یک روز وقتی که از خانه برگشتم دیدم مادرم چند تا جوجه کوچولو خریده است، خیلی خوشحال شده بودم، رفتم و خانه ای برایشان ساختم، یکی اش خروس بود و سه تا مرغ زرد.
3 روزه بودند، دو سه هفته که گذشت آنها را به حیاط۱ بردم، بعد از یک ماه آنها را در همان باغچه۲ جا گذاشتم، آنها پریدند بالای درخت و خابیدند من هم رفتم بالا و نگهبانی می دادم۳، هیچ اتفاقی نیافتاد، من خوشحال بودم و چند ماهی همان بالای درخت خابیدند،
شب و روز در حیاط بودند، روزها زمین را می کندند و آشغال ها و کرم ها را می خوردند و بعضی وقت ها برگ ها را نیز می خوردند، بعضی وقت ها آنها را در حال دویدن به دنبال مورچه سواری ها۴ می دیدم، هر وقت میامدم در حیاط هر چهارتایشان با سرعت به سوی من می دویدند من هم به آنها یا غذا میدادم یا نازشان میکردم، حیاط کثیف شده بود
، همسایه ها هِی شکایت می کردند، در یکی از روزها که پسر داییم آمده بود خانه ما، هر 4 تاشون را به علت شکایت همسایه ها سر برید، آن روز یکی از تلخ ترین روزهای زندگی من بود.
۱ - حیاط یک آپارتمان شش واحده
۲ - باغچه ای پر از درخت های متنوع و تو در تو
۳ - از بالکن نگاهشان میکردم تا گربه آنها را نخورد!
موضوع انشاء: تلخ ترین روز زندگی خود را تعریف کنید!
منبع: دفتر انشاء دوران دبستان یا راهنمایی ِ حمید توکلی
سلام حمید جان
کجایی بابا دلمون واست تنگ شده بود
بیا که هوای دلم بارانیست
سلام محمد جان!
دل منم واسه همتون تنگ شده بود!
قبل از رفتن با بیست سی نفر از بچه ها خداحافظی کردم و بهشون گفتم که دارم میرم سربازی، فکر میکردم بعد از 2 ماه این خبر به بقیه ی دوستان هم رسیده باشه! D: کدوم محمد هستی که خبر نداشتی!؟
حالا دو ماه آموزش و تفریحمون تموم شده و از هفته ی بعد خدمتم تو کرج شروع میشه، اگه فرصت شد خاطراتمو هم منتشر میکنم! D:
موفق باشی!
سلام

کجا بودید
آخی بیچاره جوجه ها
سلام! D:
پیش آقا پلیسا!
موفق باشید!
به به!! سلاام چند وقت بود نبودینا!!
!


!
!
چه داستان غم انگیزی!!
منو یاد یکی از خاطره های دوران بچگیم انداخت که یه روز با پسر خالم مراسم تشییع جنازه برای یه پروانه برگزار کردیم. (البته برای هر حیوان مرده ای این کار رو میکردیم. مثل ماهی و جوجه و ...بعدشم همش میرفتیم سر قبرشون!)
من اگر جای شما بودم از همسایه هامون به سازمان حمایت از حیوانات شکایت میکردم!
دفتر انشاتون رو دارین هنوز؟؟!!
مگه شما آخر سال تحصیلی مراسم انهدام کتاب دفتر نداشتین؟؟!!
سلام! D:
منم از این کارا میکردم، فاتحه هم میخووندم واسشون! D:
چند تا از دفترهای دوران راهنمایی و دبستان رو نگه داشتم، البته این انشاء رو حدود ده سال نخوونده بودمش!
ما هم مراسم داشتیم، ولی من تو اینجور مراسما فقط تماشاچی بودم و هیچوقت دفتر کتابامو منهدم نکردم! D:
موفق باشید!
آخی...!منم بچه بودم یه جوجه داشتم وقتی می خواستم بخوابم بیچاره رو به زور می ذاشتم رو بالشم نمی ذاشتم تکون بخوره!!!
ولی الان جوجه می بینم می چسبم به سقف!!
نبودینا!!رسیدنتون به خیر راستی!!
سلام!
راستش چند ماه پیش برای یه بچه که هنوز حرف نمیزنه دو تا جوجه یه روزه خریدم، ولی چون میخواست بالهاشون رو بکنه مجبور شدم خودم ازشون مراقبت کنم، یکیشون روز اول مرد، ولی دومی دو سه هفته زنده موند، شب ها که با کامپیوتر کار میکردم میومد بغل صندلی جیک جیک میکرد تا بغلش کنم و بخوابونمش! یه بار هم میز کامپیوتر رو کثیف کرد! D:
ممنونم، موفق باشید!
سلام حمید جون
شد؟
چه طوری؟
رسیدنت به خیر !
چندتا دیگه از بچه ها هم الان سربازن!
یکیشون (مهرداد) هم الان تو آموزشیه.
من رو با این انشا یاد خاطره ام با اون جوجه بیچارم انداختی.
به من چه ؟ تقصیر خودش بود که مرد
به من چه با ظرف ماست و نخ و نایلون براش بالون ساختم که از طبقه سوم پرواز کنه؟
به من چه که تکون خورد و واژ گون
طفلکی تا از بالا بیام پایین در دم جان باخته بود
چقدر جوجه ها کم عقلن !!
سلام ایمان جون!
ممنونم! یکیشون هم با من بود! D:
مهم اینه که نیت تو خیر بوده، اگه اون جوجه باهات همکاری میکرد الان دیگه عقاب شده بود! D:
موفق باشی!
منم از بچگی عاشق اردک و جوجه بودم ولی نمی دونم چرا در دوران بچگی تعداد زیادی از جوجه های بخت برگشترو راهیه دیار باقی کردم!
یادم میاد چنتاشونو سهوا لگد کردم (فک کنم از همون موقع چشام ضعیف بوده نمی دونستم
) چنتا هم از بس چلوندمشون(البته از روی محبت) چینکدونشون ترکید، یک اردکم داشتم که از بس فشارش می دادم تا کنارم بشینه فلج شد! برا همین در سنین کودکی به لقب قاتل جوجه نایل شدم
خدارو شکر که جوجه نیستم ...! D:
موفق باشید!
منم تو بچگی مرغ دونی داشتم...هر نوع پرنده وحشی واهلی هم نگه داشتم...از خروس جنگی بگیر که اهلیش کردم
تا یا کریم و غاز هوایی...مرغ و جوجه و اردک که راست کارم بود
یکبار یادم به سر یکی از این جوجه ها رو از تنش جدا کردم....مادرم گفت چچرا این کارو کردی گفتم چون خیلی جیک جیک می کرد

خیلی خوب دوران زجرآور ۲ ماه آموزشیت تموم شد....مواظب خودت باش...خوش باشی
چه وحشتناک! D:
من که زجر نکشیدم، فقط یه چیزی اذیتم میکرد، اونم این بود که وسیله ای نبود که یه روز در میون سبیل هامو کوتاه کنم، برا همین معمولا 1 تا 3 میلی متر رشد میکردن، منم چون عادت نداشتم گاهی احساس میکردم یه چیزی مثل چسب زخم چسبیده به لبم، خیلی سنگینی میکرد... D:
بقیش همش خوردن و خوابیدن و درس و ورزش و تفریح و خنده بود!
موفق باشی!
سلام حمید جان
دیگه مجازی نیستی؟
رفتی خدمت به سلامتی؟
سلام عزیز!
بعد از این همه مدت تازه داری میپرسی!؟ D:
موفق باشی!
من اجازه نداشتم جوجه بخرم، فقط مارمولک و ملخ نگه می داشتم!
!

خوش اومدین!
این دو ماه اسلحه هم بهتون دادن؟! کو؟!
مارمولکه ملخ رو نمی خورد!؟
ممنون! D:
همه چی دادن، کلاش، ژ3، تانک، نارنجک دستی، نارنجک تفنگی، بمب هسته ای، تیرکمون، احمدی نژاد و ... D:
مجازی نیست که نیست :دی گریه نداره که ٬ گریه داره حمید جان
؟
برادر سلام ! خوش اومدی حمید جان.
رنگش هم زرد هست.

اینا نژادشون اهوازیه ٬ آب و هوای تهران و کرج زباد بهشون نمی سازه 
حالت خوبه ؟
مورچه ی ... دراز پا واژه ی جدیده؟
منم مثله دوستان اینا رو تجربه کردم از نردیک.
مثلا این یکی با مادر و خواهرش ۴ ماه پیش اومده بودن خونشون ٬ حالا هم اسباب کشی کردن رفتن :دی از اون ها عکس گرفتم.
ترسناک نیست ؟!
جوجه گربست
http://mytasvir.com/gallery/24ad5c4a4983af.jpg.php
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیدوارم مثل همیشه هر جا هستی شاد و پوینده و فعال باشی.کاری داشتی در اهواز در خدمتیم.
سلام برادر عزیز، مثل همیشه خوبم! D:
با مادر و خواهرش تنها زندگی میکنه؟ سرپرست خانوادس؟
ترسناک نیس ولی بداخلاقه!
ممنونم ازت، یو تو!
موفق باشی!
توضیحات:
- تصویر استفاده شده رو از اینترنت پیدا کردم و مربوط به جوجه های خودم نیست!
- این خاطره تو اون سن تلخ بود، الان دیگه هیچ خاطره ای برام تلخ نیست!
آخی!
جاتون چه خالی بودااا الان وبلاگ سربازان نزدین؟؟؟:دی
بله بله منم الان همه ی خاطرات باسم شیرینه.
آره خودش میگه یه جورایی سرپرست خانوادست بیچاره ٬ باش که صحبت میکردم دلش خیلی پر بود .می گفت : باباش همون روز اول اومد گذاشتشون و نمی دونم کجا ول کرد رفت ٬ ازین طرفم خواهرش دانشگاه آزادیه ٬ امسال قبول شده ٬ البته سراسری هم بیرجند قبول شد ٬ مهندسی معدن ٬ گفتم ببرمش اونجا زیر دست و پا له میشه ٬ توی معدن خطر داره ،معتاد میشه ٬ هزار جور کوفت و زهرمار میشه D: ٬ اینه که گذاشتیمش همینجا پیش خودمون اهواز بره آزاد و بیاد.خرجشم خودم می دم،میگه ، ویژگی منحصر به فردی که درش نهفته است اینه که روزا رو تاکسی کار می کنه ، بعد از ظهرا تویه کتابفروشی یا کتاب می ده دست مردم: پی یا کتابایی رو که میفروشن توی نرم افزاری که اسمش هلوست ثبت می کنه.، بالاخره همه در تلاشیم که این زندگی رو یه جوری جمش کنیم ، خودت می دونی که یه گربم سخته براش مسافرکشی کنه اونم با پیکان که فرمونش : پی
خودش میگه از کار و تلاش توی زندگی خیلی لذت می بره ، یه لحظه اگه بیکار بشه خیلی براش سخته :دی... میگه وقتی که نمی دونه وقتش چه جوری میگذره بیشتر خوش میگذره بهش. :دی
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام حمید



دیدم مطلب منتشر شده توسط حمید توکلیه شوکه شدم
بی خبر یهویی میای؟ =((
بسی خوشحالیم
منتظر خاطرات قشنگت هم هستیم
سلام. خوش اومدید.
ممنون از پستتون ! به یاد دوران زیبای کودکی افتادیم
او مای گاد!
حمیـــــــــــد زنده ای تو!
سلام و درود بر بنیانگذار جیگرتو
آقا از دیدن نام مبارکتون مشعوف گردیدیم
...
ایول قشنگ بود...
خیلی وقت بود ازتون خبری نبود!؟(
به سلامتی برگشتید.
ایشالا هرجا هستید موفق باشید!
ممنون.
به آقا حمید گل !
سلاممممممممممممممممممممممم
سلام



جای شکر باقیه همسایه ها از ادمها شکایت نکردن
سلام خوب هستین ؟ خوشحالم که یه پست دیگه از شما توی همکلاسی می خونم امیدوارم هرجا هستید موفق باشید.
.ممنونم اقای توکلی
می بینم که همه تو کاره جوجه بودن من که عاشقشونم الان رفتم تو کاره مرغ عشق و مرغ مینا هه هه
انشای خیلی قشنگی بود خاطرات قشنگ دوران بچگی رو دوباره به یادم اورد وای که چه روزایی بود
این حمید توکلی کیه که اینهمه طرفدار داره!
(البته یکیشون خودمم
)
بعد از مشاهده ی دوباره ی نام « حمید توکلی » در بخش نویسنده بسی مشعوف و شادمان گشتم.
امیدوارم که آموزشی بهت خوش گذشته باشه و بقیه سربازی هم بیشتر بهت خوش بگذره
رسیدن بخیر
!
!
کجایی آخه تو؟؟؟؟


آش خوری خوش میگذره؟
تا تو رفتی سربازی همه کچل کردن که تو تنها نباشی غصه بخوری!
من چند وقت پیشا کله ی جوجه ام (ازاین عروسکی ها که تو حموم میزارن) رو کندم داداشم کلی بهم خندید
بچه تو چرا سر پستت نیستی؟!!!!




دشمنای نظام در کمینن هااااااااااااا!!
حالا دیگه بی خبر میذاری میری؟ نامرد!!!
وقت کردی یه حالی از ما بپرس جناب سرهنگ!
به چاااااااااااااااااپ چپ!
چاکر داداش حمید.
آخ!
پاک یادم رفت واسه جوجه هات فاتحه بخونم
فااااااتحه!
بسم الله الرح...
الحمدو....الرحمن....
ولا الضالین..ین!!
غم آخرت باشه حمید جون!
میگم تو چرا رفتی سربازی روحت لطیف شده؟!!
اٍ ....حمید توکلیییییییی.......
خوشال شدیم خیلی خیلی بازم ازین کارا بکن
لایک بهت حمید
خوشجالم هستی / عکس بذار خووو . خاطره بگو
سلام حمید جان. حالت چطوره ؟ خوبی سلامتی ؟ چه خبر ؟ پیدات نیست پسر ؟ گوشیت که همیشه خاموشه مسنجرت هم همین طور.
چه خبر ؟ خوبی ؟ سلامتی ؟ جویای احوالت از دوستان بودم. از وقتی رفتی حس و حال نوشتن هم از سرم رفته. مدتهاست مطلب نمی نویسم. قرار بود بیشتر همو ببینیم.
دنیا هم که بی وفا
موفق و موید باشی حمید جان.
سلام خوبید؟ چه خوب کاری کردید پست زدید جاتون خیلی خیلی خالیه!
سلام حمید!
نیستی بابا..
به خانه خوش اومدی..
من یکی دو هفتست که با خبر شدم سربازی.. ایشالا موفق باشی هر جا که هستی..
و
با آرزوی توفیق روزافزون