KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

آن ها که خون به دل پیامبر کردند . . .



از دردناکترین و تلخترین بخش‌های تاریخ اسلام، شهادت نبی مکرم اسلام است که دلهای بیدار و آگاه را سخت به درد می‌آورد و می‌سوزاند.

به گزارش خبرنامه «خبرنامه دانشجویان ایران»، حوادث قبل و بعد از شهادت حضرت رسول(ص) آنچنان از اهمیتی برخوردار است که بازخوانی آن روشن می‌سازد که این حوادث تا چه اندازه در تغییر مسیر تاریخ موثر واقع شده است.

دکتر محمد تیجانی تونسی در کتاب «آنگاه هدایت شدم»، در شرح اتفاقاتی که به شیعه شدنش منجر شد، می نویسد:

«
چرا تا کنون هیچ کس از این مسائل ناجور و افتضاح‌آور با ما حرفی نزده بود؟ ...ولی چگونه می‌توان باور کرد؟ و آیا ممکن است که مسلمانان و اصحاب گرامی پیامبر، که پس از او، از تمام مردم برترند، با هم توطئه‌ای... بکنند

دکتر تیجانی که در جریان مسافرتش به بیروت با «منعم»، استاد دانشگاه بغداد آشنا شده است که همین دیدار عامل اصلی و ابتدایی شیعه شدن اوست، در فصلی از کتاب خود (در ژرفای پژوهش)، به دو حادثه ی تامل برانگیز قبل از شهادت پیامبر اشاره می کند:

*
حادثه اول، مصیبت روز پنجشنبه (سه روز قبل از شهادت) به استناد: صحیح بخاری، ج2 باب قول المریض: قوموا عنی؛ صحیح مسلم، ج5، ص75 در آخر کتاب الوصیه؛ مسند امام احمد، ج1، ص355 و ج5 ص116؛ تاریخ طبری، ج3 ص193؛ تاریخ ابن اثیر، ج2 ص302؛

«...
داستان را با کمی تفصیل بشنوید:

ابن عباس گفت: "روز پنجشنبه چه روز پنجشنبه ای بود! درد بر پیامبر شدید شده بود، فرمود: بیایید کتابی برایتان بنویسم که هرگز پس از آن گمراه نشوید."

عمر گفت: "درد بر پیامبر غلبه کرده است و شما قرآن دارید، ما را قرآن بس است"؛ اهل خانه اختلاف کرده و با هم نزاع نمودند.

برخی می گفتند: نزدیک شوید و بگذارید پیامبر کتابی بنویسد که پس از آن گمراه نشوید و برخی گفته عمر را تکرار می کردند.

هنگامی که بیهوده گویی و اختلاف در حضور پیامبر زیاد شد، حضرت به آنان فرمود: "بلند شوید و از من بیرون روید."

و بدین سان ابن عباس همواره می گفت: "بالاترین مصیبت مصیبتی بود که نگذاشتند رسول خدا آن کتاب را برایشان بنویسد و بجای اطاعت از پیامبر، اختلاف کردند و هیاهو نمودند."

این حادثه، بدون شک صحیح است زیرا هم علمای شیعه و محدثینشان، در کتابهایشان آن را نقل کردند و هم علمای اهل سنت و حدیث گویان و تاریخ نویسانشان نقل کرده اند

دکتر تیجانی که در مسیر مطالعاتش سعی دارد بدون تعصب و موضع گیری قبلی، به حقیقت دست یابد، در شرح و تفسیر موضع گیری عمر بن خطاب نسبت به دستور پیامبر، می نویسد:

«...
و این چه دستوری بود؟ دستور نگه داری امت از گمراهی؟ و بی گمان در این کتاب چیز جدیدی برای مسلمانان بود که هر شک و تردیدی را از انان دور می ساخت؛ حال ما کاری به سخن شیعیان نداریم که می گویند پیامبر می خواست، نام علی را به عنوان خلیفه اش بنویسد، و چون عمر این مطلب را درک کرده بود، لذا جلوگیری کرد؛ چون شاید با این ادعا نتوانند درست ما را قانع کنند، ولی آیا می توانیم شرح و تفسیر معقولی برای این حادثه دردناک بیابیم که پیامبر رابه خشم آورد تا آنجا که از خانه خود طردشان کرد و ابن عباس را وادار ساخت که از این حادثه آنقدر گریه کند که اشکهایشان سنگ ها را خیس کند و آن را بزرگترین مصیبت بداند؟

اهل سنت می گویند: عمر چون شدت بیماری پیامبر را درک کرده بود، لذا دلسوزی کرد و نگذاشت این کار بشود تا پیامبر خسته نگردد و آسوده باشد! این تحلیل را ساده اندیشان نیز نمی پذیرند، چه رسد به دانشمندان»

دکتر تیجانی که در ابتدا سعی دارد عذری برای عمر دست و پا کند در ادامه می گوید:

«...
ولی حقیقت حادثه اجازه ام نداد و حتی اگر واژه "یحجر" (یعنی هزیان می گوید) را و العیاذ بالله به واژه ی درد بر او غلبه کرد، تغییر دهیم باز هم هیچ توجیهی برای این سخن عمر نمی یابیم که گفت: "ما قرآن داریم و قران ما را بس است!"

آیا او از پیامبر که قرآن بر آن حضرت نازل شده بود، بیشتر درباره قرآن می دانست؟ یا اینکه رسول خدا نمی فهمید چه می گوید؟ یا اینکه با این کارش می خواست تفرقه و پراکندگی را در میان آنها ایجاد کند؟

و اگر این توجیه اهل سنت صحیح باشد پس قطعا پیامبر از این حسن نیت عمر با خبر بود و بجای اینکه بر او خشم کند و بفرماید: "از اینجا بیرون بروید" قطعا از او تشکر می کرد و او را به خود نزدیک می ساخت

وی سپس سوالات مهمی را مطرح کرده و می نویسد:

«
آیا می توانم سوال کنم چرا این امر پیامبر را که فرمود، از اینجا بیرون بروید و آنها را از اتاق خود طرد کرد، اطاعت کردند و نگفتند که حضرت هذیان می گوید؟! آیا نه برای این بود که نقشه شان در منع پیامبر از نوشتن، موثر واقع شده بود و دیگر انگیزه ای برای ماندن نداشتند؟ و اما اینکه بسیار هیاهو و سرصدا کردند و در حضور پیامبر اختلاف نمودند و به دو گروه تقسیم شدند که برخی می گفتند: "بگذارید پیامبر کتابی برایتان بنویسد" و برخی سخن عمر را تکرار می کردند، از این بر می آید که قضیه ساده ای نبوده است،که تنها مختص عمر باشد چون در این صورت حتما پیامبر او را قانع می کرد به اینکه هرگز از هوای نفس سخن نمی گوید و ممکن نیست در امر هدایت مردم و منع از گمراهی یشان درد بر او غلبه کند؛ ولی مطلب پس از آن قول عمر به گونه ای دیگر درآمد و خریداران بسیاری پیدا کرد که گویا قبلا با هم اتفاق کرده و نقشه کشیده بودند.

از این رو یادشان رفت یا به فراموشی سپردند این سخن خدا را که می فرماید: "ای مومنان صدای خود را بالاتر از صدای پیامبر بلند نکنید و با سخن بلند، همان گونه که با خودتان سخن می گویید، با او تکلم نکنید که اعمالتان باطل و هبط شود؛ در حالی که نمی دانید؛ حجرات/2" و این در این حادثه از صدای بلند در حضور پیامبر بالاتر رفته و او را متهم به هذیان گویی کردند! و... تا کشمکش زبانی در حضور حضرت درگرفت و آن وقت سروصدای زیادی نمودند.

...
و حکمت و درایت پیامبر اقتضا کرد که برایشان کتابی ننویسد، زیرا در وقتی که زنده بود به او اعتنا نکرده و سخنش را به مسخره گرفتند، پس بعد از وفاتش چگونه می خواهند به آن عمل کنند؟ و قطعا طعنه زنان خواهند گفت: "چون او هذیان می گفت، لذا برخی از احکامی که حضرت در حال مرض بیان کرده بود، مورد تردید است" چون اعتقادشان به هذیان گویی پیامبر ثابت بود»

تیجانی که در این مرحله از مطالعاتش تنها، اشتراکات شیعه و سنی را پذیرفته و تمام اختلافات را تا زمان اثبات عقلی رد می کند، در ادامه می گوید:

«...
تمام توجیه ها را در این زمینه رد می کنم؛ و تلاش کردم که این قضیه را انکار کنم و تکذیب نمایم تا از مصیبتش راحت شوم، ولی چه کنم که کتب "صحاح" آن را نقل کرده و ثابت و صحیح دانسته اند.

...
این سخن که "شما قرآن دارید و قرآن ما را بس است" درست با محتوای حدیث ثقلین که آنها را امر به تمسک قرآن و عترت می کند، مخالف است و شاید مقصود از آن سخن این باشد که: کتاب خدا هست و برای ما کفایت می کند و دیگر هیچ نیازی به عترت نداریم!

...
و من در شگفتم از کسانی که چنین حادثهای را می خوانند و بر ان می گذرند، گویا چیزی نشده است؛ در صورتی که همانطور که ابن عباس می گوید، از بزرگترین و سخت ترین مصیبت هاست»

*
حادثه دوم، سپاه اسامه (دو روز قبل از شهادت) به استناد به تاریخ طبری و تاریخ ابن اثیر الامامه و السیاسه ابن قتیبه؛شرح ابن ابی الحدید ج5 ص111؛ تاریخ یعقوبی ج2 ص106؛ فتوح البلدان ص437؛ صحیح بخاری ج1 ص2؛ و دیگر کتب اهل سنت و آیات متعدد قرآن کریم سوره جاثیه/23؛ نحل/44؛ نسا/105؛ بقره/151؛ حشر/7؛ احزاب/36؛ آل عمران/31

این داستان را نیز از کتاب «آنگاه هدایت شدم» نقل می کنیم:

«
پیامبر اکرم قبل از [شهادت] به دو روز سپاهی از سربازان را برای جنگ با رومیان آماده ساخت و فرماندهی آن را به اسامه بن زید سپرد که عمرش در آن وقت 18 سال بود و در میان سربازان، چند تن از شخصیت های مهاجرین و انصارف مانند ابوبکر و عمر و ابوعبیده و دیگر بزرگان اصحاب را بسیج نمود.

برخی از افراد در فرماندهی اسامه تشکیک کرده و گفتند: "چگونه یک جوان بر ما ریاست کند در حالی که هنوز موی صورتش سبز نشده"! چنانکه قبلا نیز در ریاست پدرش طعنه می زدند و مسخره می کردند.

خلاصه به قدری مسخره کردند و انتقاد نمودند و سخنان درشت گفتند که حضرت رسول(ص) بسیار متاثر و عصبانی شد از آن همه انتقاد ها و طعنه ها که شنیده بود و لذا در حالی که سخت تب داشت و سر مبارک را بسته بود و به زور پاها را بر زمین می کشید... از شدت هیاهو و جنجال انتقاد کنندگان، از منزل خارج شده و بر فراز منبر بالا رفت و پس از  حمد  و ثنای پروردگار، فرمود: "ای مردم چه سخنانی است که از برخی شما ها  در مورد امارت دادن به اسامه می شنوم، و اگر امروز شما در فرماندهی او تشکیک کنید و طعنه بزنید، قبلا نیز در امارت و فرماندهی پدرش طعنه می زدید؛ بخدا قسم او شایسته ریاست و فرماندهی بود، همانگونه که فرزندش نیز این شایستگی را دارد..."

و آنگاه آنها را تشویق به تعجیل و شتاب در این امر نمود و می فرمود سپاه اسامه را آماده سازید... بفرستید و حرکت دهید... ولی چندان گوش شنوایی نبود»

استاد دانشگاه الازهر مصر از خود می پرسد:

«...
این چه جراتی و چه جسارتی نسبت به خدا و رسولش است؟! این چقدر حق کشی و نافرمانی رسول اکرم است هم او که بر آنها حریص و بر مومنین رحیم و مهربان است... این بهانه [که اوجوان است] به هیچ دلیل عقلی یا شرعی پایبند نیست و هر مسلمانی که قرآن را خوانده و احکامش را دانسته، چاره ای جز رد این بهانه واهی ندارد زیرا خداوند می فرماید: "و ما آتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا؛ آنچه پیامبر به شما دستور دهد بگیرید و بپذیرید و آنچه را نهی کند واگذارید" و همچنین می فرماید: "هیچ مرد و زن مومنی را اختیاری نیست در کاری که خدا و رسولش حکم کنند و هرکس نافرمانی خدا و پیامبرش بکند، بی گمان به گمراهی آشکاری فرو رفته است"

پس از این متن های بی پرده و صریح چه بهانه ای می ماند که عاقلان آن را بپسندند و مرا چه رسد که بگویم  درباره گروهی که پیامبر خدا را به خشم آوردند حال آنکه می دانستند خشم خداوند در خشم رسولش نهفته است و او را به هذیان گویی متهم ساختند و درحضور حضرتش چه هیاهو و جنجالی که برپا نکردند در حالی که او بیمار بود ...تا آنجا که حضرت آنها را از خانه خود بیرون راند»

نظرات 3 + ارسال نظر
س.رضازاده یکشنبه 25 بهمن 1388 ساعت 00:50

ممنون

از حادثه اول اطلاعی نداشتم.

سروش یکشنبه 25 بهمن 1388 ساعت 13:34

عزیز دل برادر.از شما به عنوان یک دانشجو انتظار میرود که خود را اسیر قیاسهای مع الفارق تاریخی و سفسطه های منبری ننمایید.ابتدا شخصی با خصوصیات فردی حضرت علی (ع) یا دیگر ائمه را درزمان حاضر معرفی کنید تا بعد همه با هم به دنبال معاویه ها و یزیدیان زمانه بگردیم!

شما اول متن رو بخون بعد نظر بده

هیس!!! یکشنبه 25 بهمن 1388 ساعت 17:11

سلام خدمت آقای باقری،
بنده می خواستم پایین پست حضرت عالی در مورد ساندیسی بودن تظاهرات های اخیر نظر بدم که شما (سهوا!!!!!!!!!) این بخش رو مسدود فرموده بودین. من از بعضی کارهای شما خیلی تعجب می کنم! مثلا شما پست می زنید مردم تبریز مانع رفتن میرحسین به شهرش شدن، آخه مگه تبریز دروازه داره که مثلا ببندنش و مانع ورود کسی بشن؟ شما یه خبر در این حد آبکی رو باور می کنی ،اون وقت این داستان ساندیس رو که هزار و یک عکس ازش موجوده برای شما خنده داره! والا آدم انگشت به دهان میمونه ... امید است شما هم با کمی تفکر، اقدام به اصلاح خود بفرمایید.
با تقدیم احترام
و به امید پیروزی ایرانیان

امید است شما ادامه مطلب را بخوانید و بعد نظر بدهید(در مورد پست مردم تبریز )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد