عبدالکریم سروش» نهاد.

حسین حاج‌فرج‌اله‌دباغ که بهتر است از این پس اورا  عبدالکریم سروش بنامیم، پس از بازگشت به ایران به هنگام پیروزى انقلاب اسلامى بنابر توصیه‌ای که امام به روشنفکران درباره مارکسیسم نمودند، تصمیم گرفت به نقد مارکسیسم بپردازد. ولی این علت لازم وکافی برای او نبود بلکه تأثیرات بسیار بالا و  آشکار سروش از فلسفه علم و فلسفه سیاسى کارل پوپر از انگلستان سبب مى شد وی خود را به عنوان منتقد مارکسیسم در ایران پس از ۱۳۵۷ مطرح نماید.

همان طور که گفته شد سروش مبین نظریات پوپر در ایران است. پوپر از بزرگ‌ترین حامیان لیبرالسم است. براین اساس یکى از کتابهاى مهم عبدالکریم سروش کتاب «علم‌چیست؟فلسفه‌چیست؟» اوست که پیش از انقلاب نوشته است و در اوایل سال ۱۳۵۷ بارها تجدید چاپ شد.

«علم چیست؟ فلسفه چیست؟» از آن رو مهم است که سروش براى نخستین بار در ایران فلسفه علم کارل پوپر را به صورت ترجمه‌ای وارد متون آموزشى دانشگاه ها و محافل علمى و مذهبى کرد. دراین کتاب قاعده «ابطال پذیرى» معیار معرفت مى شود. «گزاره اى علمى است که دلیلى بر خلاف آن اقامه نشده باشد... » در واقع سروش آغازگر نهضت تفکر ترجمه‌ای درایران پس از انقلاب و در میان متفکران پس از انقلاب بود.

کتاب اخیر در حوالی سال 1357 مکرر منتشر شد. در چاپ سال 1368 بر این کتاب مقاله ای از کارل پوپر به نام کشکول و فانوس به کتاب اضافه شده که حجه‌الاسلام محمدصادق لاریجانی[ii]  آن را ترجمه کرده است. اما سروش در چاپ سال 1371 نتوانست وجود نام منتقد خود را در این کتاب تحمل کرده در نتیجه نام مترجم را از پانوشت مقاله حذف کرده است.

سروش سخنوری را در انجمن حجتیه آموخت. ترجمه چند کتاب ارزنده در فلسفه علم و آگاهی اش از متون معتبر و جدید در این حوزه به همراه علاقه و تبحرش بر فلسفه اسلامی سروش را او را معروف کرد. اما آنچه بعدها موجب معروف‌تر شدن وی شد آن بود که «همواره شکستن یک بنا آسان‌تر  و جذاب‌تر از برپایی است».

دکتر عبدالکریم سروش

از آن جایی که سروش فاقد هرگونه سوابق مبارزاتی چشمگیر در پیش از انقلاب بود ناگهان به یاد این افتاد که انقلاب پیروز شده و او فاقد هرگونه آثار انقلابی است. مسلما در شرایط پس از انقلاب صاحب‌قلمی که برای انقلاب حرکتی نکرده باشد از سوی مردم طرد خواهد شد. پس سروش نیز به نگارش آثاری انقلابی روی آورد. «ایدئولوژی شیطانی» را در سال 1359 در نقد مارکسیسم نوشت که بازنویسی چند سخنرانی در دو دانشکده دانشگاه تهران و نیز چهار سخنرانی در صدای جمهوری اسلامی ایران بود.

سروش همچنین در این سال ها علاوه بر مناظره با مارکسسیست‌ها به مناظره با افرادی چون ابوالحسن بنی صدر نیز پرداخت. همچنین وی نه فقط در رادیو بلکه در تلویزیون هم درس مثنوی می گفت.

