بی مادر دنیا قشنگی نداره بی مادر زندگی رنگی نداره
با داد و فریادهای ما سوپروایزر آروم آروم داره میاد . اصلا انگار نه انگار که داریم صداش میکنیم .
بیا خانم ، زود باش تورو خدا، حال مریض ما باز به هم خورد ، بیا ساکشن انجام بده.
تا بیاد و دست به کار بشه برای چند ثانیه نفس عزیز بالا نمیاد .
داد نزن آقا ! 20 تا دست ندارم که . این نگهبان کجاست اینا رو بیرون کنه.
ساعت شده 3 صبح . هنوز هیچکس نمیدونه عزیز سکته قلبی کرده یا مغزی . من دارم میبینم که دکتر کشیک چه طور با مریضهای بد حال اورژانس حرف میزنه . با خودم میگم اینا با مریضهای خانواده خودشون هم اینطورین ؟! یه دفعه با صدای نگهبان به خودم میام که میگه
بفرما بیرون آقا ! ما مواظب مریضتون هستیم !
ساعت 4 توی بیمارستان ... توی جمهوری پذیرش میشه . میایم تهران . قرار بود بیایم تهران که دکتر سریع ببینه عزیز رو اما میگن دکتر صبح میاد . البته این حرفها مال وقتیه که فیش واریز شده به بیمارستان رو توی دستت ببینن . قبلش خیلی اهل حرف زدن نیستن . دکتر ساعت 11:30 فردا صبح میاد . وقتی هوشیاری عزیز تا 3 درصد پایین اومده ...
ساعتهای خوبی نبودن . اما پایانشون از خودشون هم بدتر بود ، شروع یه زندگی ملال انگیز بدون مادر بزرگ (عزیز) .
از استرسهای ما و آرامش پرستاران
ازنگرانی ما و خونسردی پزشکان
از اظطراب ما و دقت صندوقدار بیمارستان
سهم ما شد یه کوه خاطره و یه مزار که تا 30 روز دیگه روش مینویسیم :
مادر
پی نوشت : تو این شبها دعاش کنید لطفا .
بی زارم از بازار بی هیچ دردان غم آخرت باشه
خیلی ممنون . غم نبینی
واقعا ناراحت کننده بود

برات آررو میکنم که در زندگیت همیشه شادیها پررنگتر از غمها باشن دوست خوبم
غم نبینی ! به هم چنین
با نهایت تاسف آقای شامحمدی عزیز
ممنون خانم کرمی
خیلی ناراخت شدم واقعامتاسفم
خیلی ناراحت شدم
واقعامتاسفم
لطف دارین
ممنون
واقعا متاسفم!
امیدوارم روحشون در آرامش باشه.
مادر زیباترین واژه ی هستیست
خیلی ممنون !