من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر و نسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم...
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می آید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را میخوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی میسپرد
تو تماشا کن
که بهاری دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی میگذرد
و تو در خوابی
و پرستوها خوابند
و تو می اندیشی
به بهاری دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
ـ و نه یاری دیگر؛
حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر بام
این صحرا
این دریا
پر خواهم زد
خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
ـ با خود خواهم برد
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
خیلی قشنگ بود
ممنون...خودتی!
می بینی ؟! حتی ش م ع هم با غریبگی های پروانه محرم نمانده است چه برسد به ..
....
ممنون از نظرت.
سلام نبودید.کجا بودید این چند روز؟
سلام عزیزم...در غم فراق تو میسوختم!!!!!!
ببخشید دفعه ی دیگه با هم هماهنگ میکنیم!!!!!چشمک!
گریه می کنم زار زار....
میبرمت بازار
میفروشمت چار هزار
....بقیشو بلد نیستم!!!
ممنون زار زار!
شاعرش؟
مرسی!زیبابود
حمید مصدق...
خواهش!خودتی(همون عکسی که زدی!!)
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است.
مرسی.زیبا بود.
ممنون از نظر قشنگترت.
"سپیده شیخ الاسلامی: شاعرش؟"
شاعر=عشق سمانه!!=حمید مصدق
بله دیگه!!!