بیاااااااااااااااااااه ٬ کجا می روی حالا ؟
هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ه ـــــــــــ
هنوز تا کشف نشانی آن کوچه حرف ما بسیار و
وقت ما اندک و آسمان هم که بارانیست
حالا دیگر دیر است ٬ من نام کوچه های بسیاری را از یاد برده ام٬
نشانی خانه های بسیاری را از یاد برده ام
و اسامی آسان نزدیک ترین کسان دریا را
راستی آیا به همین دلیل ساده نیست که
دیگر هیچ نامه ای به مغزت نمی رسد.
سال ها و سال ها بود که در ایستگاه راه آهن
در خواب و خلوت ورودی همه شهرها،کوچه ها،
جاده ها،میدان ها
چشم به راه تو از هر مسافری که می آمد سراغ کسی را می گرفتم
که بوی لیموی شمال و شب
حلال دریا می داد!
چقدر کوچه های خلوت بامدادی را خیس گریه رفتم و در غم غروب بازماندم...
پ.ن :
این هم که از دکلمه های خسرو شکیباییه.
اونایی که گوش میدن میدونن .البته خیلی طولانی تر از اینهاست.
من ناقصش رو نوشتم.