KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

شرک در فشم

شــــــــرک در فـــــشــــــم


SHEREK IN FASHAM

(دوستان خواهشمند است به این مطلب

با دید طنز بنگرید وبلافاصله بعد از خندیدن به ادامه درس خوندنتون بپردازید.

با تشکر ، موفق باشید.) این چیزایی که خدمتتون میگم ، فیلم نیست. عکس نیست واقعیته!!!


با دیدن فشم غم عجیبی وجود شرک و فیونا رو فرا


گرفته بود. این دو نو گل شکفته که تازه طعم عشق


همدیگه رو داشتن می چشیدن، در حال پرپر شدن بودن


و دوست داشتن زمان بیشتری کنار همدیگه باشن.


همون موقع فیونا چشمش به خره افتاد که داشت علف


می خورد و فکری به نظرش رسید. زد زیر گریه :


وای نه! خره می دونی چی کار کردی؟ میدونی این


چی بود که خوردی؟ خدای من ... نه!


 هان، چی؟ ... من ... من فقط داشتم می چریدم!


 خره میدونی این چی بود که خوردی؟ ... قوز ...


قوز قنبر فشمی!

  قوز قنبر فشمی؟!


 آره، این یه گیاه نفرین شده است که هر کی بخوره


طلسم میشه. کار خیلی بدی کردی، مگر این که خدا


به دادت برسه!


 بابا این چرت و پرتا چیه میگی؟


 چرند نگو خره! الان یه رعد می خوره بهت کربن


می شیها! من خودم تو جنگ جهانی دوم دیدم یه نفر


چرند گفت همون موقع از آسمون بلا بارید و طرف


منفجر شد.


 خیلی خوب خیلی خوب! حالا من باید چه گلی به


سرم بگیرم؟


 تنها کاری که باید بکنی اینه که همینجا بشینی و


صبر کنی شب بشه و من برات دعا کنم. تا اون موقع


از جات تکون نمیخوری!


خره هم سر جاش نشست و از ترسش تکون نخورد.


شرک و فیونا هم از فرصت استفاده کردن و اون ور


آتیش روشن کردن و از اونجایی که چیزی برای


خوردن نداشتن، چند تا سیب زمینی تو آتیش انداختن.



 فیونا؟


  بله شرک!؟


 من می خواستم ... میخواستم بگم که ...



 د بنال دیگه!


  خیلی خوب بابا، می خواستم بگم اگه استامینوفن


داری یه دونه به من بدی بخورم!


 واقعاً منظورت این بود ؟ همین رو می خواستی


بگی؟


 ام م م ... آره. فقط همین!


 هیچ صحبتی در مورد آینده نمی خواستی بکنی؟ ...


مثلاً ازدواج و این صحبتا؟


 راستش رو بخوای چرا! ... می خواستم ... می خواستم


بهت پیشنهاد ازدواج با خره رو بدم! راستش رو بخوای


او بعد از این که از آهو جدا شد ضربه روحی خیلی


شدیدی خورد. بیچاره کیسه هوا هم نداشت لااقل از


فشار ضربه کم کنه!


ــ برو گمشو احمق بی شعور بی احساس !


همون موقع خره پرید وسط:


بله، دو انسان عاشق رو در غروب آفتاب می بینم که


دارن گل میگن و گل میشنون! هی فیونا، نمی خوای


آماده شی که برای من دعا کنی؟ داره شب میشه ها!


با شنیدن این جمله فیونا دستپاچه شد و سراسیمه


دوید توی ساختمون مخروب های که در همین نزدیکی


بود.


 لااقل مراقب باش، میگن این ساختمون جن داره!


 دیدی شرک دختره بی معرفت رو؟! تا یه چی ازش


خواستیم تیریپ چپ کردن اومد و در رفت. نامرد این


رسمش نبود ها!


 خره من واسه دعای تو رفتم این تو و از اونجایی که


اشتباهت خیلی خفن بوده باید تنهایی دعا کنم.


 آره؟ چاکرتیم! حال می کنی شرک این فیونا خانوم


چقدر با حال و با مرامه ؟ واقعاً نیست مثلش!


شرک دوباره رفت کنار آتیش نشست و مثل عاشقای


شکست خورده پاهاشو تو سینه اش جمع کرد و با یک


تیکه چوب به آتیش ور رفت، خره هم که دید شرک


مثل عاشقای شکست خورده پاهاشو تو سینه اش جمع


کرده و داره با یک تیکه چوب به آتیش ور میره، رفت


پیشش و سر صحبت رو باز کرد:


هی شرک چت شده پسر؟ شدی مثل این عاشقای


شکست خورده که پاهاشونو توی سینه جمع میکنن


و با یه تیکه چوب به آتیش ور میرن! رفیق ممکنه من


خیلی خر باشم ولی حالیم شده که یه خبراییه! تو از


فیونا خوشت می آد و بدت نمیآد که باهاش ازدواج


هم بکنی! ... قبل از اینکه دیر بشه باید موضوع رو


بهش بگی!


 چی میگی خره؟ ازدواج؟ من و فیونا؟ ... من اصلاً با


اون رابطه ای ندارم، فقط دارم میرسونمش فشم که با


آقای قربانی ازدواج کنه!


خره یه نگاه بدی به شرک کرد!


 خوب نمی گم که اصلاً احساسی وجود نداره! ...


راستش رو بخوای رفیق من سر صحبت رو هم باهاش


باز کردم ولی نتونستم بهش پیشنهادم رو بگم و اوضاع


رو خراب تر کردم و گفتم که می خوام واسه خره ازت


خواستگاری کنم!


 ای ول! خیلی مردی شرک! جون داداش حال کردم


باهات! ... پس من برم یه کم باهاش حرف بزنم و


این صحبتا!


 وایسا ببینم کره خر! به خاک آقام اگه رفتی دور و بر


دختره، یه بلایی سرت می آرم که عرب نی انداخت.


 چی؟


هیچی بابا، همون خلاصه این که دور و بر فیونا آفتابی


نشی که اگه آقای قربانی بفهمه کارت ساخته است!


خره یاد خوبی هایی که شرک در حقش کرده بود افتاد


و از کرده خودش پشیمون شد و شرک رو بغل کرد


و زد زیر گریه و در اون لحظه شرک و خره هم قسم


شدن و با پاره کردن رگ دستاشون و چسبوندن زخمها


به هم، سوگند برادری خوردن که به هم خیانت نکنن.


بعد از این شرک رفت یه گوشه نشست تا با خودش


تنها باشه. خره هم که وضعیت شرک رو دید تصمیم 


گرفت بره و با فیونا صحبت کنه. خره وارد ساختمون


خرابه شد ولی اثری از فیونا ندید. اون رو صدا کرد اما


خبری نشد. خره یه مقداری ترسیده بود ولی شهامتش


رو دوباره به دست آورد و یه مقداری جلو رفت و


چشمش به یه سفره عقد افتاد. دور و برش رو که نیگا


کرد دید که به دیوارای اتاق لباسای عروسی آویزان


کردن.


پاهاش سست شد. همون موقع یه نوشته روی دیوار


رو به روش دید:




I STILL KNOW WHAT YOU DID IN


KHABGAHE DOKHTARAN

!!!



همون موقع یه نفرو پشت سرش دید که توی تاریکی


چهره اش معلوم نبود! مجهول بود!


خره اول فکر کرد اون آقای قربانیه که اومده انتقام


بگیره ولی وقتی اومد توی نور یه قاتل کثیف رو دید


که دست کمی از شرک نداشت. یه دفعه یاد این افتاد


که فیونا گم شده و نتیجه گیری کرد که این قاتل فیونا


است.


- برو عقب قاتل کثیف! دختره رو کشتی حالا می خوای


من رو هم بکشی؟ شرک بیا کمک ... شرک!


 داد نزن ... داد نزن خره، من خودمم! خود فیونام،


منتها توی این بدن!


- خره بعد از وارسی به این نتیجه رسید که فیوناست!


 چه بلایی سرت اومده آخه؟ عوض شدی!


 زشت و کثیف شدم!


 - خوب آره ! ولی حتماً مال اون سیب زمینی هاییه که


خوردین. همه اش تقصیر شرک نامرده!


 نه ربطی به اون نداره، روزا یه شکلم، شبا 


- هم یه شکل دیگه! این وضع او نقدر ادامه پیدا میکنه تا بالاخره


عاشق واقعی من سوار بر وانت سفیدش از هفت خان


- رستم بگذره و اولین سلام عشق رو به من بده! اون


موقع است که من به شکل واقعی ام در میآم.


خره با شنیدن این حرفا زد زیر خنده.


 - نخند الاغ! این حقیقت داره. من وقتی بچه بودم یه


-جادوگر طلسمم کرد! برای همینه که من باید فردا قبل


از غروب آفتاب با آقای قربانی ازدواج کنم قبل از


اینکه ببینه من چقدر ضاقارتم!


- بابا بیخیال! اونقدرها هم ضاقارت نیستی. تا فردا


روز، اما شرک کلاً این طوریه!


 ــ  خیلی خوب. دیگه دیر وقته باید بریم بخوابیم. فردا


کلی کار داریم.


ـ اا ... صبر کن. پس دعا برای من چی میشه؟


 ــ بذارش برای فردا. باشه الاغ خوب؟


 ــ  نه نه. این اند نامردیه. شرک ... کجایی که داداشت


رو کشتن!






نوشته مهدی فلاح صابر



اگه نقصی توی پست های من و دیگر دوستان دیدید حتماً گوشزد کنید خوشحال میشیم.




نظرات 3 + ارسال نظر
آرش دوشنبه 5 بهمن 1388 ساعت 21:52 http://www.soltan1.blogfa.com

با سلام و درود فراوان بر شما دوست عزیز وبلاگ گروهی ما طرحی برای امضاء 200 وبلاگ نویس معترض و حمایت از بیانیه مشترک آقاین کدیور .گنجی .مهاجرانی. بازرگانو سروش و همچنین حمایت از بیانیه هفدهم میرحسین موسوی را مطرح کرده و در همین راستا ما از شما تقاضا دراریم که برای امضاء این نامه اسم و آدرس وبلاگ خود را برای ما بفرستید تا بعد از تکمیل این حمایت 200 نفره آن را در تمام وبلاگ های خود و دوستان وسایت های خبری مستقل به نمایش بذاریم
باتشکر لطفا جواب دهید
www.soltan1.blogfa.com

شایان سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 20:54

1- نقصی تو پست هاتون نیست ولی تو کامنتا یه مشکلاتی وجود داره!
این که هر کی کامنتای طومارگونه ی شما می خونه مات و مبهوت نگاه می کنه و یکیش خودم! چندین نفر دیگه هم هستن که در پاسخ کامنتی شما نوشتن: "یعنی چی؟" این نقص نیست می تونه حسن باشه ولی خب خیلی قابل فهم هم نیست!!

2- این برادر که این بالا کامنتشو سند تو آل کرده اگه می دونست این جا کجاست دیگه زحمت نمیکشید دنبال 200 تا وبلاگ بگرده که نویسنده اش امضا کنه!!!

موفق باشید

1- طبق عادته دیگه عزیز ... ازین بابت عذر خواهی کردم قبلاْ :دی
:دی :دی

ممنون ٬ شما هم موفق باشید.2- دو سال و نصفیست ما در حال تحمل این کامنت ها هستیم.شما اگه موقع کنکور یا قبل از اون هم وبلاگ نویس بودی نباید این گونه کامنت ها واست تازگی داشته باشه !!!!

شایان چهارشنبه 7 بهمن 1388 ساعت 01:06 http://88ia.com

محض خالی نبودن عریضه گفتم که قسمت یک فراموش بشه

: ایکس ----------------------------------------------------------------> مرسی
سبز سبلانی، همیشه سبز باشی.

*رفته بودم موسسه هنری قرن 21 ، پشت صحنه دوبله یه فیلم
لاست رو از نزدیک دیدم.

استاد جلیلوند مدیر دوبلاژه شه !

فعلاً 9 قسمت از این سریال آماده شده و روی بقیه اش کار میکنن.
* یکی از کارگردانان و نویسندگان خوب تلویزیون و سینما که بعد از مدت ها کار جدیدی رو ساخته، تعریف می کرد: بعد از سال ها دوری از کار هنری به تهیه کنندگی دوست 35 ساله ام، کاری رو ساختم. این دوست هنرمندم که جدا از تهیه کنندگی
بازیگر بزرگی هم هست، چنان بلایی سرم آورد که مجبور شدم سر صحنه، خیلی بلند به طوری که همه بشنون، سرش داد برنم و بگم از سر صحنه فیلم من برو بیرون!

آخه دوست این کارگردان، پول فیلمش رو از مسئولین گرفته بود و به جای هزینه کردن برا این فیلم، جای دیگه خرج کرده بود! تهیه کننده یه فیلم دیگه هم می ساخت که
برد اون جا خرج کرد!


کارگردان بیچاره با گروهش خیلی دچار مشکل بودن، حتی یه روز مجبور شد برای رفع
مالی فیلم، از خود عوامل پول قرض کنه!
مبینین چه مشکلاتی پشت صحنه فیلمها ایجاد میشه؟


اون آقای تهیه کننده، دوست ۳۵
ساله اش رو به خاطر خودخواهی و طمعی که داشت، از دست داد.
چون کارگردان گفت: اون دیگه برام تموم شده و دوست من نیست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد