KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

دوست داشتن مقابل استفاده کردن ...

زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را برداشت و  بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را نداخت.
مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او
زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده.

در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد.
وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید "پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد"!
آن مرد آنقدر مغموم بود که هیچ نتوانست بگوید به سمت اتومبیل برگشت و چندین بار با لگد به آن زد.
حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد. او نوشته بود "دوستت دارم پدر"


روز بعد آن مرد خودکشی کرد


خشم و عشق حد و مرزی ندارند.

دومی (عشق) را انتخاب کنید تا زندگی دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشید که اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند.


در حالیکه امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.


همواره د ر ذهن داشته باشید که:

اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند


مراقب افکارتان باشید          که تبدیل به گفتارتان میشوند
مراقب گفتارتان باشید          که تبدیل به رفتارتان می شود
مراقب رفتارتان باشید          که تبدیل به عادت می شود
مراقب عادات خود باشید       شخصیت شما می شود
مراقب شخصیت خود باشید    که سرنوشت شما می شود


خوشحالم که  دوستی این پیام را برای یاد آوری به من فرستاد.

امیدوارم که روز خوبی داشته و  هر مشکلی که با آن روبرو هستید

آخرین روز آن باشد و تمام شود.

نظرات 13 + ارسال نظر
م سه‌شنبه 13 بهمن 1388 ساعت 01:20

اوهوم

هوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟‌:دال

شایان شهسواری سه‌شنبه 13 بهمن 1388 ساعت 02:07 http://shayancherts.tk


نیم ساعت گریه میکردم

قربونت برم من
عجیجم :بوووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسس
بیا اخشاتو پاک کنم

حسین رنجبر سه‌شنبه 13 بهمن 1388 ساعت 03:39

... سه‌شنبه 13 بهمن 1388 ساعت 08:03

ببخشید! جون هر کی دوست دارید راستشو بگید.
این واقعی بود ؟

منم نمی دونم
امیدوارم واقعی نباشد

دایی جان ناپلئون سه‌شنبه 13 بهمن 1388 ساعت 10:05

سوالی که بعد از خوندن به ذهنم رسید این بود که:
چطور یه پسر 4 ساله سواد خوندن و نوشتن داشته تا روی ماشین باباش بنویسه دوست دارم!اما نمیدونسته که انگشتاش دیگه در نمیاد...!
بعد تازه دوستان پرسیدن که آیا این داستان واقعی بود...

حالا گیر نده :دال

مهرداد فرهادی - نرم افزار 88 سه‌شنبه 13 بهمن 1388 ساعت 10:07

قشنگ بود
ولی از تخیلات بیا بیرون هوداد!
چند وقتیه همش داری از اینجور پست ها میزنی!

نگرانتم! عاشق شدی؟!

:دال

[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 بهمن 1388 ساعت 11:59

خیلی قشنگ بود

قابل شما رو نداشت {اسمایل}

احمد سه‌شنبه 13 بهمن 1388 ساعت 15:07

راستی این (مراقب افکارتان باشید ...) حدیث امیر المومنین علی (علیه السلام) هستش

بسی بس تا بسیار زیباست

سپیده شیخ الاسلامی سه‌شنبه 13 بهمن 1388 ساعت 15:49

!خودکشی!

خود کشوندنش {کرای}

میرزاهاشمی سه‌شنبه 13 بهمن 1388 ساعت 17:19

اشیاء برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند

عااااالی بود

یوسف حیدرزاده مقدم کامپیوتر سه‌شنبه 13 بهمن 1388 ساعت 18:22

دیوانم کردی هوداد.خدا لعنتت کنه.این چه پستهایی که میزنی؟ولی خدا خیرت هم بده باعث میشی بعضی وقت ها فکر کنم.

بیا بوست کنم :دال

farbod_okey چهارشنبه 14 بهمن 1388 ساعت 05:26

bache k budam khyli shytun budam divare rasto migereftam miraftam bala tanha rahe saket kardanam in bud k babam kotakam bezane in mozu ta 7 8 salegie man edame dash ta vaqti hamchi dastanio albate vaqiesho babam b shakhse khodesh did k pedar baes kur shodane pesare khodesh shode bud az un b bad bud k dg hichvaqt das rum boland nakard va dar moqabele shytanatam faqat akhm mikard

{وینک}

ش-شیمی چهارشنبه 14 بهمن 1388 ساعت 14:32

خیلی غم انگیز بود داستانه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد