حافظ اسرار الهی کَس نمی داند خموشــــ !
از که میپرسی که دورِ روزگارانت چه شد!!
پ.ن: باز گم میشوم میان انبوه مردم بی نام ، نامم را صدا میکنند و سر تا سر شوق می شوم ؛ .دور می شوی،دور میشوم و به حرمت تمام رفتار آدمی صدا می شویم …دلم گرم بود به فصل های سرد! وقتش رسید که برویم .. برویم برای آینه گریه کنیم و قدر تمام سال ها خاک خرده ازش گله کنیم...بگویم :"آن روز که می رفتی آن سوی سوت قطار ها ،تعبیر بازگشت را می دانستیــــــ ؟"
ساده ساده باز می گردیمـ .!!!