KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

داستان خاله سوسکه

یکی بود؛ یکی نبود؛ زیر گنبد کبود، غیر از خدا هیچ کس نبود.
یه‌خاله سوسکه بود که با پدری پیر، زندگی می‌کرد.یه روز،پدر به خاله سوسکه گفت:«من دیگه خیلی پیر شدم. دیگه نمی‌تونم به تو رسیدگی کنم.تو باید بری دنبال زندگی خودت.برو به همدون و شوهر کن به رمضون.منم اینجا تنها از پس خودم برمیام.»

این‌شد که خاله‌سوسکه راه افتاد و رفت که برسه به همدون،شوهر کنه‌به رمضون.

رفت و رفت و رفت تا رسید به یه قصابه.

قصابه گفت: «آهای خاله سوسکه! کجا می‌ری؟»

خاله سوسکه گفت:«اسم من خاله قزیه. بگو، لپ قرمزی، پیرهن پری.»
قصابه گفت: «خاله قزی، لپ قرمزی، پیرهن پری، کجا می‌ری؟»
خاله سوسکه جواب داد: «دارم می‌روم به همدون. شو کنم به رمضون. نون گندم بخورم. منت بابا نکشم.»
قصابه گفت: «زن من می‌شی؟»
خاله‌سوسکه:«زن تو؟!بگو ببینم،اگه زنت بشم،دعوامون بشه،منو باچی می‌زنی؟»
قصابه گفت: «با همین ساتور قصابی.»


خاله سوسکه گفت: «نه نه نه! من زن قصاب نمی‌شم! ...»


خلاصه خاله سوسکه بازم رفت و رفت و رفت، تا ...

و شبیه همین گفتگو بین خاله سوسکه(یا همان خاله قزی) با بقال و نانوا و ... هم انجام می‌شود و هر کدام می‌گویند که او را با ابزار کار خودشان کتک خواهند زد. بقال با سنگ ترازو، نانوا با وردنه و خلاصه بقیه هم به همین ترتیب. و خاله سوسکه(خاله قزی) هم با شنیدن اینها فرار را ترجیح می‌دهد.

اما آخر داستان:
... تا رسید به یه آقا موشه.
آقا موشه گفت: «خاله قزی، لپ قرمزی، پیرهن پری، کجا می‌ری؟»
خاله سوسکه گفت: «می‌روم به همدون. شو کنم به رمضون. نون گندم بخورم. منت بابا نکشم.»
آقا موشه گفت: «زن من می‌شی؟»
خاله سوسکه گفت: «زن تو؟! خوب بگو ببینم، اگه زن تو بشم، دعوامون که بشه، منو با چی می‌زنی؟»
آقا موشه گفت: «با همین دم نرم و نازکم.»


خاله سوسکه خوشحال شد و گفت: «آره! معلومه که زنت می‌شم! من زن آقا موشه می‌شم.»

و اینجوری شد که خاله سوسکه و آقا موشه با هم عروسی کردن و به خوبی و خوشی زندگی کردن...


_______________


پ ن 1: در پستی خطاب به مسئولین محترم آموزش نوشتم :


           عادت هم بد دردیست!

           عادت کردیم برای چیزی که حقمان است التماس کنیم.


           واقعا اینگونه نیست؟



پ ن 2: گویا همراه با نداهای دیگر ، ندای حق خواهی به شدت، مرده است!


پ ن 3: آقا لطفا بزن


پ ن 4: جون من بزن


پ ن 5: د ِ بزن د ِ!


پ ن 6: تــَــــــــــق


پ ن 7: آ  قربون پنج انگشتت برم.  یکی دیگه بزن!


پ ن 8: یکم بخار هم خوب چیزیست!


پ ن 9: یکی از دوستان رفته بود ساختمان مرکزی مشاهده کرد آقایون نشستند و مشغول بگو بخند هستند.

از یکی از مسئولین(آقای پ.ف) شنید که با اشاره به اینکه دانشجویان روزانه برای اعتراض سر جلسه حاضر نمی شن با اشاره به ما فرمود: اینا بخاری ازشون بلند نمی شه!

                                                             ها ها هاااا هاا

قاه قاه به ریش ما خندیدند!


خنده هم داره!

راس می گه خب!


متاسفم

_____________


مرتبط:

پیگیری درخواست تغییر زمان امتحانات

جهت سپاسگزاری از مسئولین محترم

[ بدون عنوان ]


نظرات 5 + ارسال نظر
محمدحسین باقری سه‌شنبه 22 دی 1388 ساعت 22:14

فقط به چندین نفر خود من رو زدم بیان معادلات درخواست بدن . . .

خیلی جالبه

منم که دیگه می دونید!
یه سری از دوستان هم شاهد بودم برای اینکه وادار کنن که بیان از حق خودشون دفاع کنن، کارشون به ماچ و بوسه رسید!
:D

تقصیر اونها نیست

عادت کردیم

سپیده سه‌شنبه 22 دی 1388 ساعت 22:49

حقمونه !
به کسی بر نمیخوره
ها ها ها ها

حقمونه دیگه

anonymouse سه‌شنبه 22 دی 1388 ساعت 22:51

باید بخاطر دانشجوهای در بندمون امتحان ندیم!
مثل روزانه ها
بعد شما دنبال تعویق انداختنین؟
که چی بشه ؟
باید تحریم کنیم..

دم روزانه ها گرم.

حق با تو سید!
بی بخاریم...

اعتراض پیشکش دوستان

دوستان حتی برای گرفتن حق خودشون قدم بر نمی دارن!

یک دوست چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 08:46

ببین ، اگه ما نریم سر جلسه که خوش به حال اینا میشه . این ...... ها همه رو به خاطر استقبال از ورودی های 88 که ترم اولشون هستش میخوان بیچاره کنن. حالا نرو سر امتحان ، چی میشه ؟ هیچی باید دوباره پول این ترم رو به حسابشون بریزی و یه حال اساسی بهشون بدی !

برادر پنج‌شنبه 24 دی 1388 ساعت 17:44

این روزانه ها شهریه نمیدن نفسشون از جای گرم بلند میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد