برای خواندنیهای تاریخی این هفته، شما را به بخش
سردبیری روزنامة اطلاعات، در آخرین روزهای سلطنت
شاه و پیروزی انقلاب اسلامی می بریم. شما دربارة روزی
که شاه رفت، زیاد شنیده اید: مردم شادی می کردند، گل و
شیرینی بین هم پخش می کردند، ماشین ها با چراغهای
روشن بوق میزدند و... اما دربارة آن تیتر جالب و استثنائی
روزنامة اطلاعات که نوشته بود شاه رفت و اینکه این تیتر
چگونه ساخته شد، شاید چیز زیادی نشنیده باشید.
این ماجرا را از قول غلامحسین صالحیار، طراح این تیتر
برای شما تعریف می کنیم:
روزهای آخر دی ماه بود که خبرگزاری فرانسه از قول
بختیار اعلام کرد: شاه می رود اما بازگشت معلوم نیست...
الانتظار اشد من الموت!
صالحیار می گوید: رفتن شاه قطعی بود و باید برای
چاپ روزنامه کارهای مقدماتی را انجام می دادم تا زودتر از
روزنامه های دیگر، خبر را انتشار دهم. مدام به تیتر صفحة
اول فکر می کردم که چه بنویسم. می دانستم باید تیتری
انتخاب کنم که کمترین حروف را داشته باشد و موضوع
را به خوبی بیان کند. مسألة این تیتر، حادثه ای بود که با
هیچ یک از حوادث دوران روزنامه نگاریم قابل مقایسه نبود.
روزی در سندیکای نویسندگان و خبرنگاران جلسه داشتم.
یکی از دوستان مطبوعاتی پرسید:
به نظر شما آخر کار به کجا می انجامد؟
ناخودآگاه گفتم: حرف آخر، دو کلمه بیشتر نیست...
و دور از چشم دیگران، روی کاغذ کوچکی نوشتم: شاه
رفت. بعد عباس مژده بخش، رئیس قسمت صفحه بندی
و مسؤول آرایش صفحة اول را به گوش های بردم و گفتم:
عباس! می توانی این دو کلمه را با دستگاه آگران طوری
بزرگ کنی که تمام عرض بالای صفحة اول را بپوشاند؟
یکه خورد و گفت: مگر تمام شد و شاه رفت؟
گفتم: تمام میشود ولی فعلا باید بین خودمان بماند.
م یخواهم کارمان را جلو بیندازم. ضمنا خودت برو و در
آرشیو بگرد و عکسی از شاه و فرح در لباس زمستانی پیدا
کن که در فرودگاه مهرآباد، پشت به دوربین، در حال نزدیک
شدن به هواپیما باشند... طوری که دارند می روند... آن را
هم سه ستونی بساز و فیلم تیتر و گراور را بعد از اینکه به من
نشان دادی، در کشو میزت بگذار و درش را قفل کن.
دو ساعت بعد عباس مژده بخش مرا به گوش های صدا
کرد و نمونة کار را نشانم داد. درست همان چیزی بود که
خواسته بودم.
25 دی ماه: ارتشبد قره باغی، رئیس ستاد بزرگ، امروز
ساعت 9 صبح کنفرانس مطبوعاتی دارد. تصمیم گرفتم
به جای فرستادن خبرنگار، خودم به این کنفرنس بروم.
چند دقیقه قبل از ساعت 9 به ستاد بزرگ که در چهار راه
قصر بود، رفتم.
تیمسار قره باغی آشکارا مضطرب بود ولی می کوشید
آرامش خود را حفظ کند. پس از پایان مصاحبه، خواستم با
طرح سؤال هایی به طور خصوصی با تیمسار سر صحبت راهمیشه مسالمت آمیز نیست. چرا؟
م یگذارند تا او را فریب بدهند...
و به طرف دفتر روزنامه رفتم و به خودم گفتم:
نگرانی اینها بی دلیل نیست.
می رسد، میگوید:
پرواز نکرده اند.
بدهید؟
اینجا جشن مفصلی بگیریم...
داشتیم از این حرفها می زدیم که رئیس دفترم گوشی
12/30 از زمین بلند شد...
هیجان میگفتند:
در صفحة اول، دو روز زودتر انجام داده بود.
رویش نوشته شده بود: شاه رفت.
و تیتر مرا ویرایش کرده بودند:
خداوند به پادشاه تفویض شده است.
شیرینی می خریدند و بین مردم پخش میکردند...
یادش به خیر!
---------------------------------------------------------------------------------------
همت آن است که هیچ حادثه و عارضه ای مانع آن نگردد ( ابن عطا )
یا علی؛
ممنون از یاد آن روزها!
-------------------------------------------------
"قانون اساسی اش سلطنت را موهبتی الهی می دانست که از جانب خداوند به پادشاه تفویض شده است."
چقدر این قانون برایم تازگی دارد!
ممنون جالب بود!
مگه زمان شاه همه چیز خوب نبود ؟!
سلام خیلی جالب بودمرسی

خیلی پرکارینا ای ول....
سلام خواهش می کنم.
خانم فاطمه ٬ خب شما هم می تونین عضو وبلاگ ما بشید.
مدیریت همکلاسی با آغوش باز از ایده های جدید استقبال می کنه.
از میهن بلاگ به بلاگ اسکای نقل مکان کنید.
رشتتون هم داروسازیست . طب سنتی هم در وب اشباع شده
بدرد می خورید٬ مدرنیسم. (:
آخر هنوز کشور ما رژیم سلطنتی داشت و قانون
اساسی اش سلطنت را موهبتی الهی می دانست که از جانب
خداوند به پادشاه تفویض شده است.
....
دقیقا مثل ولایت مطلقه ف ق ی ه
امروزه کشور ما رژیم ولایی دارد و قانون اساسی اش ولایت را موهبتی الهی .....الخ
تو اون زمان دانشجوها بودن که شاه به این خوبی (حالا نمی کم کلا خوب ، ضعف هم داشت) رو سرنگون کردن ، انشاالله دباره همین شما دانشجویان عزیز دست به کار بشید مردم هم به شما بپیوندن
ولی ازشرایط عضویت اینه که ماله خواجه نصیرباشی!!!!