KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

به بهانه ی ۲۵ اردی‌بهشت ، روز بزرگداشت حکیم طوس

ابتدا قصدم تبریک این روز فرخنده بود، اما ...


حدس می زنم بسیاری از شما ندانید که

چند سالی‌ست با هدف به اصطلاح اصلاحات فرهنگی،

به شاهنامه ی فردوسی، یارانه‌ی کاغذ و چاپ تعلق نمی گیرد ...


_____________________


نمانیم کین بــــــــوم ویـران کنند           همی غارت از شهر ایــران کنند
نخواننــد بر ما کســی آفریـــــــن           چو ویران بود بوم ایـران زمین
دریغ است ایران که ویران شود           کنـــــام پلنگان و شــــیران شود


در ادامه ، می تونید شاهنامه ی حکیم ابوالقاسم فردوسی رو دانلود کنید.

همچنین نسخه‌ی صوتی کامل شاهنامه



نسخه‌ای کم حجم از شاهنامه بصورت HTML را از اینجا دانلود کنید.


نسخه‌ی کامل صوتی شاهنامه را می توانید از اینجا دانلود کنید.


___________


مرتبط: فردوسی پاکزاد



نظرات 7 + ارسال نظر
زهرا.ع یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 ساعت 17:45

انگار بنا نیست این ایران ما روی خوش به خودش ببینه٬یه نگاه اجمالی که به تاریخ میندازم میبینم تو این تمدن چند هزار ساله که همیشه بهش افتخار کردیم همش جنگ بوده٬همیشه در نبرد بودیم با اونایی که قصد غارتمونو داشتن٬همیشه سینه هامونو سپرکردیم تا نگذاریم ایرانمونو ویران کنند٬وهمیشه...٬وقتی انقلاب کردیم خیلی خوشحالو راضی بودیم از کرده ی خودمون٬میخواستیم تو دنیا یه کشور نمونه بسازیم !میخواستیم الگوی همه کشورا باشیم ٬قصد جهانی شدن داشتیم ٬بعد که جنگ شد دوباره رفتیم و سینه هامونو سپر کردیم٬۸سال از خاکمون دفاع کردیم٬یه عالمه شهید و جانباز هدیه ی جنگ بود به ما ٬ولی بازم خیلی ناراحت نبودیمو افتخار میکردیم که از خاکمون دفاع کردیم به خودمون میبالیدیم که چنین جوونایی داریم که بخاطر کشورشون به سادگی از جونشون گذشتند. ‌بیستو چند سال گذشت٬تو این مدت بازم در جنگ ونبرد بودیم همه سختیها وتحریمهارو به جون خردیم وهر بار گفتیم چو ایران نباشد تن من مباد٬همیشه در صحنه بودیم وهمیشه...اما ایران دوباره داره غارت میشه اینبار بدتر از هر موقعه دیگه داره ایرانمون ویران میشه٬ایندفعه با نام اسلام داره کشورمون نابود میشه.نه ٬انگار واقعا قرار نیست ایران روی خوش به خودش ببینه٬ولی این بیت اول شعر فردوسی رو همیشه با خودم تکرار میکنم(نمانیم کین بوم ویران کنند/همی غارت از شهر ایران کنند)روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی گرامی باد(البته دیروز بود)

در کتاب «در شهر قصه هیچ عجیبی عجیب نیست» ، این را خواندم:


پرده‌ی نقال دیشب رنگ و رویی تازه داشت
جای تمثال تهمتن نقشی از چنگیز بود ...

____
بله
دیروز ، دقدقه های دیروزش، نگذاشت به دقدقه های آنروزم برسم.

ممنون از نظر خوبتون

حسین رنجبر یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 ساعت 17:56

(مهدی کرم پور گفته بود کار کردن با مهرجویی مثه کار کردن کنار یک کارگردان
سوئدی هستش. مهرجویی برای من مثل حافظ هست در شعر ایران.)حسین آقا ممنون.

خواهش می کنم

حسین رنجبر یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 ساعت 18:05

دوست عزیز پست شما به علت عدم رعایت قانون طول معیار چرک نویس می شود ، بدیهیست پس از رسیدن به طول معیار می توانید پست خود را مجداداً منتشر فرمایید.
با تشکر؛

نسرین-کام یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 ساعت 22:11

((اما ایران دوباره داره غارت میشه اینبار بدتر از هر موقعه دیگه داره ایرانمون ویران میشه٬ایندفعه با نام اسلام داره کشورمون نابود میشه.نه ٬انگار واقعا قرار نیست ایران روی خوش به خودش ببینه))لایک
ممنون از شما
فقط یه سوال :پسوند زیپ با چه برنامه ای اجرا می شه؟

:دی
خود ویندوز بصورت پیشفرض قادر به باز کردنش هست!
می تونی د از win zip یا win rar استفاده کنید

اردلان سبز دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 ساعت 01:25

ممنونم از مطلب زیباتون

لطف دارید

این مطلب رابخوانید

چگونه دکتر زهرا بنی یعقوب آبکناری را خودکشی کردند؟!
دکتر (زهرا بنی یعقوب آبکناری) فرزند (اسماعیل بنی یعقوب آبکناری) و (پروین نبی) و خواهر (رحیم بنی یعقوب آبکناری) در تاریخ بیست و پنج مهر پنجاه و نه زاده شد. پدرش از زندانیان سیاسی رژیم پیشین بود که پس از به روی کار آمدن جمهوری اسلامی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول به کار شده بود. رحیم بنی ‌یعقوب برادر دکتر زهرا بنی‌یعقوب در صنایع حساسی کار می‌کند که اشتغال در آن‌ها نیازمند گذر از هفت خوان تحقیقات است. خانوادۀ زهرا و رحیم بنی‌یعقوب از باورمندان به نظام اسلامی بودند. ابوالقاسم بنی ‌یعقوب نزدیک به سی سال در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کارمند دفتری بوده است. خانه و زندگی محقر او نشانگر آن است که هیچ سهمی از ثروت های بادآورده در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نداشته است. درجۀ تحصیلات اعضای خانواده از اهمیت آموزش در این خانواده سخن می‌گویند و داستان زندگی کوتاه دکتر زهرا بنی‌یعقوب، خود بهترین شاهد از انسان دوستی و عدم علاقه به امتیاز‌خواهی این پزشک جوان است.
زهرا بسیار تیزهوش بود و در مدرسۀ تیزهوشان درس خوانده و در کنکور سراسری دانشگاه ها در همۀ کشور، رتبه بیست و ششم کشوری را کسب کرده بوده و پس از ورود به دانشگاه در مهر ماه 77 و یک سال و نیم پیش از تاریخ مرگ یعنی بیست و یک مهر هشتاد و شش، از دانشگاه تهران در رشتۀ پزشکی عمومی فارغ التحصیل شده بود.
دکتر زهرا بنی یعقوب بنا به قانونی که سال های زندانی شدن پدرش در رژیم شاه را معادل امتیاز ” آزادگی ” به حساب آورده است از قانون خدمت اجباری پزشکان در مناطق محروم معاف بوده است اما پس از مدتی که از فارغ التحصیل شدنش می گذرد ، همراه دوست دوران تحصیل خود هانیه ، عازم رزن در استان همدان می شود و مدت سه ماه در روستائی از توابع رزن مشغول به کار می شود . پس از مدتی محل خدمت خود را به روستای ” سیس” از توابع قروۀ سنندج تغییر می دهد. او دلیل این کارش را کمک به مردم محروم از خدمات پزشکی در مناطق دور افتاده اعلام کرده بود. او می توانست از امتیاز آزاده بودن پدرش استفاده کند و راحت در تهران بماند. او از گذراندن دوران اجباری خدمت پزشکی در نقاط محروم معاف بود اما به انتخاب خودش به روستاهای نزدیک همدان رفت. تازه آنجا هم تمایلش را برای کمک به محرومان راضی نکرد، پس آنجا را هم ول کرد و به روستای سیس رفت. سیس را باید ببینید، انگار نه انگار در ایران است، روی هیچ نقشه ای پیدا نمی کنید، محرومیت در آنجا موج می زند.
زهرا افسردگی یا مشکل خاص روانی نداشت، او هم مشکلات و در گیری های معمولی همه را داشت. خانواده اش موافق نبودند که دور از خانه کار کند و زهرا به اصرار خودش و برای این که بتواند حقوقی داشته باشد به سیس آمده بود . اواخر روحیه اش خیلی هم بهترو شاداب تر شده بود و از فروردین ماه هشتاد و شش با یکی از گوینده های رادیو به اسم حمید آشنا شده بود و قرار بود با هم ازدواج کنند. رابطه اش با حمید خیلی عاشقانه و احساسی بود . حمید در استخدام صدا و سیمای تهران بود و شنبه شب ها ساعت دوازده در رادیو فرهنگ یک برنامۀ ادبی را اجرا می کرد که زهرا شنونده پر و پا قرص این برنامه بود و این رادیو گوش دادن او در پانسیون همیشه موضوع شوخی بچه ها با زهرا بود . حمید جمعه ها در همدان یک برنامۀ رادیوئی را کارگردانی می کرد و مجبور بود پنج شنبه ها از تهران به همدان بیاید و معمولا سعی می کردند در این فاصلۀ کوتاه همدیگر را ببینند. قرار هایشان هم همیشه در پارک بود. زهرا واقعا حمید را دوست داشت و از وقتی با او آشنا شده بود روحیه اش خیلی شاد تر بود. حمید هم از تیپ های هنری بود و آن طور که زهرا تعریف می کرد خیلی احساساتی بود و هر دو قصد ازدواج داشتند تنها ترس زهرا این بود که مبادا خانواده اش به خاطر تحصیلات پایین تر حمید خیلی راضی به این ازدواج نباشند. زهرا یک دختر کاملا مذهبی بود. همیشه مانتوی بلند و مقنعه سر می کرد و این بحث همیشگی با او بود که اگر کمی مقنعه اش را عقب ببرد و کمی آرایش کند خیلی خوش تیپ تر می شود اما زهرا هیچ وقت قبول نمی کرد و می گفت: که حمید مرا همین طوری دیده و می داند که من همیشه همین طور هستم .
******************************
ساعت ده و نیم روز جمعه بیستم مهر هشتاد و شش زهرا و حمید در پارکی در همدان از سوی نیروهای ستاد اجرائی امر به معروف و نهی از منکر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همدان به اتهام رابطه نامشروع و جرم آشکار دستگیر می شوند. ستاد در ابتدا از نیروی انتظامی خواسته بوده که آنها دستگیری را انجام بدهند. نخست یک گشت نیروی انتظامی فرستاده می شود. آنها را کنترل می‌کنند و می‌بینند که عملی غیر قانونی صورت نگرفته و می‌روند. زهرا همراه محرم خودش بود و بین آنها صیغۀ محرمیت جاری شده بود. حجاب او کامل بود وهیچ وقت با روسری بیرون نمی رفت و همیشه چادر و یا مقنعۀ‌ بلند داشت . هیچ کس نمی‌توانست ادعا کند که او آرایش تندی داشته، برای این که هیچ وقت این طوری نبود. ماموران ستاد اجرائی امر به معروف و نهی از منکر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همدان از این که نیروی انتظامی حرف آن‌ها را نپذیرفته بود، ناراحت شده بودند و این باعث لجبازی شده بود. سپس خودشان دست به کار می‌شوند. بازداشت کننده ، یک کارگر ساختمانی بوده که خارج از ساعات کارش در بسیج خدمت می ‌کرده است. او حمید و زهرا را دستگیر می‌کند و به بازداشتگاه می‌برد.
زهرا را شب اول در یک بازداشتگاه مخصوص زنان نگه داشتند و شب دوم در بازداشتگاه ستاد بود. بازداشتگاه ستاد مانند یک آپارتمان اداری است. یک هال و پذیرایی خیلی کوچک دارد. راهروی باریکی، دو ردیف در، متعلق به اتاق‌های مختلف را از هم جدا می‌کند. روی یکی از این اتاق‌ها تابلوی انبار، روی دیگری تابلوی رئیس ستاد و روی سومی تابلوی معاون ستاد و الی آخر نصب شده است.
زهرا شخصیتی محکم و قوی داشت. همیشه محکم حرف می‌زد. به خودش مسلط بود و اعتماد به نفس قوی داشت. می‌دانسته که هیچ خطایی نکرده ‌است و نمی‌توانسته بپذیرد که با او چنین رفتار کنند. او به سادگی زیر بار حرف زور نمی‌رفت.
روز بعد یعنی شنبه بیست ویکم مهر هشتاد و شش ، فرمانده ستاد (سرهنگ پاسدار محمد حسین قره باغی) با خانۀ پدری زهرا در تهران تماس گرفته و با لحن بسیار بدی به پدرش می‌گوید: که دختر شما با یکی از اراذل و اوباش دستگیر شده است! سپس به پدرش می‌گوید که فردا صبح خودش را به همدان برساند. او هم گفته بود چرا فردا؟ من همین الان راه می‌افتم. او با اصرار زیاد از (سرهنگ پاسدار محمد حسین قره باغی) می خواهد که با دخترش صحبت کند که اجازه نمی دهد و یکی دو ساعت بعد راه می‌افتد و حدود نه و نیم شب به همراه مادر زهرا (پروین نبی) به همدان می ‌رسد.
روز دوم بازداشت ، زهرا که از تماس ستاد با خانواده اش بی خبر است ، دائم خواهش می کند که اجازه دهند یک تلفن کوتاه به خانواده اش بزند تا برای آزادی اش به همدان بیایند. سرانجام حدود ساعت پنج بعد از ظهر و با دستور قاضی اجازه صادر می شود که زهرا تماس بگیرد. پدر و مادرش در راه همدان بودند و نمی تواند با آنها تماس بگیرد . به برادرش رحیم ، تلفن می زند و با توجه به اشکال در خط موبایل در منطقه ای که برادرش حضور داشت، تماس تلفنی به بیش ازچند کلمه نمی رسد . پس با محل کار خود تماس می گیرد و تقاضای دو روز مرخصی می کند تا بیمارانش با درهای بسته درمانگاه مواجه نشوند. تلاش برادرش برای تماس دوباره نهایتا به این ختم می شود که برای صحبت با خواهرش باید تا ساعت 9 شب صبر کند. ساعت حدود هشت و نیم شب بود. موبایل برادرش زنگ می خورد که پیش شماره همدان را می بیند. این بار تماس چند دقیقه طول می کشد. برادرش در گفت و گو با زهرا احساس می کند وضعیت روحی زهرا در شرایط خوبی است. او در جواب این سؤال برادرش که می پرسد تو را اذیت نکرده اند؟ می شنود” نه” و بلافاصله می گوید:” کسی بالای سرم ایستاده است .” برادرش به زهرا اطمینان می دهد که پدرش با پول نقد و سند در راه همدان است و حدود یک ساعت دیگر به آنجا می رسد. گفتگوی تلفنی با “خداحافظ آبجی جان” و ” خداحافظ داداش” به پایان می رسد .سپس رحیم با پدر و مادرش هم تماس گرفت. به نظر می‌آمد مشکل بعد از این مکالمه کم رنگ تر شده است. همه خوشحال‌تر بودند، فضا تغییر کرد، همه شاد‌تر بودند. پدر و مادر زهرا شب به همدان می رسند و در جلوی بازداشتگاه با بدترین توهین ها مواجه می شوند. یکی از اعضای ستاد به پدر زهرا می گوید: از نظرما دختر تو صلاحیت پزشک بودن در این مملکت را ندارد! پدر و مادر زهرا را که خسته و کوفته بعد از ساعت‌ها رانندگی به محل رسیده بودند، ساعت‌ها در خیابان نگه داشتند و سپس به آنها گفتند که صبح به ستاد بروند.
**************************
بامداد روز یکشنبه بیست و دوم مهر هشتاد و شش ، فرمانده ستاد اجرائی امر به معروف و نهی از منکر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همدان (سرهنگ پاسدار محمد حسین قره باغی) با خنده با پدر زهرا روبرو شد و گفت :”برای پیگیری وضع دخترت به آگاهی برو، نه! برو دادسرا، نه! بهتر است بروی پزشکی قانونی! سپس مأموران بازداشتگاه اعلام کردند که زهرا خود را در راهروی ‏طبقه دوم بازداشتگاه با استفاده از پارچه پلاکارد تبلیغاتی حلق آویز کرده و جان باخته است!‏ رئیس ستاد امر به معروف برای مرگ تلخی که در حوزه تحت نظارتش اتفاق افتاده بود کمترین نگرانی، اضطراب و یا ناراحتی نداشت!
پزشکی قانونی نیز مرگ وی را پس از معاینه ای سطحی و در گزارشی الکی و تشریفاتی “‎فشار بر عناصر حیاتی گردن توسط جسم رشته‏‎ ‎مانند و قابل انعطاف و عوارض ناشی از آن” دانست و زمان مرگ را حدود ساعت نه شنبه شب (بیست و یکم مهر هشتاد و شش) اعلام کرد. در حالی که دو کبودی و خونمردگی روی پاهای جسد زهرا مشاهده شده است، کبودی روی ساق پای چپ و کبودی روی ران پای راست. اما به علل احتمالی این کبودی ها اشاره ای نشده است. عجیب تر آنکه در پزشکی قانونی به خونی که از بینی و گوش زهرا بیرون آمده و همچنین تورم در جمجمه هم توجهی نشد و در هیچ کجای گزارش به آن اشاره نکردند! طبق نظر پزشکان متخصص این ها همگی نشانه های کتک کاری و به ویژه ضربه مغزی هستند. درباره احتمال تجاوز جنسی نیز چیزی در گزارش پزشکی قانونی نفیا یا اثباتا دیده نمی شود.