در مناظره های تلویزیونی سال 1360 میان مسلمانان و مارکسیست ها او و مهمترین منتقدش در سال های بعد؛ محمدتقی مصباح یزدی در سمت چپ مجری برنامه می نشستند و احسان طبری و فرخ نگهدار نماینده حزب توده و فدائیان اکثریت در سمت راست حضور می یافتند. سروش و مصباح اما در جهان واقع جناح چپ مباحثه را تشکیل نمی دادند همچنان که طبری و نگهدار در جناح راست نبودند. مهارت مصباح و سروش در مناظره با چپ ها چنان قدرتمندانه بود که آقای هاشمی رفسنجانی در این باره در خاطرات روزانه‌اش نوشته است: «مقداری از مناظره ایدئولوژیک را تماشا کردم. توده‌ای‌ها و فدایی‌ها خیلی بی‌منطق و ضعیف حرف می زدند حتی نتوانستند تضاد را تعریف کنند وقتی که تضاد را که جوهر دیالکتیک است نتوانند تعریف کنند چگونه اثبات می کنند؟»

                                                                      ادامه دارد ...



[i] پروفسور کمیل صادقی از فلاسفه‌ی اگزیستانسیالیست و استاد دانشگاه آکسفورد که تأثیر عمیقی بر سروش نهاد به نحوی که وی بعدها  کتاب  «بسط تجربه نبوی» را به وی اهدا نمود. صادقی در مهر سال ۱۳۸۴ در قم در گذشت و در صحن مدرسه آیت‌الله قاضی به خاک سپرده شد.

[ii] اندیشمند و عضو کنونی فقیه شورای نگهبان

بحث و گفتگو

سلام

چندی است که در این وبلگ بحثی پیرامون گفته‌های جدید جناب آقای دکتر سروش درگرفته که باید گفت هم فوایدی داره و هم مضراتی

فایده اش ایجاد فضای گفت و گو بحث منطقی پیرامون اعتقادات اصیله

و ضرر اش اینه که عمده کسانی که در بحث وارد میشن و بحث میکنن متاسفانه خیلی مطالعه لازمو نداشتن.

البته تا حدی طبیعیه

نظام آموزشی ما طوری طراحی شده که دانشجوی رشته فنی مهندسی نه توان و نه فرصت و بدتر از همه علاقه مطالعه و حتی ورود به علوم انسانی داشته باشه

ما اگه خدابخواهد ان‌شاء الله در نظر داریم در یک فضای گفتمانی و پارادیمی و بدون هیچ‌گونه تعصب بیجا این بحث به طور جدی و منطقی ادامه بدیم.

از همه دوستانی که نظرات مختلفی دارن خواهش می‌کنم

نظرشون رو اعلام کنن.


بسیار خوب ضمن تشکر از همه‌ی دوستانی که زحمت کشیدن و نظراتشون رو اعلام کردن از همه‌ی دوستان خواهش می‌کنیم که یک بحث علمی و منطقی رو حاشیه‌ساز نفرمایند و به بحث‌های شخصی نپردازن.

ضمنا با توجه به سابقه بسیج داشنجویی دانشگاه در برگزاری جلسات مناظره و هم‌چنین دعوت از انجمن اسلامی دانشجویان به مناظره پیرامون حجاب ـ که با عدم استقبال طرف مقابل مواجه شد- بنده همین‌جا به نمایندگی از کانون دیدمان و اندیشه بسیج دانشجویی دانشگاه آمادگی برای میزبانی جلسات حضوری بحث و گفتگو پیرامون مباحث حوزه‌ی اندیشه رو اعلام می‌کنم دوستانی که تمایل دارن میتونن تماس بگیرن.

 

قرار حضوری

به نام خداوند قرآن

قبول من میام بحث کنم ولی به یه شروطی

۱ منتجبی نیاد به  پیامبر (ص) و دیگر معصومین توهین کنه و از بکار بردن الفاظ رکیک کاملا خود داری کنه

۲ منتجبی از بکار بردن شعار های نژاد پرستانه کاملا خود داری کنه

۳ من از همان ابتدا گفتم من وابسته به هیچ حزب یا گروهی نیستم پویا قول بده که نیاد آنجا در رابطه با انتخابات یا اصلاح طلب و اصول گرا صحبت کنه من بارها گفتم اسلام جمعیتی بالای ۱ میلیارد نفر داره که منحصرا به ایران نیست و فکر کنند دارن با یه مسلمان هندی بحث می کنند

در رابطه با تاریخ باید بگم تا 13 که می خوام برم مهمونی اگر 14-15 در ساعتهای 4-5 بعد از ظهر این قرار باشه من می تونم بیام

قوانین وبلاگ فقط جنبه سوری دارد

توهین به دانشجویان دیگر ممنوع است اما نقد و بررسی متون آنها مجاز است

این یکی از بندهای قوانین وبلاگ هست

خب فردی مانند محمد دزفولی در عنوان تاپیکش می بینید که دقیقا به من بی احترامی کرده

من اصلا نمی خواستم توی بحث شرکت کنم ودیدید بعد از آن موضوع دیگه تو بحث شرکت نکردم ولی یکی خیلی قد قد می کنه آمدم تا جواب آن را بدم

من از متون خودت دست تو را رو کردم ولی چون تو مدرکی نداری دوباره دست بر مظلوم جلوه دادن خود کردی تو نوشته های من را دست کاری که من به همه نشون دادم

ببین تو چهره تو برای همه آشکار شد و هنوز برا تو زود که بخوای با من کل کنی می دونم که بقض راه گلوت را بسته می دونم که با حرص تمام دست به انتشار آن موضوع دادی روحیت را حفظ کن عزیزم خودت را کنترل کن

تند نرو چون کارت سوختت تمام میشه حتی دوستات دارند بهت نیشخند می زنند

همه من را می شناسند می دانند تو حتی از اسم من فرار می کنی چه برسه که جرات کنی این کلمات را رودروی من بزنی

هر وقت آمدی تهران بیا ببینم رو در رو منم جرات می کنی قدقد که نه جیک جیک کنی

من نمی گم که از همه سرم ولی سرور تو هستم

پس زیاد به من نپیچ چون یه حرفی بت می زنم که اون بغض نه تنها نره پایین بلکه مجبور بشی زار زار گریه کنی

حمید ببین این آقا چند بار قوانین وبلاگ را زیرپا گذاشت ولی چون تو باهاش دوستی این آقا را بن نمی کنی

پس حمید برو در باره اینترنت تحقیق کن تو هر فرومی با اولین زیرپا گذاشتن قوانین یوزر ها بن میشن ولی این آقا در این کار استمرار می کنه چون می دونه که تو همچین کاری نمی کنی

من وبلاگ همکلاسی را اصلا جای امنی برای مطلب دادن یا نظر دادن نمی دانم چون یه احساس سرکاری بهم دست داده که الان شاهد این موضوع هستیم

راه اینجاست......!

                                  هوالحق

شگردهای شیاطین جامعه امروز مابسیار شبیه عصر امام حسین

(ع) است؛اگر ما در مقابل دین و احکام آن بی اعتنا باشیم؛آینده

 ما؛فرجام مردم کوفه خواهد بود.باید از تاریخ عبرت گرفت؛آنچه

 موجب حادثه کربلا شد؛سست شدن مبانی فکری و اعتقادی

 مسلمانان آن عصر و زمانه بود.راه صحیح ؛همان راهی است که

امام حسین(ع) پیش روی ما گذاشت.

 

 

تقویت روح غیرت و حساسیت دینی؛مبارزه با تساهل و تسامح به

 عنوان مقدمه فرهنگ بی دینی؛مبارزه با فرد گرایی و تک روی؛و

تشکیل هیأت های مذهبی برای مقابله با دشمنانی که کیان؛نظام

 و دین ما را هدف گرفته اند؛لازم است.

اما در این میان دل نبستن به دنیا برای تقویت روحیه جهاد و

نهراسیدن از مرگ و شهادت طلبی؛شرط نخست برای مقابله با

 دشمنان اسلام و انقلاب است.

                                              آیت الله مصباح یزدی

 

من  حقی را که از آن دفاع می کنم به آن ایمان دارم و اعتراض

من از روی جهل نبوده و اکنون نیز از موضع قبلی خود کنار 

 نکشیده ام اما در این زمینه بحث کارشناسی نمی کنم چون علم

کافی در این زمینه را باید کسب کنم.

اما فکر می کنم آیت الله سبحانی و آیت الله همدانی جواب های

 لازم و کافی را در این زمینه(دکتر سروش) اظهار داشته اند.

 

تحدی

بسم رب الکریم


سایت افشا در قسمتی از تارنمای خودش مدعی شده توانسته سوره ای مانند قرآن بیاورد. این سایت اشاره می کند به آیه ۲۳ سوره بقره ، ابتدا ببینم خداوند در آیه ۲۳ سوره بقره چه فرموده:

وَ إِن کُنتُمْ فىِ رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلىَ‏ عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَ ادْعُواْ شُهَدَاءَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ صَدِقِینَ

و اگر راجع به این چیزى یعنى قرآنى که ما بر بنده خود نازل کرده‏ایم شک دارید پس یک سوره‏اى نظیر آن بیآورید و گواهان خود را غیر از خدا دعوت کنید، اگر راست میگوئید.

سایت افشا توانسته آیه ای بهتر و انسانی تر از قرآن بیاورد و آن این است:

یا ایها العاقلون لا تقتلوا الذین یلونکم من المخالفین ولیجدوا فیکم رحمة و الانسانیه واعلموا ان الله مع العادلین

ای خردمندان، کسانی از مخالفان که در نزد شمایند را نکشید! تا در شما ترحم و انسانیت را بیابند. و بدانید که خداوند با عدالت پیشگان است!

این آیه را در مقابل آیه ۱۲۳ سوره توبه آوردند آیه ۱۲۳ سوره توبه می فرماید:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِینَ یَلُونَکُم مِّنَ الْکُفَّارِ وَلِیَجِدُواْ فِیکُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ

ای کسانیکه ایمان آورده اید، کافرانی که نزدیک شمایند را بکشید! تا در شما درشتی و شدت را بیابند. و بدانید که خداوند با پرهیزکاران است!

حال نوشته فوق را نقد می کنیم.

اگر به آیه ۲۳ سوره بقره دقت کنید خداوند در آن می گوید سوره ای یا آیه ای مثل قرآن بیاورید نه اینکه دو کلمه را در قرآن عوض کنید و بگویید مثل آنرا آوردم. اینکه کسی دو کلمه را جابه جا کند و مدعی شود که مثل قرآن را آورده درست نیست. شما به شعرهای مولوی دقت کنید. برای مثال این شعر

بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند.

حال به نظر شما اگر کسی بگوید:

بشنو از من چون حکایت می کنم از گرانی ها شکایت می کنم!

مولوی می شود!؟ یا اینکه توانسته شعری هم رده شعر مولوی بیاورد!؟ همانطور که می دانید جدیداً در پیامکها اشعار و سخنانی را بر وزن اشعار حافظ یا مولوی می آورند آیا این اشعار هم رده اشعار مولوی یا حافظ است! فصاحت و بلاغت دارد! یا یک شعر از من درآوردی جهت مزاح است؟!بنابراین اینگونه عوض کردن معانی آیات را آوردن مثل قرآن نمی گویند. ممکن است بگویند قرآن که غیر از عربی نیست. چگونه متنی رابیاوریم که مثل قرآن نباشد؟! در جواب می گوییم قرآن بغیر از عربی نیست ولی تمام عربی هم نیست. برای مثال مثنوی معنوی، الفاظی بغیر از فارسی نیست ولی همه فارسی هم نیست یعنی کسی مانند حافظ هم می تواند اشعاری هم مرتبه مولوی بیاورد . کلام قرآن هم همین است که اگر شما می توانید کلامی مثل کلام قرآن بیاورید. که به اعتراف تمام عرب قرآن کلامی دارای فصاحت و بلاغت است و آوردن شبه آن محال است.

