از تمام پنج شنبه هایی که قد می کشند و جمعه می شوند، هیچ چیز نمی ماند ؛
دلم تنگ شده برای بوی گندم هایی که فقط صبح های زود روی کوه ها کشت می شوند ، گندم های طلایی که بی شک خیلی از شما ها تا به حال آنها را ندیده اید ، یا دقت نکرده اید .. این گندم ها مرا یاد طعم عسلی می اندازند که هیچ وقت تمام نمی شود .
پ.ن : یک عکس از این گندم های نایاب برای شما گرفته ام که شاید از فردا اگر هوا صاف بود شما هم آنها را ببنید ..
عسل...واژه ی آشنایی است برای چشیدن طعم سادگی یا شاید هم طعمی که کفران نعمتش وادار میکند مارا که بگوییم... آرام بگوییم...حیفی!
میدانی چه میگویم..
آری ..سفر پابرجاست!
هنوز می رویم ..
سفر هرچه بود تمام شد
در هر ایستگاه یک نفر خود را جا گذاشت
به اینجا که رسیدیم وجود نداشتیم
اما چه تفاوت
عشق بر آمدن و پیدا شدن بود
نبود...!؟
تنها یادمان باشد
وقت رفتن یادمان را جا گذاریم
تا یادشان باشد.
همین.
گفتم
قبل تر گفته بودم
! آنچه می گویم آنچه می خواهم نیست
نشنیدید !؟
نرسیدن مقصد ما بود ! ؟؟
همین .
بسیار زیبا B-)
همچنین آثار شما !
^.^ !
تست
response تست ..
مثل همیشه
اتفاقا !
زیباست!
تشکر !