****************************
خانواده زهرا با تاکید بر اینکه فرزندشان خودکشی نکرده خودکشی زهرا را مردود و بیدرنگ ابوالقاسم بنی یعقوب آبکناری و پروین نبی پدر و مادر زهرا بنی یعقوب، به وکالت شیرین عبادی و عبدالفتاح سلطانی علیه فرمانده و ماموران ستاد اجرائی امر به معروف و نهی از منکر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همدان یعنی:” سرهنگ محمد حسین قره باغی” ، “رضا رضایتی” ، ”غلامرضا شهابی” ، ”سید امیر موسوی” ، “صیاد سنگری ” ، “عباس کوروشی محمود” و” معصومه خانی” به اتهام قتل عمدی فرزندشان دکتر زهرا بنی یعقوب آبکناری شکایت می کنند.
به گفته شیرین عبادی: “علت آنکه خانواده شادروان زهرا هرگز حاضر نشدند فرضیه خودکشی او را قبول کنند آن است که در ساعتی که طبق ادعای مسئولان بازداشتگاه زمان خودکشی مرحوم زهرا اعلام شده بود، او از تلفن بازداشتگاه به موبایل برادرش زنگ زده بود و تمامی تلاش ما برای آنکه بتوانیم لیست تلفن های وارده به موبایل برادر زهرا را بگیریم بدون نتیجه ماند و مشخص نیست چرا مخابرات حاضر نشد به این درخواست قانونی ما ترتیب اثر دهد؟!”
وی تناسب نداشتن قد مرحوم زهرا و صحنه ای که به عنوان صحنه خودکشی اعلام شده را از دیگر دلائل رد فرضیه خودکشی عنوان کرد: ” آن مرحوم حدود ۱۷۵ سانتی متر قد داشت و ادعا می شد که خود را دار زده است، یعنی طول طناب دار باید به ۱۷۵ سانتی متر اضافه شود و معمولا ۱۰ سانتی متر طول طناب دار بالاتر از سر مقتول قرار می گیرد و حال آنکه جایی که ادعا می شود شادروان زهرا خود را دار زده است، طولش در حدود ۱۹۰ سانتی متر بود. یعنی امکان عملی و عقلی برای دار زدن وجود نداشت.
از سوی دیگر طبق عکس هایی که ادعا می شود هنگام وقوع حادثه از صحنه گرفته اند، یک صندلی وجود دارد که یک جفت جای پای خاکی روی آن قرار دارد. و مسئولین بازداشتگاه ادعا می کردند که زهرا روی صندلی رفته و حلقه را آویزان کرده و خود را دار زده است و حال آنکه کافی بود زهرا فقط دستش را دراز کند تا بتواند حلقه دار را آویزان کند. و نیازی به رفتن روی صندلی نبود که اینطور صحنه آرایی شده است! مهمتر از همه اینکه طول محل دار زدن تا زمین تقریبا معادل قد شادروان زهرا به اضافه حلقه دار است، اما مسئولین بازداشتگاه هرگز به این سؤال من پاسخ ندادند که چگونه ممکن است انسان در حالی که پایش روی زمین قرار گرفته خود را دار بزند؟!”
اما پس از دوندگی های فراوان بازپرس شعبه سوم دادسرای عمومی و انقلاب همدان پرونده مرگ دکتر زهرا بنی یعقوب را مختومه اعلام و برای متهمان این پرونده قرار منع تعقیب صادر کرد! بر اساس رأی صادره از سوی جعفری مصلح بازپرس شعبه سوم دادسرای عمومی و انقلاب همدان که روز نوزدهم تیرماه هشتاد و هفت به مادر زهرا در خانه شان در جنوب شهر تهران تحویل شد ، مرگ دکتر زهرا بنی یعقوب خودکشی عنوان شده است! در متن رای صادره آمده است:« با توجه به اینکه اصلاً جرمی واقع نشده و وقوع قتل عمد منتفی است، برای همه متهمان پرونده قرار منع تعقیب صادر می شود!»
خلاصه این داستان دراز سرانجام این می شود که اعتراض خانواده و وکلای خانواده زهرا بنی یعقوب آبکناری به قرار منع تعقیب و کوشش همگی آنها در بخش های گوناگون دستگاه قضائی به جائی نمی رسد و عملا پرونده قتل عمدی زهرا ماست مالی می شود!

منبع: بخش وب موتورهای جستجوی اینترنتی + زهرا بنی یعقوب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد