نگاهی خیلی کوتاه به پیشرفت اقتصادی چین:
تحلیلی از، اینجای کیان، استاد اقتصاد دانشگاه برکلی
جفری ساکس
.....
تحلیلی از، اینجای کیان، استاد اقتصاد دانشگاه برکلی:
اگر در دهه هفتاد میلادی و
پس از وقایع ناامیدکننده انقلاب فرهنگی، اقتصاددانی به چین سفر میکرد
بعید بود که بر روی رشد اقتصاد چین حاضر به شرط بندی شود. در آن ایام چین
کشوری فقیر بود که ایدئولوژی رسمی آن خصومت زیادی با نظام بازار داشت و
به شدت از طریق برنامهریزی مرکزی اداره میشد.
همچنین سرمایه فیزیکی، انسانی و منابع طبیعی اندکی
داشت و در عین حال از زیادی جمعیت رنج میبرد. چین ظرف دو دهه آخر قرن
بیست توانست تصویر فوق را تغییر شگرفی دهد. متوسط نرخ رشد اقتصادی آن در
این مقطع 9درصد بود. پیامد آن این بود که ظرف بیست سال درآمد سرانه آنها
4 برابر شد. بنابراین چین از یک کشور فقیر به کشوری در حال توسعه با درآمد
سرانه پایین تبدیل شد. نکته جالب این است که ثمرات این رشد اقتصادی نصیب
توده مردم نیز شد. تعداد کسانی که زیر خط فقر قرار داشتند از 250میلیون
نفر (یعنی یک سوم جمعیت) به کمتر از 50میلیون نفر (یعنی کمتر از یک بیست
و پنجم جمعیت) کاهش یافت. ظرف بیست سال نرخ امید به زندگی نیز از 64 سال
به 70 سال ارتقا یافت. موفقیت اقتصادی چین در این مقایسه به شکل بهتری
ظاهر میشود: در سال 1988 تولید ناخالص داخلی چین نصف روسیه بود اما 10
سال بعد دو برابر روسیه شد. در اوایل دهه هشتاد میلادی درآمد سرانه هند و
چین برابر بود اما در اواخر قرن بیستم درآمد سرانه چین دو برابر هند
گردید.
با رشد اقتصادی چین، نباید
مانند نمونه دیگر کشورهای در حال توسعه که موفق به رشد اقتصادی شدند
برخورد کرد. چین واقعا یک نمونه خاص است. جمعیت چین به تنهایی از 15 کشور
عضو اتحاد جماهیر شوروی بیشتر است. در سال 2000 تولید ناخالص داخلی آن
بیشتر از مجموع همه کشورهای درحال گذار بوده است. بسیاری چنین پیشبینی
میکنند که در سال 2015 اقتصاد چین از حیث عدد مطلق تولید ناخالص داخلی
خواهد توانست از آمریکا پیشی بگیرد. در این صورت چین به بزرگترین اقتصاد
جهان تبدیل خواهد شد و مجد و عظمت تاریخی خود را که در اواسط قرن نوزدهم
از دست داد مجددا کسب خواهد کرد.
========================================
جفری ساکس:
در دهه 1990 میلادی من از ابعاد توسعه اقتصادی و عدم توسعه اقتصادی در آمریکای لاتین، اروپای شرقی و شوروی درک دست اولی به دست آورده بودم، اما اطلاعاتم نسبت به آسیا همچنان محدود مانده بود. چند بار به آسیا سفر کرده بودم و در سال 1986 میلادی که از دانشگاه مرخصی داشتم در ژاپن زندگی کرده بودم. طی آن سال، مرتب با دولت جدید «کورازون اکینو» در فیلیپین ملاقات داشتم و به سایر نقاط آسیا نیز سفر کردم. این سفرها درک مرا از شناخت دگرگونیهای اقتصادی آسیا که در حال شکلگیری بود. عمیق تر کرد، به ویژه آن که این تغییرات به همراه خود تمامیاقتصاد جهانی را دگرگون میکرد. از سال 1992 میلادی تا 2004میلادی، بخت این را داشتم که فرصتهای متعددی برای کار مستقیم و فشرده در رابطه با چالش اصلاحات اقتصادی آسیا به من روی آورد.
همچنین
به دلایل ویژهای به چین نیز سفر کردم. از سال 1978میلادی، چین اصلاحات
عمیق مبتنی بر بازار را شروع کرده بود. بدون شک، حاصل این اصلاحات موفقیت
فوقالعادهای بود که موجب بالاترین میزان رشد اقتصادی در یک اقتصاد مهم
شده بود. مقایسه بین اصلاحات چین و روسیه هم یک مساله جدی سیاسی و هم به
یک سوال آکادمیک تبدیل شده بود. باید میفهمیدم چرا چین متفاوت عمل میکند
و این که آیا آنچه را که چین انجام میدهد، میتواند برای اروپای شرقی و
شوروی سابق درسهای عمیقی در برداشته باشد یا خیر، و یا بالعکس. از سال
1992 میلادی مرتب به چین سفر کردم و مشاور انجمن اقتصاددانان چین شدم،
گروهی از محققان چینی که به طور فشرده اقتصاد چین را از جنبه مقایسهای
مطالعه میکردند. اخیرا، مشاور مقامات ارشد دولتی در یک رشته از مسایل
سیاستگذاری شده ام، از جمله سیستم بهداشت عمومیچین و مسائل توسعه
اقتصادی در استانهای دور افتاده غرب چین.
من همیشه به چالشهایی که
چین با آنها مواجه بوده به طور ویژهای نگاه کردهام. جمعیت 3/1میلیارد
نفری چین بیش از یک پنجم کل بشریت است. جمعیت آسیا در کل 60درصد انسانها
را دربر میگیرد. سرنوشت آسیا واقعا سرنوشت جهان است. اما گذشته از صرف
تعداد انسانها، چیزی عمیقا طعنهآمیز در رابطه با این واقعیت اقتصادی
وجود دارد که چین و هندوستان، دو کشور فقیر جهان، به دنیای ثروتمند نزدیک
میشوند. بالاخره، چین و هندوستان هر دو تمدنهای قدیمیای هستند که چند
قرن پیش از بسیاری جهات از اروپا جلوتر بودهاند. ظهور غرب، سمت غربی
قسمتهای اروپایی آسیایی، یکی از بزرگ ترین گسیختگیهای تاریخ بشریت بود
که بیش از یکهزار سال سیادت تکنولوژیکی آسیا، و نه اروپا، را واژگون
ساخت. آسیا و نه تنها به اروپا و ایالات متحده، بلکه به گذشته خود که
رهبری تکنولوژیکی را بر عهده داشت، نزدیک میشود.
سقوط درآمد نسبی طی
قرنها و صعود سریع در دهههای اخیر در جدول شماره یک نشان داده شده است
که من درآمد چین را برحسب هر نفر در مقایسه با اروپای غربی طی دوره واقعا
طولانی، یعنی هزار سال، نشان دادهام! برآوردها که به لطف انگس مدیسون،
تاریخدان اقتصادی تهیه شده ممکن است، در قرنهای گذشته دقت لازم را نداشته
باشد، اما به هر حال لب مطلب را ادا میکند. زمانی چین سرآمد همه بود. اما
در قرن پانزدهم عقب افتاد. در حالی که اروپا رشد میکرد چین درجا زد و
عقبتر افتاد. درواقع چین در فاصله بین نیمه قرن نوزدهم و نیمه قرن بیستم
نه تنها به طور نسبی، بلکه به طور مطلق نیز پس رفت.
در سال
1975میلادی، درآمد سرانه چین فقط 5/7درصد اروپای غربی بود. از آن زمان به
بعد و به ویژه طی ربع گذشته قرن، چین به سرعت رشد کرده و در سال
2000میلادی به حدود 20درصد درآمد اروپا رسیده است. در حالی که ممکن است
این رشد به نظر ارزشی نداشته باشد و روی نمودار چندان با اهمیت جلوه
نمیکند، از نظر تاریخی بسیار ارزشمند است. چین دارد به فقر شدید پایان
میدهد و در راه معکوس نمودن سقوط نسبیای است که قرنها ادامه داشته است.
