حالا که به ادامه مطلب اومدید ٬ اگه مایلید باید به اول به این آدرس برید :
دانلود کنید ٬ و مطالعه کنید صفحه ی مربوطه رو بعد اگر نظری داشتید
بفرمایید. صفحه ی ۶۴ تا ۷۴ رو ...
یک مبحث تخصصی برای علاقمندان واقعی سینماست و نه دیگران.
پس اگر علاقمند نیستید درباره هر شب تنهایی که پارسال در جشنواره
فیلم فجر شرکت کرد بیشتر بدونید یا اگر خود فیلم رو دیدین که هیچی.
ضمن اینکه درباره فیلم های جشنواره امسال روی خبرگزاری ها
اطلاعات زیادی اومده ٬ نمی خوام همه ی اون ها رو اینجا کپی کنم.
هر کسی که فرصتش رو داره و دلش می خواد در این باره بیشتر
بدونه به سایت ماهنامه تخصصی فیلمنامه نویسی بره و ...
ریز نکات درباره همه ی فیلم ها اونجا هست.
به رنگ ارغوان هم چون سیمرغ رو گرفت ٬ سکانس برگزیده اش رو از زبان
خود فیلم نامه نویس می نویسم.
به رنگ ارغوان
فیلمنامه نویس و کارگردان : ابراهیم حاتمی کیا، تهیه کننده :
سید جمال ساداتیان ، بازیگران : حمید فرخ نژاد ، خزر معصومی
و ... تاریخ تولید : ۱۳۸۳ ٫ تاریخ انقضاء ندارد !
خلاصه داستان : شفق وابسته به گروههای محارب که از ایران
خارج شده ، پس از سالها وارد کشور می شود ، این در حالی است
که ماموران امنیتی به دنبال او هستند و می دانند که او قرار است
با دخترش ( ارغوان ) که در رشته جنگل داری در شمال تحصیل می کند ،
تماس بگیرد . ماموران وارد دانشکده ارغوان می شوند و با کنترل
کردن او خط ارتباطی با شفق برقرار می کنند. همکاران سیاسی شفق
تصمیم به فرار او دارند تا او به دست ماموران امنیتی نیفتند ، ولی ...
سکانس برگزیده فیلمنامه نویس
خیابان _ شب _ ادامه
بهزاد عرض پیاده رو را قدم می زند. لحظه ای نگاهش به مقابل
خانه ارغوان می افتد که وانتی آرام می ایستد. بهزاد خود را به
نرمی به بخش تاریکی خیابان می کشد. مردی از داخل وانت پیاده
می شود. او یک دستش را به گردنش آویخته است.
بهزاد او را می شناسد. او کامرانی پدر ارغوان است. بهزاد اسلحه
کمرش را لمس می کند و آرام به دست می گیرد. کامرانی به سمت
قهوه خانه رفته و از گوشه پنهان به تماشای داخل قهوه خانه
می ایستد. او کاملاً در تیررس آماده شلیک به سمت کامرانی
به راه می افتد. کامرانی غرق در تماشای داخل قهوه خانه.
بهزاد در نیمه راه ، ناگهان توقف می کند. فشاری در چهره بهزاد.
و ناگهان خود را پشت مانعی می اندازد. او نفس نفس می زند.
بهزاد :آروم باش. آروم. یکی یکی . من یک مأمورم.
من خیانت ، من خیانت ...
ناگهان بهزاد از پشت مانع بیرون می آید.
کامرانی همچنان غرق در تماشا می خندد.
بهزاد به نزدیک ترین موقعیت خود با کامرانی می رسد.
کامرانی همچنان غرق در تماشای ارغوان.
بهزاد : آقای کامرانی!
کامرانی ناگهان برمی گردد. بهزاد او را نشانه رفته است.
بهزاد : بازم سلام.
کامرانی از فرط بهت ، ناگهان زیر خنده می زند.
کامرانی :پدر سوخته بزرگ شده.
بهزاد : دیدمش.
کامرانی: شرط می بندم بیشتر از من دیدیش.
بهزاد: شرط رو بردی.
کامرانی : پدرسوخته به من نرفته. مهربونه نه.
بهزاد : خیلی.
کامرانی : تو که می ذاری ببینمش؟
بهزاد: بعداً چرا نه.
کامرانی : من این همه راه اومدم.
بهزاد: درست اومدی.
کامرانی ( عصبی ) : همین حالا باید ببینمش:
بهزاد : اگه دوست داری جلو رفقاش دست بسته
ملاقاتش کنی من حرفی ندارم.
حالا بهتره دستاتو بزاری رو سرت.
کامرانی دست هایش را به سر می گیرد.
کامرانی : تو حتماً دخترم را دیدی.
حتماً خونش تحت نظرت بوده.
باید تا حالا فهمیده باشی اون مثل یه فرشته بی گناهه.
من بهت قول میدم ، اگه اجازه بدی
اونو بی سر و صدا ملاقات کنم ، خودمو بهت تسلیم می کنم.
بهزاد : شرمنده ام بخوب کف زمین !
کامرانی زانو می زند.
کامرانی : خواهش می کنم. اون نباید منو تو این وضع ببینه.
ناگهان چند دانشجو از قهوه خانه بیرون می زنند.
آن ها از دیدن بهزاد و کامرانی جا می خورند.
بهزاد: برگردین تو قهوه خانه ... یالا.
آنها به داخل قهوه خانه بر می گردند.
کامرانی : خواهش می کنم. راضی نشو تو این وضعیت منو ببینه.
من به اندازه کافی اذیت شدم.
بهزاد : گفتم بخواب کف زمین!
کامرانی : لعنت به تو . لعنت به من. لعنت به این دنیا.
بزن لعنتی. بزن تمومش
کن. دِ بزن !
بهزاد بالای سر کامرانی می رسد.
ناگهان فریادی زنانه او را متوجه گوشه ای
می کند. او ارغوان است. او شوک زده خیره است.
بهزاد: برید تو قهوه خونه. ( ارغوان اعتنایی نمی کند ،
بهزاد اسلحه را به سمتش
می گیرد) گفتم قهوه خونه!
کامرانی : هر چی می گه گوش کن بابا.
ارغوان همچنان پیش می آید ، بهزاد تیری هوایی شلیک می کند.
بهزداد : مجبورم نکنید. مگه شما نگفتید که
نمی خواهید اونو ببینید. مگه نگفتی
ازش متنفری؟
ارغوان زانو می زند. کامرانی فریاد می زند.
کامرانی : پاشو دخترم. پاشو برو . اینا می زنن.
بهزاد: خواهش می کنم ، ارغوان.
بهزاد گرفتار ارغوان است .
نلاگهان صدای رعد آسای شلیکی و سپس سینه بهزاد
می شکافد. او ناباورانه نگاهی به کامرانی می کند.
اسلحه ای در دست کامرانی.
زانوان بهزاد تحمل ایستادن ندارد ،
ولی اصرار دارد با اسلحه اش در دست کامرانی
شلیک می کند که ارغوان مقابل پدر سپر می شود و
همزمان شلیک بهزاد ، سینه
ارغوان نیز خونین می شود. سقوط هم زمان بهزاد و ارغوان.
ادامه زمان حال _ بهزاد ناگهان به خود می آید.
نگاهی به موقعیت کامرانی می اندازد.
او همچنان در حال تماشای داخل قهوه خانه است.
خروج چند دانشجو
باعث فاصله گرفتن کامرانی از قهوه خانه می شود.
او به سمت وانت برگشته و به راه می افتد.
بهزاد همچنان خیره به دور شدن وانت است.
فشاری بر چهر بهزاد.
خیلی هیجان انگیز بود باید فیلم قشنگی باشه ممنون
اتفاقا من امروز رفتم این فیلم رو دیدم
خیلی وقت بود می خواستم این کار رو بکنم
به نظرم فیلم ضعیفی بود
خیلی سطحی به موضوع پرداخته بود
هم فیلم نامه ضعیف بود هم پرداخت کار
هم بازی حامد بهداد
بگذار دوباره "به هعمین سادگی" را ببینم