KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

داستان زیبا و تکان دهنده!!!!!!!!

یکی از دوستانم به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"

پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..." البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟""اوه بله، دوست دارم."تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟"پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید."
پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی."
پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.


با تشکر از خانم پور برخورداری

منبع

نظرات 10 + ارسال نظر
رویا IT دوشنبه 14 دی 1388 ساعت 19:19

زیبایی ها و خوشی ها رو از دیدی دیگر نگاه کنیم!! کاش!

رضا معمار دوشنبه 14 دی 1388 ساعت 19:35

ای کاش پل ماشینو به اونا هدیه می کرد...
راستی نگفته بودی از این دوستا داری
بگو ما رو هم سوار ماشینشون کنند

شایان شهسواری دوشنبه 14 دی 1388 ساعت 22:00 http://shayancherts.tk

ما اینجا بوقیم تو رو سوار کنه؟



دو نقطه دش الکترونیکی تحصیل برتر!

میگم بیاد همتون و سوار کنه :دال

الکترونیکی تحصیل برتر

احمدIT سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 00:50

جالب بود
و تامل بر انگیز
ممنون

بهار سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 13:28

ای کاش من جای پل بودم و ماشینمو به اون دوتا برادر میدادم

عالی بود!

ممنونم!

ایمان زندیه سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 17:26 http://www.siteshoma.ir

این شکلی شدم الان به خدا

بیا بغلم گریه کن
۲ نقطه گریه

سید حسین هاشمی چهارشنبه 16 دی 1388 ساعت 03:45

جالب بود
تکان خوردم یوهو

پریسا-۸۸ چهارشنبه 16 دی 1388 ساعت 21:06

بعضی وقتا این تلنگرا لازمه.ممنون

سینا ۸۷ شنبه 26 دی 1388 ساعت 20:07

اخه دوستان چرا از رویه احساساتتون میگین؟
اگه ماشین رو به اونا میداد که اونا گواهینامه نداشتند کی
تازشم اگه ماشینو می داد بعید نبود اونم بره پیشه اون داداشش که
بههترین داستان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد