KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

ما را عادت است هر از گاهی تشری به اینجا بزنیم حتی برای سرگرمی

گویند روزی دانشجوی الاف یا علافی به سرش زد وبلاگی راه بیاندازد روی همه وبلاگ های قبلی ، به لطف و مرحمت یا مرهمت محققان بلاد کفر  و دانش در یک لحمه وبلاگی را به راه انداخت ، شتابان هرچه لازم بود یا لازم نبود را محیا کرد و در وبلاگ خود چپاند ،  دست دوست آشنا را گرفت به آنجا آورد و گفت   بهشت موعود همین جاست ! بچرید!!
 همی فکر کردندی که چه بنویسد در این وبلاگ لیکن هرچه بیشتر در این عرصه تفکر می کرد کمتر نتیجه حاصل می شد. ولی می نوشتند .. ( این سیکل ادامه داره )
گویا همچنان در بحر یا بهر موضوعات وبلاگ غوطه ور اند ولی باز می نویسند ..
{ نگاهی اجمالی به آرشیو همکلاسی و محتوای آن این واقعیت را نقض میکند ( ولی کاش قصد و قرض همکلاسی همانی بود که نوشتم و همینی بود که الان هست ) }
نظرات 5 + ارسال نظر
هانیه کرمی شنبه 26 دی 1388 ساعت 12:30 http://arnavaz.net

یواش تر....

مقداد شنبه 26 دی 1388 ساعت 14:14

بمطلب زیبایی بود
می پذیرم و آهی می کشم

حسین رنجبر شنبه 26 دی 1388 ساعت 21:20

سلام دوست عزیز.


خیلی مطلبت و متنی که قلمی کردی بسیار بسیار زیبا و سبک بسیار خوب !

خواهش می کنم از این متن ها بیشتر بنویس.
امروز ظهر ساعت ۱۲ رفته بودم اسکیت بازی یاده شما افتادم .خیلی حال داد !
مخصوصاً یاده شما و جای شما و دوستان خالی بود. تکی اسکیت رفته بودم .خیلی هم خوب بود.
کنار پارک دولت و در سواحل آبهای کارون با حال و هوای این روزهای شهر ما اهواز خیلی می چسبید. بحث سکولاریسمی هم صورت گرفت بین تنی از چند از دوستان.
۴ ساعت پیاده روی داشتم موقع رفت ۲ ساعت و موقع برگشت نیز دو ساعت با اسکیت.
خیلی خسته شدم و نفهمیدم چقدر وزن کم نمودم.
ما اگر نخواهیم خودمان رو بالاتر و بهتر ببینیم زندگی بهتر می شود.
قاعده رفاقت ... با هم یه کوک ملکوتی داشتن !

مثله پدر و مادرا که با بچه هایشان رفاقت نمی کنند.
باید هم حس تو باشم.اگه هم حست نباشم نمی توانم راجع به متنت نظری بدهم.
اما گمان می کنم حضور بسیار تو در این وب نوشتن ٬
کیارش حتما تو را به مرز دیوانه گی و جنون کشانده !
شاید نکته منفی باشد . همدلی باید بیشتر بشود بین بر وبچز .
آقای مظفری خیلی خیلی ممنونم از شما.
ان شاالله که بازم ببینمت.
یک داستانی می خواستم الان واست تایپ کنم.
اما دستام جون تایپ نداره. دو تا انگشتان دست چپم رفته لای در تاکسی یک مدت هست دیگر مثل قدیما حال تایپ ندارم .همه اش کپی پیست میشود !
یک دستی تایپ کردن خیلی زمان می بره و سخته. دو تا از ناخن هایم برگشته فعلا بعدا باست می گویم !
با کسی رفاقت کنید که نگاه کردن به اون شما رو یاد خدا بندازد.
تو رو به سایه محبت سربلند الهی می سپرم کیاجان.
سربلند باشی.

رخداد های چند ماه اخیر نشان داد ما باید یک نگاه ویژه ای به فرهنگ داشته باشیم چرا که عدم توجه به فرهنگ ٬ رخدادها و پیامدهای ناخوشایندی به همراه خواهد آورد کیاجان.

دوست عزیزم !

در راه ماجرایی برایم پیش آمد که می خواستم وصف آن را برای تو دوست عزیزم بنویسم. این گونه برایت بنویسم :


شنیده بودم تند مزاج و آتشی هستی اما تا به امروز تو را این گونه نودیده بودمت کیارش !

یادی از شما و دوران گذشته که دیگر برایمان قابل تکرار نیست اشک را در چشمانمان جمع می نمود.
چون دیگر مثل آن گذشته ها نیستم و حسینی دیگر شده ام. که به وفور با آن حسین رنجبری که به خواجه نصیر آمده بود فرق می کند.

انسان وقتی جوون هست زندگی برایش آسون رت سات ٬‌دو سال پیش صورتی گرد و گونه های سرخ داشتم ! اما به علت غیرقابل پیش بینی بودن آینده این جوری شده.
دست این جوانی که این وبلاگ را گفتی راه انداخت درد نکند.

از همین جا برایش آرزوی سلامتی و موفقیت دارم. هر جا که هست و هستی و هستند.
سلامت باشی.خدانگهدار تو.

حمید توکلی یکشنبه 27 دی 1388 ساعت 20:23

اینجا محل تمرین است..!

حمید توکلی یکشنبه 27 دی 1388 ساعت 20:50

چاره ای نیست، دفتر مشق کثیف می شود، خط خطی و سیاه اما...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد