در میان این غبار سایه ها در میان تلاطم لحظه ها دستی را دراز کردی در میان آن غبار تکیه گاهی را نیافتی آخر برای برخواستن تکیه گاهی را محکمتر از پاهایت پیدا نکردی آری این است واقعیت زندگی جز زانوانت پشتیبانی نداری
در میان این غبار سایه ها
در میان تلاطم لحظه ها
دستی را دراز کردی
در میان آن غبار
تکیه گاهی را نیافتی
آخر برای برخواستن تکیه گاهی را محکمتر از پاهایت پیدا نکردی
آری این است واقعیت زندگی
جز زانوانت پشتیبانی نداری
پ.ن : دنیا جز استخوانی در گلو نیست
مرسی زیبا بود
اصلا نمی تونم درکت کنم!
مرسی
زیبا بود
اصلا نمی تونم درکت کنم!