در طول زندگی ( نه در عرض آن ) صحنه های زشت و زیبایی را ( نسبی ) همه با چشمانمان تجربه میکنیم ؛ در میان تمام این صحنه ها یکی از جذاب ترین تجربه ها، وقتی است که نیروی امنیتی، حالت حمله به خود می گیرد و پا پیش می گذارد. انجا چه بسیار دیده ایم که دستی از دست دیگری جدا می شود. آن که دستگیر می شود، از آنکه گریخته بیگانه می شود. هر کس دست کم چند ثانیه ی اول در فکر خودش است و نه هیچ کس دیگر. دست کم چند ثانیه، هیچ کس در جهان وجود ندارد، جز خود شخص. اینجا تنهایی است که زاده می شود. و؟
پ.ن : و این واقعیت است ، نه این که بگوییم در واقع این کار کار ترسو های بزدل است .
درسته.... به این میگن حب ذات.
من رو یاد اون آتش سوزی مسجد ارگ انداخت که یه سریا نه به خاطر سوختگی بلکه به خاطر له شدن زیر دست و پا مرده بودن!