قلقلک رئال در کلاس حرفه و فن
سال سوم راهنمایی ٬ زنگ درس حرفه و فن بود!
آن روز ٬خانم معلم چند دقیقه ای دیر کرده بود و ما منتظر آمدن او بودیم.
مبصری داشتیم که خودش آخر همه ی شیطنت ها بود !
یکی از بچه ها به نام «نجمه» از مبصر اجازه گرفت که برود بیرون.
همین که « نجمه » پایش را از کلاس گذاشت بیرون
٬ مبصر با چندتا از شاگردهای ردیف جلو ٬ برایش نقشه ای طرح کردند.
می خواستند کمی سر به سرش بگذارند! « نجمه » دختری نسبتاْ
بلند قامت و درشت اندام بود. با کفشهای بدون پاشنه و مانتوی
مشکی بلند و گشاد و مقنعه مشکی و شلوار مشکی.
خیلی سعی می کرد همیشه مثل خانم معلم لباس بپوشد!
مبصر و آن دوستان بازیگوش ردیف جلو٬ پشت در کمین کردند تا همین که
« نجمه » وارد شد حال گیری کنند! سرانجام بچه هایی که کمین کرده بودند
یهو عینهو سرخپوست ها ٬ هلهله کنان پریدند روی نجمه و شروع کردند او را
قلقلک دادن و نیشگون گرفتن! اما غافل از اینکه او نجمه نبود.ما که ناظر این
صحنه بودیم ٬ خشکمان زد و فریاد خفیفی سر دادیم :
بچه ها ... این خانم معلمه ! ... خانوم معلمه !
مبصر و همدستانش تازه متوجه شدند که خانم معلم را با نجمه عوضی گرفته و
قلقلک داده بودند.فروی پریدند و با دستپاچگی سر جایشان نشستند!
ما در حالی که توی دلمان از خنده ریسه رفته بودیم منتظر واکنش خانم معلم
شدیم.مبصر پیشدستی کرد و با شرمندگی از معلم عذرخواهی کرد و از کاری که
انجام داده بودند اظهار ندامت نمود. خانم معلم هم بی آنکه به روی خودش بیاورد
رفت و روی صندلی نشست. کلاس ٬مثل نوار خالی ساکت شد و صدا از هیچ
کس بیرون نمی امد. معلم با متانت از جا برخواست و رفت پای تابلو تا درس را شروع
کند ٬ اما در همین هنگام ٬ در کلاس باز شد و نجمه خانم وارد شد! بچه ها با دیدن او
دیگر نتوانستند جلوی خنده فرو خورده خود را بگیرند و کلاس از خنده منفجر شد!
« نجمه » هم که از همه چیز بی خبر بود با تعجب از خنده ما رفت سر جایش نشست.
اما زنگ تفریح ٬ وقتی ماجرا را برایش تعریف کردیم ٬ با اینکه قلقلکی نصیبش نشده
بود ٬ اما زنگ تفریح ٬ همراه ما بچه ها از خنده ریسه می رفت!
نوشته ی گل رز
می خوام یه پست درباره شما بزنم
با عرض پوزش از جنبه چیزی مونده؟
(سیاسی نیست)
سلام دوست عزیز...
شما گویا از بچه های ورودی ۸۸ هستی و من ۸۶ " بودم " ! (دانشجوی اخراجی )
این متن ها به گونه ای طراحی شده برای یک خنده کوتاه و بعدش پرداختن مجدد به درس ...
خوشبخت هستم از آشنایی باهات !!
داستان طنزه ٬منظور از جنبه رو متوجه نشدم.
چون
من یکی از کسانی هستم که روزانه ۱۴ ساعت
در همکلاسی گشت می زدم طی دو سال و نیم گذشته.
به همین دلیل به خاطر شما و این که چشم هاتون اذیت نشه
٬ توصیه می کنم ٬ زیاد در وبلاگ وقتتون رو سپری نکنید!
خیلی وقت بود پستی با مضمون طنز منتشر نکرده بودم.
با مزه بازیهای شما ۸۸ یا خیلی جالبه !
وبلاگ ۸۸یا دات بلاگ اسکای دات کامتون رو هم دیدم.
شما رو که می بینم یاد دوران جوانی خودم می افتم.
روحیه می گیریم با پستهای شما ها ...
امیدوارم روحیه همکلاسی رو روز به روز بهتر کنید.
موفق باشید.
راستی من کم کم داره از کامپیوتر و اینترنت و قالبش ... حالم بهم می خوره ، منظورم قالب همکلاسیه ها !
از نظر روانشناسی میگم :دی
اگه می خواید 2 سال دیگه مثل من نشید ، بعد از یکسال نوشتن در همکلاسی لطفاً حضورتون رو کمتر کنید تا چشمهاتون اذیت نشه (:
به جای اون متن هایی بخونید که برای آیندتون مفید باشه :دی
ممنون/
ولی اگه میخوای قلقلک بدید و نقشه طرح کنید @ طرح کنید.
راستی این اسم من که با رنگ نارنجی نوشته شده حسین رنجبر رو من اصلاً ازش توو زندگیم خوشم نیمد . نمیدونم چرا اسم من رو گذاشتن حسین ، حتی از گفتن نام و نام خانوادگیم هم احساس خوبی پیدا نکردم هیچ وقت یه طوریه آخه !اگه شایان شهسواری بود اسم و فامیلم بیشتر خوشم میومد!
رنجبر چیه ، ملکه رنجبر ، اون رییس تیم های ملی خدابیامرز محمد رنجبر و...
تو مگه مدرسه دخترونه میرفتی ؟
اصلا تو که اسمت گل رز نبود :دی
نمی دونم ٬ آخه آلزایمر گرفتم چند وقتیه ! :دی
باید توی روزشمار انقلاب یک نگاهی بندازم !!!
موفق باشی.
:پی
مرسی ٬ خیلی لطف کردید نظر گذاشتید .
موفق باشید.
سلام !
:دی
دال همون درخشنده است دیگه . :دی
ممنون که نظر گذاشتید، موفق باشید.
مدرسه!
کودکستان :دی
(مرسی)
آخی، یاد مدرسه اینا افتادم.
یادمه دوره دبستان بعضی از بچهها بجای مبصر میگفتند "مصــبر" ! چقدر حرص میخوردم من!!
راستی راهنمایی از سیستم آموزشی حذف شده ها !
کسی این نکته رو نفهمیدا !
2 ماه پیش بود فکر کنم خبرش رو شنیدم.
پیش دبستانی هم آوردن قبل از اول دبستان ، یعنی حساب میشه ، جزوه دوران 5 ساله دبستان .
(مرسی ، ما یه مسبر داشتیم ، درس و تحصیل رو رها کرد ، الان در یک فروشگاه عطر و ادکلن فروشی کار می کنه که وضعش هم خیلی خوب شده ماشالا ، :دی مرسی ،موفق باشید . )