از طرفی دیگر به این آیه که سایت افشا آنرا بیان کرده اشکال منطقی هم وارد است. آیه ۱۲۳ سوره توبه در مورد کافر حربی ست. کافر حربی کسی است که شمشیر برداشته و بر علیه مسلمانان قیام کرده حال اینکه برای مثال می گویند کسانی از مخالفان که در نزد شمایند را نکشید! تا در شما ترحم و انسانیت را بیابند غیر منطقی است، برای اینکه شما در کدام جنگ دیدید که سربازان به دشمن تا دندان مسلح در حال حمله ترحم کنند! اگر ترحم کنند کشته می شوند!

قرآن مسئله را خیلی بالاتر بیان کرده و آن اینکه در هنگام جنگ با کفار با تمام قوا بجنگید اما بعد از جنگ و در اسارت به آنها ترحم کنید و حتی بعد از مدتی و بعد از ربیت آنها را آزاد کنید. این است برنامه تربیتی و والای اسلامی.

و اما در جای دیگر سایت افشا مدعی شده کسانی آیاتی از قرآن آورده بودند که با دقت به بعضی از آنها کاملاً مشهود است که بلاغت قرآنی را ندارد و کلامی دعا مانند است و همچنین بقیه سوره ها غالباً از آیات قرآنی استفاده شده اینگونه که الفاظی در وزن و حتی عین کلمات آیات قرانی را با اندک تغییری به نام سوره یا آیه جدید معرفی کردند برای مثال این :

قل یا ایها المسلمون انکم لفی ضلال بعید!

بگو ای کسانی که اسلام آوردید همانا شما از حقیقت دورید!

که بسیار شبیه به این آیاتی است که در قرآن در اولش قل وجود دارد مثل ۲۶ آل عمران و ۲۷ انعام یا ۱۰۵ توبه و..... و بعد از آن هم از یا ایها الذین مسلمون استفاده کردند همانطور که خداوند در بسیاری از آیات از یا ایها الذین آمنو استفاده می کند مانند ۱۰۴ بقره ۱۵۳ بقره و.... و همچنین در آخر آیه از کلمه لفی ضلال بعید استفاده می کند همانطور که خداوند در آخر در آیه ۳ سوره ابرهیم فرموده : اولئک لفی ضلال بعید

کاملاً مشهود است این آیات همه بر وزن بشنو از من چون حکایت می کنم است!! و بار ندارد و می توان به آن یک کپی رایت ناشیانه گفت . ناشیانه از آن جهت که نه منطق در آیاتش است و نه محل تعقل و حکم.

 

قرآن کلام خداست نه محمد (ص)

چندی پیش از این، فردی موسوم به عبدالکریم سروش _ شخصیتی که دین پژوهان و حتی غیر دین پژوهان نیز این روزه کم و بیش با کتابهایش آشنایند _ در مصاحبه ای با یک نشریه، ادعاهای موهنی را مطرح نموده بود. این که قرآن کلام خدا نیست، بلکه وحی خدا از کلام محمّد است، و فراز و فرود آیات نیز نشانه ی شیرین و دشوار احوالات فردی پیامبر است؛ و این کلام خدا نیست که خود ادعا میکند کلام خداست، بلکه کلام محمّد است، کلامی نه مصون از اشتباه، بلکه پیامبر به زبان مردم خویش با آنها سخن گفته است و میتوانسته اشتباه کرده باشد؛ او پیامبر بوده است نه دانشمند یا مورخ(!):

اما پیامبر به نحوی دیگر نیز آفریننده‌ی وحی است. آن‌چه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد؛ چون بالاتر از فهم آن‌ها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی‌صورت است و وظیفه‌ی شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می‌کند.

شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا می‌کند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکی‌اش و حتی احوالات روحی‌اش [در آن نقش دارند]. اگر قرآن را بخوانید، حس می‌کنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام این‌ها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته‌اند. این، آن جبنه‌ی کاملاً بشری وحی است.

(لینک به برگردان فارسی)

بعد از خواندن آن مصاحبه، درگیر این بودم که چنین فردی، یعنی عبدالکریم حاج فرج دباغ که او را با دفاعیاتش در برابر مارکسیست­ها میشناختیم، چطور شد که کارش کشید به قبض و بسط تئوریک شریعت و آمد و آمد تا رسید به بسط تجربه‌ی نبوی … . تا این که چندی پیش تصادفاً به آیاتی از قرآن برخوردم که سرنوشت فردی ­_ ولید ابن مغیره _ را ترسیم میکرد که به شدت شبیه دکتر قصه­ی ما _ یعنی دکتر سروش _ بود.

قصدم از نگارش این سطور، جواب دادن به ادعاهای یک طرفه و غیر علمی جناب سروش نیست؛ بلکه تذکریست به خودم و هم فکران که چگونه میتوان گمراه شد(!) که گمراه نشویم، و به شیفتگان آن حضرت _ جناب سروش _ که چگونه میتوان دنباله رو شیطان شد(!) که نشوند. ما أکثَرَ العِبَر و أقلَّ الاعتبار!

سورة المدثر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏

یَأَیهَُّا الْمُدَّثِّرُ(۱) قُمْ فَأَنذِرْ(۲) وَ رَبَّکَ فَکَبرِّْ(۳) وَ ثِیَابَکَ فَطَهِّرْ(۴) وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ(۵) وَ لَا تَمْنُن تَسْتَکْثرُِ(۶) وَ لِرَبِّکَ فَاصْبرِْ(۷) فَإِذَا نُقِرَ فىِ النَّاقُورِ(۸) فَذَلِکَ یَوْمَئذٍ یَوْمٌ عَسِیرٌ(۹) عَلىَ الْکَفِرِینَ غَیرُْ یَسِیرٍ(۱۰) ذَرْنىِ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیدًا(۱۱) وَ جَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا(۱۲) وَ بَنِینَ شهُُودًا(۱۳) وَ مَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِیدًا(۱۴) ثمُ‏َّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ(۱۵) کلاََّ  إِنَّهُ کاَنَ لاَِیَتِنَا عَنِیدًا(۱۶) سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا(۱۷) إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ(۱۸) فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ(۱۹) ثمُ‏َّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ(۲۰) ثمُ‏َّ نَظَرَ(۲۱) ثمُ‏َّ عَبَسَ وَ بَسَرَ(۲۲) ثمُ‏َّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبرََ(۲۳) فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سحِْرٌ یُؤْثَرُ(۲۴) إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ(۲۵) سَأُصْلِیهِ سَقَرَ(۲۶) وَ مَا أَدْرَئکَ مَا سَقَرُ(۲۷) لَا تُبْقِى وَ لَا تَذَرُ(۲۸) لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشَرِ(۲۹)

و این هم خلاصه ای از تفسیر آیات ۱۸ تا ۲۶ این سوره ی مبارکه از تفسیر مبارک المیزان (جلد ۲۰، اواخر صفحه ی ۱۳۵)

“إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ“.

«تفکیر» که مصدر«فکر» است به معناى اندیشیدن است، و «تقدیر» که مصدر«قدر» است به معناى اندازه‏گیرى و سنجیدن است، و «تقدیر از روى تفکیر» به معناى آن است که چند معنا و چند وصف را در ذهن بچینى، یعنى آنها را در ذهن جابجا کنى، یکى را بگذارى و دیگرى را بردارى تا از ردیف شدن آنها غرض مطلوب خود را نتیجه بگیرى، ولید بن مغیره هم در این اندیشه بود که چیزى بگوید که با آن گفته، دعوت اسلام را باطل کند، و مردم معاند مثل خودش آن گفته را بپسندند، پیش خود فکر کرد آیا بگوید این قرآن شعر است، یا بگوید کهانت و جادوگرى است؟ آیا بگوید هذیان ناشى از جنون است، یا بگوید ازاسطوره‏ها و افسانه‏هاى قدیمى است؟ بعد از آنکه همه فکرهایش را کرد اینطور اندازه‏گیرى کرد که بگوید: قرآن سحرى از کلام بشر است، چون بین زن و شوهر و پدر و فرزند جدایى مى‏اندازد.

“فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ“

این جمله_ به طورى که از سیاق بر مى‏آید_ نفرینى است بر او، نظیر جمله”قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ” ۱ و جمله”ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ” تکرار همان نفرین و تاکید آن است.

“ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ“

این آیات حال ولید را که بعد از تفکیر و تقدیر به خود گرفته بود ممثل مى‏سازد، و با لطیف‏ترین و در عین حال رساترین تمثیلى مجسم مى‏کند، چون معناى اینکه فرموده “ثُمَّ نَظَرَ” _ به طورى که از سیاق استفاده مى‏شود_ این است که: وى بعد از تفکیر و تقدیر مثل کسى نظر کرد که مى‏خواهد درباره امرى که از او نظریه خواسته باشند، نظریه بدهد.

“ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ“

فعل “عبس” از ماده عبوس است که به معناى تقطیب چهره است، در مجمع البیان مى‏گوید: عبوس کردن چهره و تقطیب و تکلیح آن در معنا نظیر همند، و جامع همه، ترش کردن رو، و گرفتگى صورت است در مقابل طلاقت و بشاشت که به معناى گشاده‏رویى است. و فعل”بسر” از مصدر”بسور” است، که به معناى بى‏میلى و کراهت نمایان از چهره است. پس معناى جمله این است که ولید بعد از نظر کردن، چهره خود را گرفت و اظهار کراهت نمود ۲.

“ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ“

«ادبار از هر چیزى» به معناى اعراض از آن است، و «استکبار» به معناى امتناع ورزیدن از در کبر و طغیان است، و این دو یعنى ادبار و استکبار از احوالات روحى و درونى است، و اگر آن را فرع و نتیجه تمثیل بر نظر و عبوس و بسور که از احوالات ظاهر و محسوس آدمى است گرفته، از این جهت است که اثر ادبار و استکبار ولید در ظاهر حالش هم اثر گذاشته، و آن اثر را قرآن کریم نقل کرده که گفت: “إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ …“، و به همین جهت این جمله را با فاى تفریع و نتیجه‏گیرى عطف کرده، فرمود: “ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا …” و گرنه مى‏توانست این را هم با کلمه “ثم” عطف کند.

“فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ“

یعنى در نتیجه ادبار و استکبار، باطن خود را اینطور اظهار کرد که “ان هذا” نیست این_ یعنى قرآن_ “إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ“، مگر سحرى که از قدیم روایت شده و هم اکنون نیز دانایان آن به نادانان تعلیم مى‏دهند.

“إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ“

یعنى این قرآن آن طور که محمد (ص) ادعا مى‏کند کلام خدا نیست، بلکه کلام بشر است. بعضى ۳ گفته‏اند: این آیه به منزله تاکید آیه قبلى است، هر چند دو معناى مختلف دارند، ولى مقصود از هر دو این است که قرآن کلام خدا نیست و چون هر دو یک معنا را مى‏رساندند، جمله دوم را با واو به جمله اول عطف نکرد.

“سَأُصْلِیهِ سَقَرَ وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ“

یعنى به زودى او را داخل سقر مى‏کنم، و” سقر” در عرف قرآن یکى از نامهاى جهنم و یا درکه‏اى از درکات آن است، و جمله” سَأُصْلِیهِ سَقَرَ” یا بیان” سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً” است، و یا بدل از آن است و جمله” وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ” به این منظور آورده شده که بفهماند سقر بسیار مهم و هراس‏آور است.

__________________________________________________

۱.         خدا ایشان را هلاک و نابود کند، چگونه دروغ مى‏گویند؟! سوره توبه، آیه ۳۰.

۲.         مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۳۸۶.

۳.         تفسیر کشاف، ج ۴، ص ۶۵۰.

 روشنفکر

 

تحدی

                          بسم الله الرحمن الرحیم

((و إن کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله و

 ادعوا شهداءکم من دون الله إن کنتم صادقین))/آیه ۲۳ سوره

بقره 

((و اگر در شکی هستید بدانچه فرستادیم بربنده ی خود پس بیارید

 سوره ای همانند آن و بخوانید گواهان خویش را جز خدا اگر هستید

 راستگویان))

البته باید بگویم که توضیح در این باب از حیطه علومی که ما تا کنون

 آموختیم خارج است و توضیح درباره آن بر عهده افرادی است که در

 حوزه های علمیه نزد استادان حاذق  علم آموزی  کرده اند

پس از همه دوستانی که خیر خواهانه قصد دفاع دارند

خواهشمندم بحث در این باب را به متخصصین در این زمینه بسپاریم

چون عبارتی معروف با این مضمون وجود دارد که اگر می خواهی

 کسی یا چیزی را خراب کنی از آن بد دفاع کن!

انشاءالله در صورت تمایل دوستان جلسه ای حضوری تشکیل

 خواهیم داد و در این باب از مطلعین در این زمینه کمک خواهیم

 گرفت.

در ضمن در پاسخ به دوستی که می خواهند برای افرادی بنا بر

 سیاسی بودنشان!مشکل ایجاد کنند باید بگویم که دین ما آقدر

 وسیع و گسترده و نامحدود هست که همه ی افراد بتوانن به

 پاسخ سوالاتشان دست پیدا کنند و نیازی به مجادله و مشکل

 آفرینی نیست!!!!!

آخرین پیام

بعد از ۳ روز درخواست من مبنی بر آیه ای مثل قرآن شاهد بودیم جز قصه و خاطره و تخیلات چیزه دیگری نشنیدم من هنوز بر این حرف ایمان دارم

ولی شما جواب نمی دهید و گویا این کار تا ابد ادامه پیدا خواهد کرد

من خودم دیگه ادامه نمی دهم چون حال حوصله خاطره ندارم  خود دوستان شاهد ند که شما جواب ندادید

اذا خاطبهم جاهلوا قالو سلاما

من با اطاعت از این آیه ی قرآن دیگر صلاح نمی دونم وقتم را تلف کنم

و من بارها  گفتم  برای من اصلا مهم نیست که چه دینی دارید فقط یاد بگیرید احترام بزارید

جواب علی منتجی

امروز دیدم یکی سوال علی منتجی را پخش کرده و جواب من را نزاشته

حالا من جوابش را می زارم

ببین اینا را جایی نگو بت می خندند
چرا نگو؟
خب ببین عزیزم شما میشه بگی چقدر از عربی بارت هست؟
اولا داری یه حرفی می زنی که در رابطه اش اصلا مطالعه نداری این اولین جواب
دومین جواب خدمتت عارضم که این چیزایی که شما فرمودید اصلا و ابدا معنایی نداره و ساخته زبان شماست
وقتی می گوییم مثل خودکار یعنی اینکه برو یه خودکار مثل این بیار یعنی رنگ انداره و ..
من که نمی بینم تو این کلمات شما مثل الم باشد
این کلمات شما کاملا بی معنی است در حالی که الم یک رمزی است میان خدا و رسولش

حالا خودتون قضاوت کنید این کلمات درهم آیا آیه ای مثل قرآن است یا مانند پر کردن یه فیلد اینترنتی است که به صورت اتقاقی انشگتان او بر روی کیبرد قرار گرفته

امید وارم دوستان بی انصافی نکنند من زیرش جواب دادم ولی این دانشجو گویا قصد بر ایجاد تنش دارد

آزادی بیان از نظر آقای دزفولی

بله فردی که می گفت به سروش گیر ندید آزادی بیان به او این حق را می دهد که درباره قرآن نظر بدهد

در جواب علی تهرانی عزیز
در مورد شماره ۴ می خوانیم

۴- برادرم بزرگانی مانند آیت الله حعفر سبحانی که قطعا هم با دیانت و با سواد می باشند آنقدر که تو نقد کرده ای او را نقد و خورد نکرده اند

دوباره شاهد هستیم به نظر آقای دزفولی این آزادی بیان یک امری است که فقط در زمانی محقق می شود که به نفع ایشان باشد

خودتون قضاوت کنید

دوگانگی در هر پست  تا چقدر