آن پنجشنبه هم قد کشید و جمعه شد
دلم گرم بود به فصل های سرد ، به کلاه و دستکش و شال گردن .
وقت آن است که کنار شومینه بشینم و برای برای آینه گریه کنم و قدر تمام سال ها خاک خروده ازش گله کنم و بگوییم ، آن روز که میرفتی آن سوی سوت قطار ها تعبیر بازگشت را می دانستی ؟
و آینه با مکث جواب می دهد ؛ می خواهم بروم جایی دور تر از سوت قطارها و همیشه ام را فراموش کنم ..
/
این پنجشنبه هم قد کشید و جمعه شد
دلم گرم است به فصل های سرد ، به کلاه و دستکش و شال گردن .
وقت آن است که برویم بیرون و روی برف ها بدویم .. من جا پای تو و تو جا پای من ؛ تو می خند یو دلم خیس میشود از هجوم این همه علاقه .. از تو می پرسم آن روز که برف می بارید و تو پشت پنجره بودی تعبیر این همه برف را می دانستی ؟
و تو بیدرنگ جواب می دهی ؛من از پل نگاه تو احساس شرم می کنم مگر حرارت کوره انتظار چه قدر است که هر وقت به دستان تو میرسم باید هذیان بگویم؟! می خواهم بشینم همینجا و همیشه ام را به تو بسپارم ..
….
از عشق بازی زمان که بگذریم حرمت بوسه ای تلخ بر نقش خاطرات میماند .
درون بسترم انگور روید و شرابی شد، تلخ و مرد افکن ؛
شرابی شد لحظه هایم ؛
شبی از کوچه سار تانهایی ام رد شو، ببین دیگر نه تو را می پوشم ، نه می نوشم ..
به جرم بوسه های نیمه کاره ، قریضه عشق را انکار مکن که آغوشی در ابعاد خیانت برای رفتنت اصرار میکرد .
پ.ن : عکسهایم را پاره کن و آن دوستت دارم های کورکورانه ات را بخورد فکاهی ها مجله طنز بده…
زیبا بود! پینوشتش هم باحال بود!
زیبا بود ، ممنون!
مدت ها بود که ننوشته بودی و این عالی بود!
دلمان برای نوشته هایت به تنگ آمده بود!
وقت آن است که برویم بیرون و روی برف ها بدویم...