KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

خر ما از کرگی دم نداشت !

داستان ضرب المثل : خر ما از کرگی دم نداشت. 

 

 

... مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده . مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد( زور زد ) . دُم از جای کنده آمد . فغان از صاحب خر برخاست که " تاوان بده !"
مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید ، بن بست یافت . خود را به خانه یی درافکند . زنی آنجا کنار حوض خانه چیزی میشست و بار حمل داشت ( حامله بود ) . از آن هیاهو و آواز در بترسید ، بار بگذاشت ( سِقط کرد ) . خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد .
مردِ گریزان بر بام خانه دوید . راهی نیافت ، از بام به کوچه یی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت . مرد جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایهء دیوار خوابانده بود ؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد ، چنان که بیمار در جای بمُرد .. پدر مُرده نیز به صاحب خانه و صاحب خر پیوست !
مَرد ، همچنان گریزان ، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند . پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد . او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مرد گریزان ، به ستوه از این همه، خود را به خانهء قاضی افگند که " دخیلم! " . مرد قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود . چون رازش فاش دید ، چارهء رسوایی را در جانب داری از او یافت : و چون از حال و حکایت او آگاه شد ، مدعیان را به درون خواند ...
نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است . قصاص طلب میکنم .

قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست . باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند !
و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید ، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد ، هلاکش کرده است . به طلب قصاص او آمده ام .
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است ، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است . حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرودآیی ، چنان که یک نیمهء جانش را بستانی !

و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود ، به تأدیهء سی دینار جریمهء شکایت بیمورد محکوم کرد !
چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود ، گفت : قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد . حال میتوان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند . طلاق را آماده باش !
مردک فغان برآورد و با قاضی جدال میکرد ، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید ..
قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !
صاحب خر همچنان که میدود فریاد کرد : مرا شکایتی نیست . محکم کاری را ، به آوردن مردانی میروم که شهادت دهند خر مرا از کره گی دُم نبوده است 

 

منبع : طنزبازار

نظرات 12 + ارسال نظر
3pehr یکشنبه 15 شهریور 1388 ساعت 14:25 http://www.kntoosi.com/

من اول شدم ها ها
امیر خیلـــــــــــــــــــــــــــــــی.
باحال بود میخوامت در اوج
خر و ولش بشو سوارِ دُج

مرسیییییییییی سپهر خوشتیپ خوش مرام.
سه جور می خوامت : این جوری ، اون جوری ، بد جوریــــــــــــی ! D:
لطف کردی.

مرجان یکشنبه 15 شهریور 1388 ساعت 14:44

بامزه بود
یادم میاد کوچیک که بودیم بابام یه شعری رو برامون میخوندن.هنوزم برای بچه ها میخونن :
بودست خری که دم نبودش
روزی غم بی دمی فزودش
در دم طلبی قدم همی زد
دم میطلبید و دم نمیزد
ناگه نه ز راه اختیاری
بگذشت میان کشتزاری
دهقان مگرش ز گوشها دید
برجست و از او دو گوش ببرید
بیچاره خر آرزوی دم کرد
نایافته دم دو گوش گم کرد


امیدوارم درست نوشته باشم

خیلی قشنگ و جالب بود. نشنیده بودمش. به به . لطف کردییییییی.
خوش به حالت . به پدر باذوقتون سلام برسون.
لطف کردی.

حامد شاهسوندی یکشنبه 15 شهریور 1388 ساعت 14:49

خاطرمان بسی منبسط گردید ..
باحال بود ..

لطف عالی مستدام.
ایشالا همیشه خاطرت منبسط باشه آقا حامد گل.

فائزه نعیم یکشنبه 15 شهریور 1388 ساعت 15:21

عجب !

والا به خدا

شقایق جابرانصاری یکشنبه 15 شهریور 1388 ساعت 18:26

...

خیلی وقت بود کناره گیری کرده بودید.

جالب بود

ممنون.

آره واسه کنکور می خونم واسه همین مدتیه کم پیدام ولی دلم واسه همکلاسی تنگیده بود. اگرچه مطلب نمی نویسم ولی مطالب دوستان رو می خونم.
لطف کردید. ایشالا همیشه شاد و خنده رو باشید.

سوسن sanaye یکشنبه 15 شهریور 1388 ساعت 18:42

مرسی !‌
خیلی وقت بود مطلب خنده دار نخونده بودم

البته اگه کمی این ور و اون ور رو نگاه کنید سوژه ها خواهید دید !D: ولی خب چکار کنیم عادت به خندیدن نکردیم. فقط غصه می خوریم.
لطف کردید. خوشحالم که شاد شدید.

فاطیما دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 14:38

اون یارو که میخواسته به صاحب خر کمک کنه چه قدر بدشانس بوده!

مر۳۰

واقعاْ برشانس بوده ولی خب خدا هم کاری کرد که اوضاع درست شه.

فرهاد بی ستون دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 15:53

عجب قاضی خبره ای

واقعاْ آدمی تو خبرگیش می مونه. صدام رو هم می ذاشتن زیر دستش تبرئه می کرد.

حسین رنجبر دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 16:17

چه خاطره هایی با تو داریم امیر جان !

یادش به خیر !
متنت رو نخوندم گفتم واسه خودت نظر بدم.

راست میگن بچه ها نبودی .
اسمت رو دیدم خوشحال شدم خیلی خوشحال شدم.

حالا متنتو می خونم بعدش می خندم.
نماز روزه هات قبول.
ایشالا موفق و پیروز باشی هر جای دنیا که هستی.

یادمه حمید همیشه می گفت واسه نویسنده نظر نزارین واسه متنش نظر بزارید.

به به آقا حسین گل . حالت چطوره قربان ؟ خوبی ؟ سلامتی ؟ از اهواز و کارون جوشان و بهمنشیر خروشان و خرمشهر زیباش چه خبر ؟
نماز روزه های شمام قبول باشه. آره یه مدت نبودم. مشغول درس و امتحان و پروژه و ... ولی سعی می کردم مرتب سر بزنم.
چه خبر چه کار می کنی ؟ بارک الله که دستور حمید رو انجام دادی ! این دستور حمید تبصره هم داره البته .
شمام همین طور موفق و موید و پیروز باشی و لبت همیشه خندان باشه. لطف کردی نظر دادی.

صابره دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 23:55

ثواب و کباب
خیلی جالب بود ممنون

حالا فقط ثواب و کباب خنده داشت ؟ دی: یعنی این همه حکایت هیچی ؟
مرسی.

حسین رنجبر سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 05:46

قربان خودتی . من خاکه پاتم نیستم.
خوبه ٬ همه خوبن.
سلامتی.شهر شما چطوره ؟
رودخونه سمیره بود ؟چی بود ؟ :دی خوبه ؟
حمید سرور ماست. دلم براش تنگ شده.خیلی وقته ندیدمش.فقط آخرین متنی که ازش خوندم یکی دو هفته قبل از برگزاری انتخابات همکلاسی بود گل پسر.
من هم یه مدت بود بعده امتحانا مشغول کار بودم
و به همکلاسی سر نمی زدم.
منم میخوام واسه کنکور سال دیگه بخونم.
۳ترم مشروطیم کامل شده و می خوام از خواجه نصیر پیاده شم.:دی فعلا علافم.
اسم قشنگت رو همیشه توی یادم نگه میدارم تا شاید یه روزی سسعادت دیدارت نصیبم بشه عزیز دل.خدا نخواست که توی این دو سال ببینمت اما از هر کدوم بچه ها که می شناسنت آمارتو می گیرم تا شاید روز سلام برسه.
خیلی می خوامت.

ای بابا حسین جان شرمندم می کنی. من چمنتم ، خاک پاتم و به قول کردها ورکتم (بره ی دست آموزتم !)
آره منم آخرین بار حمید رو تو نمایشگاه کتاب دیدمش و بعد از اون دیگه ندیدم. دقیقاً درست گفتی اسم اون روده سیمره هست ! صد امتیاز !
رود پرآب و سراسری زیباییه البته به پای کارون شما نمی رسه. پنج ساله که بودم سری به اهواز زدم. هنوز هم پل کارون رو یادمه. خرمشهر و آبادان هم سه سال پیش سر زدیم.
حالا چرا می خوای بری ؟ اگه به رشتت علاقه داری تشریف داشته باش. اگه هم رشته تو دوست نداری برات آرزوی موفقیت و قبولی در رشته ی دلخواهتو دارم. خیلی دوست داشتم از نزدیک زیارتت کنم. البته هنوزم دیر نشده. ما کماکان مشتاق دیداریم. ایشالا دوباره تهران رو با حضورت مزین کنی و زیارتت کنیم.
اسم خودت قشنگه، درست مثل مرامت و کلامت.
خیلی مخلصیم. لطف کردی. بازم سر بزن.
به امید دیدار و موفقیت و سلامتیت. سلام برسون.

it 88 دوشنبه 27 مهر 1388 ساعت 15:24

منم یه بار رفتم یه ماشین هل بدم اگزوزش کنده شد بعد رفتم.................
..........
.........
....
...
خلاصه رفتم تو دیدم سردار با شش زن به اقانه ایستاده
سردار از سر لطف قاضی خبره ای به من معرفی کرد و ایشان برای من ۶۵میلیون خسارت هم گرفتند
قاضیش اسم خوبی داشت که یادم نیست
دکترکر گدن؟
دکتر گردن؟
دکتر گردان؟
کردان؟
یه هم چین چیزایی بود خدا حفظش کنه

احسنت سینا جان. کلی خندیدیم. مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد