افتخار دارم شعر ِ دوست ِ شاعر و هنرمندم رو توی همکلاسی قرار بدم.
منبع اصلی:
http://www.shereno.com/file.php?id=59661
در این تاریک راهِ کورِ وحشت زا در این تاریک راهِ کورِ وحشت زا
در این زندانِ بی رحمی
من تنها، من خسته
ندارم جز امیدی رنگ از او رفته
ندارم جز صدایی خوار و خاموش و درون خفته
در این تنهایی مفرط در این گوشه
ندانم رنگ زیبایی،نبینم نور آینده
ندارم صجبتی با کس جز این شمع فروزنده
به او گفتم غمت از چیست؟ به آن شمع فروزنده
چنان بی تاب و بی جان بود که از آه غمش در دل نکرد او صحبتی با من
جز اشکی داغ و سوزنده
به او گفتم چرا نالان و گریانی؟
نگفت بر من جز آهی سرد و دود اندود
دوباره گفتمش همدم چرا گریان چرا رخ زرد رخ زردی؟
نکرد او صحبتی با من،
دگر از دیده ام رفت و ندیدم من از او رنگی
پس از لختی به خود گفتم:
که آن اشکش، که آن آه پر از دردش
زاین زندان بی رحم بود؟
ز این تاریک وحشت زا؟
از آن امید بی رنگش؟
حسین آذرنیا
28/9/88
ساعت: 2:09 بامداد
ممنون از شعر!
موفق باشی!
ممنونم از شما!