روزی یک مرد با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
سلام دوست عزیز خوبی مطالب وبلاگت واقعا عالی میدونم سرت شلوغه وقت کردی به من هم یه بزن وقت منتظرتم نظر یادت نره راستی اگر دوست داشتی از کد اهنگ ها استفاده کن فعلا بای
تو جهنم، اون آدما طمع کار نبودند ، عقل سالمی نداشتند
ممنون دوست عزیز
واقعا هم وقتی به فکر هم نوع هامون باشیم و تلاش کنیم که علاوه بر خودمون حداقل کمی هم به دیگران بپردازیم رفته رفته دنیای بهتری (بهشت) خواهیم داشت!
!
عکس جالبیه!
جالب بود٬ممنون