{پیش فرض}من می گویم. تو می فهمی. پس ما هستییم
فرانسیس پونژ
{رابطه } ار تو نوشتن قدغن ؛ پچ پچ و نجوا قدغن !
نا شناس
{ سبز }
تو ایستاده بودی ؛ او ایستاده بود ، من ایستاده بودم ، ما ایستاده بودیم .. همه و همه نسبت ها را می داستتند ؛ نسبت من ، تو ، آنها ، دوست دختر ، سنگ ، دشمن ، رفیق ، دوست ؛ همه از آشنایی های نزیدک ی که دور شده بودند و در حد سلام و احترامی متقابل باقی مانده اند با خبر بودند .. و امروز بر خلاف همه آن روز ها من بودم و آفتاب و آخر دنیا !
صحبت با آنها با لهجه دیوار هم نتیجه پذیر نیست ،
می پرسم شما به کدام پرنده معتقدید ؟ سنگ می زنند ، با اینکه زمستان است و دی دو روز است که تمام شده هنوز پروانه ها آواز سبز می خوانند این قدر که تمام کوه پایه سبز شده ، آخر تو دیگر چرا !! تو که آلاله تابستانی و با همه رنگینکمان ها نسبت داری ! باور کن از خط های موازی دور نشدیم! هنوز هم می شود سبز نوشت ؛ مگر سبز را اینان رسم کردند !
مریم سالها سبز می نوشت ، 100 نفر دی گرم سراغ دارم که سبز می نوشتند .. حالا سبز را بگیرید از روی شانه های این جمعه چتر بر می داریم و می رویم ؛ کم که نداریم این هم رویش حساب کردم تا دی ماه دیگر دقیقا بیش از سی صد شب دیگر هنوز وقت هست ، می شود آنقدر سبز بنویشم که لهجه ام هم سبز شود !
از غروب آفتاب آخر دنیا هیچ چیز نمی شود نشوت جز این عکس .
چرا من ؟ {پیش فرض من} هزار و یک شبه نه سی و دو شب. حالا سعیتو بکن. نشد
دی ماه سرد تر از ماه نبود...میدانی کی سرد است؟ وقتی ۱۲ روز از آخر دی گذشته و دستت سرد ماند...به فکر ۳۶۵ روز پیش ماه و ستاره را به دیوار میکوبی..
عکس اخره پستتون محشره...