KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

بی عرضه

:چند روز پیش ، خانم یولیا واسیلی یونا ، معلم سر خانه ی بچه ها را به اتاق کارم دعوت کردم. قرار بود با او تسویه حساب کنم. گفتم
 بفرمایید بنشینید یولیا واسیلی یونا! بیایید حساب و کتابمان را روشن کنیم … لابد به پول هم احتیاج دارید اما مشاءالله آنقدر اهل تعارف
… هستید که به روی مبارکتان نمی آورید … خوب … قرارمان با شما ماهی ٣٠ روبل

! …  نخیر ۴٠ روبل
…  نه ، قرارمان ٣٠ روبل بود … من یادداشت کرده ام … به مربی های بچه ها همیشه ٣٠ روبل می دادم … خوب … دو ماه کار کرده اید
…  دو ماه و پنج روز
 درست دو ماه … من یادداشت کرده ام … بنابراین جمع طلب شما می شود ۶٠ روبل … کسر میشود ٩ روز بابت تعطیلات یکشنبه … شما
… آه روزهای یکشنبه با آولیا کار نمیکردید … جز استراحت و گردش آه کاری نداشتید … و سه روز تعطیلات عید
… !چهره ی یولیا واسیلی یونا ناگهان سرخ شد ، به والان پیراهن خود دست برد و چندین بار تکانش داد اما … اما لام تا کام نگفت
 بله ، ٣ روز هم تعطیلات عید … به عبارتی کسر میشود ١٢ روز … ۴ روز هم که کولیا ناخوش و بستری بود … آه در این چهار روز فقط با واری
کار کردید … ٣ روز هم گرفتار درد دندان بودید که با کسب اجازه از زنم ، نصف روز یعنی بعد از ظهرها با بچه ها کار کردید … ١٢ و ٧ میشود ١٩
روز … ۶٠ منهای ١٩ ، باقی میماند ۴١ روبل … هوم … درست است؟
چشم چپ یولیا واسیلی یونا سرخ و مرطوب شد. چانه اش لرزید ، با حالت عصبی سرفه ای کرد و آب بینی اش را بالا آشید. اما … لام تا کام
… !نگفت
 در ضمن ، شب سال نو ، یک فنجان چایخوری با نعلبکی اش از دستتان افتاد و خرد شد … پس کسر میشود ٢ روبل دیگر بابت فنجان …
البته فنجانمان بیش از اینها می ارزید  یادگار خانوادگی بود  اما … بگذریم! بقول معروف: آب که از سر گذشت چه یک نی ، چه صد نی …
گذشته از اینها ، روزی به علت عدم مراقبت شما ، کولیا از درخت بالا رفت و کتش پاره شد … اینهم ١٠ روبل دیگر … و باز به علت بی توجهی
شما ، کلفت سابقمان کفشهای واریا را دزدید … شما باید مراقب همه چیز باشید ، بابت همین چیزهاست که حقوق میگیرید. بگذریم … کسر
… میشود ۵ روبل دیگر … دهم ژانویه مبلغ ١٠ روبل به شما داده بودم
:به نجوا گفت
! …  من که از شما پولی نگرفته ام
! من که بیخودی اینجا یادداشت نمی کنم
. بسیار خوب … باشد
…  ۴١ منهای ٢٧ باقی می ماند ١۴
این بار هر دو چشم یولیا واسیلی یونا از اشک پر شد … قطره های درشت عرق ، بینی دراز و خوش ترکیبش را پوشاند. دخترک بینوا! با
:صدایی که می لرزید گفت

…  من فقط یک دفعه  آنهم از خانمتان  پول گرفتم … فقط همین … پول دیگری نگرفته ام
 راست می گویید ؟ … می بینید ؟ این یکی را یادداشت نکرده بودم … پس ١۴ منهای ٣ میشود ١١ … بفرمایید اینهم ١١ روبل طلبتان! این ٣
!روبل ، اینهم دو اسکناس ٣ روبلی دیگر … و اینهم دو اسکناس ١ روبلی … جمعاً ١١ روبل … بفرمایید
و پنج اسکناس سه روبلی و یک روبلی را به طرف او دراز آردم. اسکناسها را گرفت ، آنها را با انگشتهای لرزانش در جیب پیراهن گذاشت و زیر
:لب گفت
. مرسی
:از جایم جهیدم و همانجا ، در اتاق ، مشغول قدم زدن شدم. سراسر وجودم از خشم و غضب ، پر شده بود . پرسیدم
بابت چه ؟ « مرسی » !!
…  بابت پول
چرا ؟ « ! مرسی » ! !! آخر من که سرتان کلاه گذاشتم! لعنت بر شیطان ، غارتتان کرده ام! علناً دزدی کرده ام
. پیش از این ، هر جا کار آردم ، همین را هم از من مضایقه می کردند
 مضایقه می کردند ؟ هیچ جای تعجب نیست! ببینید ، تا حالا با شما شوخی میکردم ، قصد داشتم درس تلخی به شما بدهم … هشتاد
روبل طلبتان را میدهم … همه اش توی آن پاکتی است که ملاحظه اش میکنید! اما حیف آدم نیست که اینقدر بی دست و پا باشد؟ چر ا
اعتراض نمیکنید؟ چرا سکوت میکنید؟ در دنیای ما چطور ممکن است انسان ، تلخ زبانی بلد نباشد؟ چطور ممکن است اینقدر بی عرضه
!باشد؟
آره ، ممکن است » : به تلخی لبخند زد. در چهره اش خواندم ! »
بخاطر درس تلخی که به او داده بودم از او پوزش خواستم و به رغم حیرت فراوانش ، ٨٠ روبل طلبش را پرداختم. با حجب و کمروئی ، تشکر کرد و از در بیرون رفت

به پشت سر او نگریستم و با خود فکر کردم :

           در دنیای ما ، قوی بودن و زور گفتن ، چه سهل و ساده است



                                                                                                 نویسنده : چخوف

نظرات 4 + ارسال نظر
فاطیما پنج‌شنبه 12 شهریور 1388 ساعت 11:31

در دنیای ما ، قوی بودن و زور گفتن ، چه سهل و ساده است
معرکه بووووووووووود

مر۳۰

ممنون بابت نظر

رویا IT پنج‌شنبه 12 شهریور 1388 ساعت 13:36

آره خیلی وقت ها مقصر اصلی مظلوم ها هستن!! نه ظالم ها!

عالی بود مرسی!! !

ممنون بابت نظر

محمدـصنایع ۸۷ پنج‌شنبه 12 شهریور 1388 ساعت 17:26

خیلی خوب بود ممنون.

ممنون بابت نظر

علیرضا قهرمانی پنج‌شنبه 12 شهریور 1388 ساعت 17:43

چقدر به واقعیات جامعه ما شباهت داشت

ممنون دوست عزیز

ممنون بابت نظر
چقدر به جامعه ما شبیه رو نمی دونم :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد