دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت
ولی هیچکس واقعاً
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد.
یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است
یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت چرا نور اینجا کم است
و رفتند
و بعدش دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم :
خدایا، تو قلب مرا می خری ؟.
و فردای آن روز
خدا امدو توی قبلم نشست
در را به روی همه
پشت خود بست
و من روی ان در نوشتم
ببخشید دیگر
""برای شما جا نداریم،
از این پس به جز او کسی را نداریم.""
*************************************
عشق: سرکاریه
محبت: تظاهره
مهربونی: مسخره است
وفا: مرده
عهد و پیمان: دل خوشی
عاطفه: تمام شده
مهر: مدرسه ها
ممنون.!!
خیلی قشنگ بود.ممنونم
آخی... چه قشنگ بوود!
خیلی راست و قشنگ بود مرسی واقعا
شاید درست نباشه اما من فکر می کنم این خود ادمه که دلشو حراج میذاره و اجازه سواستفاده رو به بقیه می ده.
اما تشخیص این که کی خوبه کی بد خیلی سخته