KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

جدید : رزم رستم و انتخاب واحد ...

رزم رستم و انتخاب واحد. 

 

به مناسبت نزدیک شدن روز انتخاب واحد. 

 

اشعار : امیر پورنصرت

 

 

 

*** رزم رستم و انتخاب واحد *** 

 

رستم جهت انتخاب واحد از سیستان به سوی تهران سرازیر می شود.   

  

رسید رستم به تهران Last night *** صبح سریع شتافت سوی سایت 

رستم با دیدن سایت کپ کرد    ***    جهان سیه گشت پیش آن شیرمرد
دود از کله ی رستم بالا برفت       ***    سر به دیوار بزد و آهی کرد تفت

 

بله درست حدس زدید . صدها دانشجو در سایت گرداگرد ده سیستم بودند. حالا رستم چطور انتخاب واحد کنه ؟  
رستم پس از اندکی تفکر و سوزاندن فسفر ، عاقبت راهی پیدا کرد. 

  

دست از جان شست و دل به دریا زد *** سری به سایت ارشد و دکترا زد
مسئول سایت سویش شد روان      ***      که کجا هان ای رستم خان ؟
مگر تو  ارشدی یا که  دکترا ؟       ***  که می نهی پایت را از  گلیم  فرا ؟ 

  

رستم تلاش کرد با زبان خوش حالیش کند که سایت کارشناسی شلوغ است. اما بی فایده بود. ناچار دست به گرز گران برد :  

 

پس خروشید و گرز برآورد این بار *** ناگه جای گرز خودکار شد پدیدار 

 

بله ! در این عصر دیگر گرز و شمشیر کاربردی نداره و در دانشگاه فقط خودکاره و کاغذ و فکر.
اما خب رستم کاری به این چیزها نداشت :  

 

با خودکار بر سرش کوفت یکباره    ***      خون از سرش زد فواره
از حراست ریختند بر سرش
*** به کمیته انضباطی کردند منتقلش 

 

آخ آخ ببخشید . این طوری که قصه تموم می شه. فرض کنید با خودکار نکوبید سرش.

رستم با تلاش زیاد از طریق دوستان سیستمی پیدا می کنه و وارد سیستم انتخاب واحد اینترنتی میشه. 

  

کدها را همی نوشت و زد اینترش ***        هزار Error آوار شد بر سرش
این یکی ظرفیت پر و آن یکی تداخل
*** رستم بکرد قاطی و شد مست و خل
بکرد فغان و بزد سر به دیوار
    ***      که ای خدا و ای ایزد کردگار
چه گناهی کردم اندر این جهان
*** که بدبخت و بیچاره شدم بدین سان
کرد همی گریه و کرد زاری   
***       رفت سوی آموزش ز ناچاری

 

خان بعدی رستم شروع می شود. رفتن به آموزش. پس از پشت سر گذاشتن پله های بسیار و نبرد با ارژنگ دیو به آموزش می رسد. آنجاه پنجاه دانشجو گرداگرد یک اتاقند و دانشجویان یکی یکی وارد می شوند. 

  

همی رفتند تو یکی ز پس دیگری *** همی شنیدند فریاد و همی گریختند از در دیگری
رستم بترسید و بزد بر  صورتش  چنگ
      ***        بشد    لرزان   و   مخش کرد   هنگ
بگفت با من دیوان بسیار بوده همتای جنگ
*** ولی با آموزش  نیست مرا یارای جنگ

  

در این اوضاع نوبت به رستم رسید و وارد آموزش شد و این گونه گفت :

 

مرا نام بود رستم دستان *** واحدهایم کم است در گلستان
چهار واحد ثبت و بقیه در انتظار
***    تو را  به  ایزد  و  کردگار
برسانش12ترم شودتشکیل
*** طرف بگفت آموزش شده تعطیل 

 

رستم حواسش نبود که آموزش تعطیله و کاری از دستش برنمی یاد. ناچار از سیمرغ کمک خواست. سیمرغ راه رسیدن به هدف را صبر و تحمل و مراجعات بیشتر بیان کرد . و عاقبت ... 

  

عاقبت واحدها فزونی یافت *** رستم شاد گشت و به صحرا شتافت
آب هیرمند خورد و گلو کرد صاف
*** آماده گشت برای روز حذف و اضاف !

 

 

 از دست نوشته های امیر پورنصرت

نظرات 14 + ارسال نظر
شقایق جابرانصاری-کامپیوتر دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 15:43

...


فوق العاده بود...

بسی شادمان گشتیم..


موفق باشید.

خوشحالم شادمان گشتید. ایشالا همیشه شادمان و موفق باشید.

م.ب دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 15:51

سطور وزینی بود!
مرحبا بر این دانشجوی حماسه آفرین!

مرحبا بر خودت م.ب عزیز و نظر آفرین. دی :

علیرضا قهرمانی دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 16:01

بازم خوبه رستم 4 واحد پیدا کرده که برداره.ما که هرچی برمیداریم یا روز امتحانش تداخل داره یا ساعت کلاساش.اصلا رستم چرا نمیره مثل بعضیها برای خودش دکترا جور کنه ؟ باید با گرز یه دونه بزنه تو کله متصدی آموزش تا همه از شرش راحت بشن ( خنده شیطانی )

واقعاْ حقش بود. علیرضا جان به من گیر داده بودن باید تو نبرد خوریزی نباشه وگرنه کاری می کردم کارستان !

حوریه جعفری - کامپوتر دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 16:01

خیلی جالب بود جدا!!

لطف کردید جداْ

حسین رنجبر دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 16:35

چرت و پرت های قشنگی می نویسی امیرجان ٬ خلاقیتت حرف نداره ٬ یاده این فیلمای مسافر زمانی و مثلاً این خارجیه کیلیک و این حرفا افتادم.موفق باشی.

خواهش می کنم. چرت و پرت های ما قابل دار یه نظر نیستن که.
آره والا مگه تو این فیلما باشه. ولی اکثرش بدبختانه واقعیته.

سیدحسین هاشمی دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 17:24

بگفت با من دیوان بسیار بوده همتای جنگ *** ولی با آموزش نیست مرا یارای جنگ

آفرین به شاعر پارسی گوی شکّر شکن


حالا ما:

کنون بحث من و مجازی شنو دگر ها شنیدستی این هم شنو

از آن رو که من دادمی کنکور بیاوردم فرصت غیر انتفاعی حضور

بداشتم همی قصد انصراف چشم پوشی از اینهمه اصراف

به روز پسین ِ واحد گزین بشد منظور عوض سه سوته حزین

سوی جعفری ، من بدادم پیک که قصدم مر آن بود خواهم این ، لیک

بریزم حساب من ار ممکن است کنون باز کن سیستم ، قربون ِ دست

بشد سیستمم باز و گزیدم طراز همی چارده واحدِ خوب و ناز

که من از زبان ماشین و داده و اخلاق همی خوانم زین پس چون الاغ(با کی بودی)
(ااصطلاحا به کسی که زیاد می خونه می گن معمولا)

کنون این شُدَت ترم ِ پر کار و خَش حسینا بدار قدر این یونی به چَش(چشم)

کنون این شُدَت ترم ِ پر کار و خَش حسینا بدار قدر این یونی به چَش(چشم)

دی: دی:

خیلی اشعار باحالی بود. کلی استفاده کردیم و خندیدیم. مرحبا به این ذوق و استعداد.

[ بدون نام ] دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 20:52

راستی با روزانه ها چطور برخورد می کنند؟
آنجا هم بچه ها را زیاد می اندازند؟

وحشتناکه. اینجا هم خیلی بچه ها رو می اندازن و کلی هم تداخل و تکمیل ظرفیت و ... هست. اصلاْ خاصیت خواجه نصیر به هین چیزاست.

مرجان غیاثی دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 23:45


بسی لذت بردیم آقا امیر پورنصرت
چه دانی از این مجازی ها؟
تحمل کنید این فی البداهه درد آور و چمن در عقرب را

خدا یا ن-بیامرز این خواجه را
که اندر یونی کرده این خانه را
که پولم تمام گشت و آواره ام
ارائه نکردند این واحدم
همی در غشیدن به سر میبرم
تمنا به مستر زمانی برم
همی گوید اینک که ای بی کلاس
برو بیست تن شو بیایی کلاس
خدا یا منه بیچاره آخر کجاااااا
کجااااا جمع کنم بیست تن جدا
حالا این که هیچ آن تداخل ببین
چه خاکی بشد بر سرم آخ ببین
شب و روز دوی استقامت روم
هلو جان کجایی که من گشنه ام(ببخشید اینجا خط تو خط شد)
دگر جان من نزد این لب رسید
به گازش گرفتم که ناگه جهید
خدایا بیامرزدم کین دوسال
تباه گشت عمر و ته کشید مال

این داستان ادامه دارد یا خیر؟
در دست ویرایش


دگر جان من نزد این لب رسید
به گازش گرفتم که ناگه جهید
خدایا بیامرزدم کین دوسال
تباه گشت عمر و ته کشید مال

دی : دی : دی:

خیلی باحال گفتی. به به استعداااااااااد. من کلی خودکشی کردم تا چند بیتو نوشتم این همه استعداد از کجا آوردی ؟ خدا خیرت دهاد. بسی غشیدیم. الان از نزد بچه ها برگشتم دارنم جواب نظرات رو می دم. کلی استعداد اینجا نهفتست. جاش شمع و گل و پروانه اینجا خالیه ! البته فضا ، فضای جنگیه و جای این زیبایی ها نیست ولی خب.

زحمت کشیدید. مرسی.

ELHAM سه‌شنبه 24 شهریور 1388 ساعت 01:34

عجل محفل ادبی شده!
یکی (ر) بده. ادامه مشاعره رو می گم
چقدر شاعر داریم و خبر نداریم!!!
همه بسیار جالب گفتید

والا به خدا. جای یه شمع و پروانه و می خالیه .

م.ب سه‌شنبه 24 شهریور 1388 ساعت 11:28


اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چقدر استعداد!

تو خودت نمره ی بیستی !

فاطیما سه‌شنبه 24 شهریور 1388 ساعت 16:39

خب، با جناب آقابی امیر پور نصرت، فردوسی زمان آشنا میشیم.
همگی دست دست

مر۳۰

متشکرم. نه بابا ما شاگرد فردوسی بودیم. ایشون استاد بنده هستند.

رزا سه‌شنبه 24 شهریور 1388 ساعت 17:06

مرسی هر 3 تا شعر خیلی قشنگ بودند

لطف کردید.

فائزه نعیم چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 22:14

خیلی قشنگ بودهم پست هم نظرات.ارژنگ دیو اون آقا حراستیست؟؟
مرسی

خواهش می کنم شما لطف کردید نظر دادید. بله خود خوشه !

3pehr چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 22:22 http://www.kntoosi.com/

بگفت با من دیوان بسیار بوده همتای جنگ *** ولی با آموزش نیست مرا یارای جنگ
خداییش راس میگه تا زمان زنیر خدابیامورز که دهان ها مورد عنایت قرار گرفت ...!

امیر خیلی ، بازم ترکوندی که ؟! عالــــــــــــی بود پسر

ترکوندن از خودته آق سپهر خوشتیپ دوست داشتنی. تو خیلی خیلی خوبی !
خدا به همه رحم کرد زنیر رو برداشت. زنیر یک آزمایش سخت الهی بود برای همه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد