باد هرازگاهی میاد کنارم، وقتی میبینه بهش محل نمیدم حرصشو سر برگهای اونطرف خیابون خالی میکنه.هیاهویی به پا می کنه که بیا و ببین
اما به این کولی بازیاش عادت کردم تودلش هیچی نیست یه کم که بگذره همه چی یادش میره و باز میاد آروم گونه هام و نوازش می کنه .آدمها یکی در میون از کنارم عبور می کنن بی تفاوت تر از سردیه من با اونها. دستام بی خیال از همه جا تو جیبام لم دادن و حاضر نیستن جای گرم و نرمشون رو با هیچی عوض کنن. شبیه ترسوهای احمق شدن
فقط پاهامن که مثل همیشه بی اعتراض و صبور پا به پای من میان..
حس مکنم تو دنیا جز به این دوتا پا به هیچی و هیچ کس بدهکار نیستم
دلم میخواد به اولین صندلی خالی که رسیدم بشینم اما هیچ کدوم به نظرم اونقدرها چسبنده نیستند
تنها عکسشون برای کمتر از 10ثانیه تو ذهنم ثبت میشه و من بدهکارتر از گذشته سرم و میندازم پایین و به پاهام نگاه میکنم
برای چند لحظه باورم میشه چیزایی که میرن هیچ وقت برنمی گردن بازم آدما از کنارم عبور می کنن
انگار همه زندگی رو به یه طرف میکشن و من به طرف دیگه
فقط تو سکوت مشترکیم
سکوت یگانه ای که همه با هم تجربه مبکنیم
هیچ کس حاضر نیست نارو بزنه...همه ساکتن، فقط رد می شن
آخرین نفری که از کنارم رد شد چیزی تو فکرش بود که نمیتونست حلش کنه
کاری از دستم برنمیومد آخه باید سکوت میکردم
این روزا خیلی کار میکنم
نمیدونم چرا اما تو پاییز از زندگی مطمئن ترم
بارون و سردی هوارو تو نیمه سرد سال از هر چیز این طبیعت بیشتر دوست دارم
یه ترانه قدیمیه عرب هست که اینطوری شروع میشه " فقط خداوند و خود من میدانیم که در قلب من چه میگذرد
مسافرتنها" بودن رو دوست دارم تو شهرها و خیابونهایی که هنوز ندیدم
اما هنوز خیابونهای تهران رو به انتها میرسونم
و بازم جز صدای زرد برگا که زیر کفشهام احساسشون میکنم صدایی به گوش نمیرسه
اما نه یه صدای جدید میاد!!!!!!
اوه خدای من چیز خاصی نیست
صدای کلید منه که داره تو قفل در چرخونده میشه./
یک صدای جدید می آید.
پاییز رو دوس داررررررررررررررم
پاییز با این صدا در هم آمیخته تا شادیم را صد چندان کند
"هر کوچی را بازگشتیستـــــ....."
"نمیدونم چرا اما تو پاییز از زندگی مطمئن ترم
بارون و سردی هوارو تو نیمه سرد سال از هر چیز این طبیعت بیشتر دوست دارم "..