منم و سایه ام ، قرمزیه ماه روزهاست دیگر به رخ نمیکشد هلالش را.
بهتر....
هرچه بی ریا تر شوی بیشتر برایت سنگ میشوند...
خوشحالم از همه ی این سنگ هایی که با نیشخند بی اعتنای من باز هم پرتاب شدند
تا بدانم زندگی از هر زمان دیگری زیباتر است . تا بدانم معنیه ارزش را...
با لبخندی عمیق از سمت تیر رها شده از چله...
دیگر مطمئن شدم که هرچه **** ای ****** .اید .
و امروز درست همین ساعت ، می رسیم به فروغ فرخزادکه می گفت:
این جهان، پر از صدای حرکت پای مردمی است، که همچنان که تو را می بوسند، در ذهن خویش، طناب دار تو را می بافند...!
طناب دار که تبدیل شد به یه طناب واسه نجات بابا !! :D
داشتم یه چیز دیگه میگفتم ها!! :))
عمری به سر دویدم در جست و جوی یار
جز دسترس به وصل وی ام آرزو نبود
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد
این جست و جو نبود
...
سایه رو که دیدم یاد استاد ه.ا.سایه افتادم
گفتم یه ذره از اشعار نو ایشون بنویسم
البته من خودم عاشق غزل های استادم!
اولشو که خوندم گفتم مربوط به یار و وصال و اینا نیس که...بعدش که آخرش رو خوندم دیدم چقدر به جا بوده چون منم دوس دارم غزل های استاد هوشنگ ابتهاج رو...
اما من سایه رو دیدم یاد این افتادم :
منم و سایم و سیگار پشت سیگار ، شعر یعنی سرفه ی خشک خودکار ، این شب دست نمی کشه دست از سرم ، اگه از شب نگم از سگ بدترم ....
ممنون
مهم نیست ؛ مهم واقعیت های پیرامونه .
مهم اون تیر خلاص آخره
(شایدم تیر خلاص اول... :> )
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست .
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.
دوست را، زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.
سهراب سپهری
kheyli bikari
حالتون چطوره؟؟؟
پست های شما روی وبلاگ ارنواز خیلی با احساس هستند
یه سری نوشته ها باید از حالت خیلی خصوصی خارج شه وقتی میاد رو همکلاسی.
واسه همینه خیلی از جملاتی که تو ارنواز هست وقتی میاد تو همکلاسی باید حذف شه ( درسته اینجا مال تک تکه مدیرانه همکلاسیه اما به هرحال یه وبلاگ دانشجوییه)
ممنون از شما آقای آرش