دست هایم را برای لحظه ای محبت
لحظه ای گرمی
لحظه ای خواستن دراز کردم
برای لحظه ای ...
فقط لحظه ای دوباره در دلم ،
محب را شعله ور کردم
ولی ...
افسوس که باز برای رسیدن به سرابی
به دنبال حیات ...
به سوی تصویری از آب
رفتم و رفتم
افسوس که جای خورشید
گرما را از شمعی خواستم
افسوس که رسم روزگار را نفهمیدم
خیلی قشنگ بود
همکلاسی گرامی، از شما تقاضا می شود، به بند ب-9 قوانین توجه نمایید .
پست شما توسط مدیریت همکلاسی حذف شده است ، بدیهیست پس از اصلاح می توانید آنرا دوباره منتشر کنید.