چگونه چین سیادت خود را از دست داد
اما
لغزش چین در کجا بود و چرا؟ این سوال نقطه شروع مفیدی است برای این که
بفهمیم چرا چین امروز به این سرعت به جلو میرود و باید چه کند تا همین
گام را در دهههای آینده نیز حفظ نماید. زمانهای خاصی هستند که در تاریخ
اقتصادی چین اهمیت ویژهای دارند: 1434، 1839، 1898، 1937، 1949 و
1978میلادی. شناخت این تاریخها که فاصله زمانی پانصد سال را دربر
میگیرد، به روشن شدن معمای چرخش تاریخی چین از سیادت تکنولوژیکی جهان به
کشوری فقرزده و مجددا به داستان موفقیت بزرگ در رشد اقتصادی سریع و
بیسابقه کمک میکند.
حوالی آغاز قرن شانزدهم، درست بعد از این که
کلمبوس راه دریایی به آمریکا را کشف کرده بود و واسکوداگاما برای رسیدن به
آسیا از طریق دریا دماغه امید را دور زده بود، چین مشخصا از نظر تکنولوژی
ابرقدرت جهان بود و حداقل هزارسال پیش از آن نیز چنین بوده است. اروپا
توانست پس از 1500 سال آسیا را توسط قطب نما، باروت و صنعت چاپ که تماما
اختراعات چینیها بود، فتح کند.
هیچ چیز مقدری در این چرخش وجود
نداشت. به نظر میرسد که حاکمیت چین برباد رفت و در این رابطه سال 1434
سال محوری شناخته شده است. در آن سال، امپراتور مینگ درهای چین را به روی
تجارت بینالمللی بست و بزرگترین و پیشرفتهترین ناوگان کشتیهای اقیانوس
پیمای جهان را از کار انداخت. بین سالهای 1405 و 1433 ناوگان چین، تحت
فرماندهی دریاسالار معروف خواجه ژنگ هی، از بنادر اقیانوس هند تا شرق
آفریقا با نشان دادن پرچم، سفر کرده بود و در حالی که فرهنگ و دانش چینی
را منتقل میکرد به سیاحت در سرزمینهای وسیع منطقه اقیانوس هند پرداخته
بود. بعد ناگهان، شاید به خاطر تهدیدهای روزافزون تهاجم بادیهنشینان به
مرزهای شمالی چین، دربار امپراتوری تصمیم گرفت که سفرهای دریایی هزینه
سنگینی دارد. بنا به هر دلیلی امپراتور به تجارت و سفرهای دریایی پایان
داد، کارخانههای کشتیسازی را تعطیل کرد و تا قرنها بعد برای تجارت
کالای چینی محدودیتهای شدید اعمال نمود. دیگر هرگز چین به رهبری
تکنولوژیکی در ساخت و کشتیرانی دریایی یا فرماندهی در دریا حتی در همسایگی
خود دست نیافت.
زمانی که آدام اسمیت در شاهکار سال 1776 میلادی خود
درباره چین نوشت، از کشوری ثروتمند اما ایستا نام برد. تحرک چین به دلیل
موقعیت درونگرایانه و عدم علاقه به تجارت از بین رفت. از هزینه حمایت
تجاری صحبت میکنیم! چین به دلیل درونگرایی سیادت جهانی را از دست داد.
همان طور که اسمیت مختصر و مفید میگوید: به نظر میرسد چین مدتها است
ساکن مانده و احتمالا مدتها پیش موفق به کسب ثروتهایی شده که با ماهیت
قوانین و نهادهایش سازگاری داشته است. اما این موفقیت ممکن است نسبت به
آنچه که با سایر قوانین و نهادها، ماهیت خاکش، آب و هوا و شرایط ایجاب
میکند، بسیار پایینتر باشد. کشوری که در تجارت خارجی اهمال یا آن را رد
میکند و کشتیهای ملل بیگانه را تنها به یکی دو بندر خود راه میدهد،
نمیتواند به همان اندازه تجارت کند که ممکن بود با قوانین و نهادهای
متفاوت میکرد.
1839 میلادی سال تعیینکننده بعدی در تاریخ اقتصادی چین
است. در آن سال انزوای اقتصادی چین، گرچه به شیوه سختی، پایان یافت. همان
طور که در سراسر جهان رخ داد، قدرت صنعتی اروپا، همچنان که مارکس پیشبینی
کرده بود، با تمام تمدنهای دیگر برخورد شدید کرد و دیوارها را فرو ریخت.
در چین به ویژه تهاجم اروپا فاجعه آمیز بود. در سال 1839 میلادی بریتانیای
کبیر به چین حمله کرد تا دادوستد مواد مخدر بریتانیایی را ترویج کند و
اولین جنگهای تریاک را در سالهای 42-1839میلادی به راه انداخت تا چین را
وادار به بازکردن درهایش برای تجارت نماید. بریتانیا، علاوه بر سایر
موارد، تاکید داشت که چین با ورود تریاکی که بازرگانان بریتانیایی در هند
تولید و تجارت میکردند، موافقت نماید. سیاستگذاران بریتانیایی به بازار
وسیع چین علاقهمند بودندبه ویژه آن که به این ترتیب معمای پرداخت وجوه
لازم برای چای چینی که ملتشان علاقه مفرطی به آن داشت را حل میکرد. این
راه حل بسیار استادانه و از طرف دیگر شدیدا نابودکننده بود. بریتانیا به
چین تریاک میفروخت و به وسیله آن چای چینی خریداری میکرد. مثل این است
که امروز کلمبیا برعلیه ایالات متحده جنگ به راه اندازد تا حق فروش
کوکائین را به دست آورد.
در نیمه دوم قرن نوزدهم، چین تحت کنترل موثر
قدرتهای اروپایی تا حدی به توسعه تجاری و حتی صنعتی شدن اولیه دست یافت.
تصادم بین اروپا و چین درونگرا پر از آشوب و خشونت بود.
این تصادم
موجب دامن زدن به شورشهای اجتماعی عظیم از جمله آشوب داخلی در شورش
تایپنگ شد که جان میلیونها نفر را گرفت. فشار بر چین برای اصلاح ساختار
اقتصادی و سیاسیاش در دهههای بعد ادامه پیدا کرد. زمانی که ژاپن روند
صنعتی شدن سریع خود را با انقلاب بزرگ سال 1868میلادی آغاز کرد که به
استرداد می- جی معروف است، فشار بر چین افزایش یافت و ژاپن هم به محرکی
برای اصلاحات و هم منبع مشورتی برای چین تبدیل شد.
سال 1898 میلادی در
سرنوشت چین سمبولیک بود. شاید آن سال آخرین فرصت خاندان روبه زوال چینگ
بود تا خود را از اضمحلال سیاسی نجات دهد و چین را از چندین دهه آشوب
برهاند. در آن سال، جمعی از اصلاحطلبان جوان که به شدت تحت تاثیر موفقیت
ژاپن در دگرگونیهای سرمایهداری و صنعتیشدن بودند، پیشنهاد برنامه
صدروزه اصلاحات بنیانی در چین را دادند. امپراتریس حاضر به پذیرش این
اصلاحات نبود. اصلاحطلبان، به استثنای تعداد معدودی که به ژاپن گریختند،
دستگیر شده و به قتل رسیدند. این حادثه مهم هشدار تلخی بود به کسانی که
میخواستند اصلاحات اقتصادی را پیش برند. وقایع بعدی نشان میدهد که چین
بهای سنگینی در رابطه با شکست اصلاحطلبان پرداخت.
در آستانه انقلاب
1911میلادی، حکومت چین حقانیت و سرمایه خود را از دست داده بود و
نمیتوانست تجاوز خارجیها و نیز فشار وارده از طرف ژاپن و اروپا را تحمل
کند. شهرهای عمده ساحلی که بنادرشان با ناوهای اروپایی باز شده و مامن
سرمایهگذاران ژاپنی و اروپایی شده بود، در حال صنعتی شدن بودند. شانگهای
دیگر یک شهر صنعتی بود که به واسطه موفقیت صادرات نساجی اش به دنیا در حال
ترقی بود. خاندان چینگ با ندای امیدوار کننده انقلاب ملی چین مضمحل شد.
اما اوضاع به آرامی پیش نرفت. انقلاب نتوانست وحدت سیاسی و اصلاحات
اقتصادی را پیش برد و در سال 1916 میلادی چین به ورطه ناآرامیهای داخلی و
اغتشاش سیاسی سقوط کرد، در حالی که قدرت به سرعت بین ارتشهای منطقهای
تقسیم میشد. به دنبال آن، زوال اقتصادی رخ داد. براساس تخمینهای
«مدیسون»، درآمد سرانه چین در سال 1850میلادی، 22درصد، در سال 1900میلادی،
14درصد و در سال 1930میلادی، 19درصد درآمد سرانه امپراتوری بریتانیا بود.
درحالی که نسبتهای مشابه ژاپن به درآمد سرانه بریتانیا در سال
1850میلادی، 31درصد، در سال 1900، 25درصد و در سال 1930میلادی، 42درصد بود.
انشعابهای
درونی و ضعف اقتصادی چین به همسایهاش ژاپن که به سرعت قدرتمند و صنعتی
میشد، فرصت پیروزیهای نظامی را میداد. در سال 1937میلادی، شش سال پس
از این که ژاپن به زور سرزمینهای مورد دعوای منچوری را اشغال کرده بود،
به سرزمین اصلی چین تجاوز نمود. حمله ژاپن نه تنها عمیقا نابود کننده و
بیرحمانه بود، بلکه ضربه خردکنندهای را بر نظام سیاسی داخلی چین وارد
کرد. این تجاوز جنگ داخلی و پس از آن پیروزی نیروهای شورشی کمونیستی تحت
رهبری مائوتسه تونگ را به دنبال داشت. در سال 1949میلادی، جمهوری خلق چین
بنیان گذاشته شد.
از آشوب تا پرش
احتمالا هیچ کشوری در جهان، حتی
روسیه، در این حد که چین از انقلاب 1949 میلادی به این طرف تجربه کرده،
چنین چرخشی را از نظر اقتصادی و اجتماعی از بدبختی به پیروزی طی نکرده
است. وقتی به عقب بر میگردیم، میبینیم که دوران مائوئیستی تعداد معدودی
موفقیتهای عظیم، عمدتا در زمینه پیشرفت فوقالعاده بهداشت عمومی کشور و
بسیاری شکستهای عظیم، به ویژه در توسعه صنعتی سوسیالیستی داشته که مانند
اقتصاد شوروی به شکست انجامیده است. موفقیت در زمینه بهداشت عمومی قابل
توجه است و نیاز به بررسی دقیق دارد، چرا که مطمئنا قسمتی از بنیان صعود
اقتصادی چین پس از سال 1978میلادی را تشکیل میدهد.
در زمان استقلال،
عمر متوسط چهلویک سال بود و مرگ و میر نوزادان (مرگ پیش از یک سالگی برای
هر 1000 نفر) رقم باورنکردنی 195 نفر بود.
به طور متوسط زنان 6 فرزند
به دنیا میآوردند. در سال 1978 میلادی که اصلاحات بازار آغاز شد، عمر
متوسط به شصت و پنج سالگی رسید، مرگ و میر نوزادان به 52 نفر کاهش پیدا
کرد و متوسط نرخ زایش حدود 3 فرزند بود. این موفقیتها نمایانگر برخی
ابتکارات اساسی سیاستگذاری در دوران مائو بود. اول، مبارزه اساسی در جهت
بهداشت عمومی موجب کاهش یا محو کامل انتقال بسیاری از بیماریهای عفونی
مثل مالاریا، کرم روده، شیستوزومیاز، وبا، آبله و طاعون شد. دوم،
بدعتگذاری پزشکان پابرهنه بود، کارکنان بهداشت محله در نواحی روستایی که
تعلیمات اولیه را در زمینه خدمات اساسی بهداشتی از جمله جلوگیری و درمان
بیماریهای عفونی میگذراندند. سوم، پیشرفتهای مهم در زیرسازیهای اساسی
(جاده، نیرو، آب آشامیدنی و مستراحها) سلامت محیطی را بالا برد. چهارم،
افزایش قابل ملاحظه باروری محصولات بود که تا حدی در نتیجه استفاده از
محصولات با بازدهی بالا طی دوران انقلاب سبز چین به دست آمد. برای مثال،
مطابق آمار رسمی، بار غلات از 2/1تن در هر هکتار در سال 1961میلادی به
8/2تن در هر هکتار در سال 1978 میلادی افزایش یافت.
چین همچنین سهم خود
را از فجایع دردناک ناشی از دیوانگیهای حاکمیت یک نفره داشته است. دو قلم
از بزرگترین این فجایع «جهش بزرگ به پیش» بین سالهای 1958 میلادی و 1961
میلادی و انقلاب فرهنگی بین سالهای 1966 میلادی و 1976 میلادی بوده است.
جهش بزرگ به پیش برنامه احمقانه مائو برای تسریع صنعتی شدن از طریق ایجاد
به اصطلاح کارگاههای فولادسازی در حیاط خلوت منازل بود. به میلیونها
دهقان سراسر کشور گفته شد که دست از کشت بردارند و به تولید فولاد در
کارگاههای کوچک و غیرمولد و مطلقا بیارزش در حیاط خلوت خانههای شان
بپردازند. این سیاست موجب گرسنگی عمومی در حد مرگ شد که اخبار آن به دلیل
گزارشهای دروغین و دنیای وهمآمیز رهبران رده بالای آن زمان، به ویژه
مائو به گوش مسوولان نرسید. در نتیجه دههامیلیون نفر هلاک شدند. انقلاب
فرهنگی که در سال 1966میلادی آغاز شد، کوشش دهساله مائو برای ایجاد
انقلاب دائمی از طریق تحول در برنامهریزی عادی و روند بوروکراتیک بود.
این عمل جامعه چین را زیرورو کرد، معاش افراد را نابود نمود، موجب انتحار
و جابهجاییها شد و تعلیم و تربیت یک نسل کامل از جوانان چینی را طی یک
دهه یا بیشتر به کلی قطع کرد. بسیاری از دانشمندان و رهبران فعلی چین آن
دهه را در روستاها گذراندند. مرگ مائو در سال 1976میلادی، دستگیری
دارودسته چهارنفره در همان سال و تسلط تنگ شیائو پینگ به قدرت در سال 1978
میلادی بود که بازگشایی بزرگ چین را موجب شد.
از سال 1978 میلادی تا
کنون، چین موفق ترین اقتصاد جهان با رشد متوسط درآمد سرانه تقریبا 8درصد
در سال بوده است. با چنین رشدی، درآمد متوسط هر فرد نهسال یک بار دو
برابر شده و تا سال 2003میلادی در مقایسه با سال 1978 تقریبا هشتبرابر
افزایش یافته است. کاهش فقر شدید در کشور، همانطور که در جدول شماره 2
نشان داده شده، فوقالعاده بوده است. در سال 1981، درآمد روزانه 64درصد
جمعیت زیر یکدلار در روز بود. در سال 2001میلادی، این رقم به 17درصد کاهش
یافت. موتورهای رشد همچنان با قدرت به پیش میروند و رشد درآمد سرانه فقط
کمی آهستهتر از چند سال پیش است.
برای کشوری مثل چین که به سرعت در
حال رشد است، طبیعی است که به مرور زمان یک اعتدال تدریجی رشد را طی کند،
همانطور که ژاپن در نیمه دوم قرن بیستم چنین تجربهای را داشت. دلیل
اساسی این است که عمده رشد، جبران عقب ماندگی است که مشخصا با پذیرش
تکنولوژی کشورهای اصلی بدعتگذار عملی میشود. زمانی که آن تکنولوژیها
مورد استفاده قرار میگیرند و فاصله درآمد با کشورهای اصلی کم میشود،
فرصت برای رشد «آسان» از طریق واردات تکنولوژی کاهش مییابد.
======================================
آخرین آمار رشد اقتصادی چین حاکی است این کشور به زودی به سومین اقتصاد بزرگ جهان تبدیل خواهد شد.
به گزارش واحد مرکزی خبر، اداره آمار ملی چین در گزارشی اعلام کرد: رشد اقتصادی چین در سال گذشته میلادی به 11 درصد رسید و ارزش تولید ناخالص داخلی این کشور نیز دو هزار و 705 میلیارد دلار بوده است.
با این حساب چین از نظر اقتصادی با آلمان سومین اقتصاد بزرگ جهان فاصله زیادی ندارد.ارزش تولید ناخالص داخلی آلمان در سال گذشته میلادی 3 هزار میلیارد دلار اعلام شد اما رشد اقتصادی این کشور دو و نیم درصد کمتر از چین بوده است.
روزنامه "بیجینگ یوث دیلی" نوشت: دولت چین هر از گاهی نرخ تازهای از رشد اقتصادی منتشر میکند اما آمار جدید اداره ملی آمار چین سبب توجه مقامات این کشور شده است.
در این روزنامه آمده است: چین
قصد دارد رشد اقتصادی خود را حفظ کند، برنامه فقرزدایی را ادامه و
سرمایهگذاری در بخش هایی چون خودروسازی را افزایش دهد.
از سوی دیگر تحلیلگران معتقدند رشد اقتصادی افراطی چین میتواند سبب بروز تورم و بحران مالی در این کشور شود.
بانک
مرکزی چین به تازگی رشد اقتصادی این کشور را در سال جاری میلادی
8.10 درصد اعلام کرده است.این پیشبینی بر اساس تجزیه و تحلیل
دادههای آماری اقتصاددانان و بانک جهانی انجام شده است.
به این ترتیب چین برای پنجمین سال متوالی رشد اقتصادی بالاتر از 10 درصد را تجربه خواهد کرد.
افزایش سرمایهگذاری، توسعه صنایع تولیدی و سازندگی زیربنایی در گسترش رشد اقتصادی این کشور تاثیرات بسیاری داشته است.
رشد صادرات و مازاد تجاری بیش از 170 میلیارد دلاری چین هم از دیگر عوامل مساعد برای رشد اقتصادی این کشور است.
به این ترتیب چین اکنون از نظر بزرگی دامنه اقتصاد به آلمان نزدیک شده است و به این ترتیب در آینده نزدیک با پیشی گرفتن از این کشور بعد از آمریکا و ژاپن سومین اقتصاد بزرگ جهان خواهد بود.
منبع: روزنامه دنیای اقتصاد و .....
پ.ن:بازم تلنگری به خودم و دوستان که چرا چین؟
بسیار پست مفیدی بود.
من که واقعا از خوندنش لذت بردم
مر30
ممنون بابت نظر
خیلی وقت بود دنبال چنین مطلبی بودم در مورد اقتصاد چین.
خیلی خوبه چنین مطالبی در یک وبلاگ دانشجویی.
امیذوارم ادامه پیدا کنه .
ممنون سعی میکنم بیشتر چنین پستهایی بزارم نمیدونم با اینکه همکلاسی یه وبلاگ(یا سایت)دانشجویی ولی کمتر چنین مطالبی میبینیم(متاسفانه)
مرسی من که خیلی کوچیک بودم همینارو تلویزیون در مورد ژاپن می گفت بعد که نوجون بودم همون کارشناسا همین حرفا رو در مورد مالزی میزدند حالا ما که به جونی رسیدیم تو این کشور دانشجوییم داریم همین حرفا رو در مورد چین میزنیم که من یادم کوچک بودیم گدا گشنه بودن و چین اصلا به حساب نمی اومد اما حالا بزرگترین وارد کننده کالا به کشور ماست معلوم نیست چه زمانی ما باید به فکر رفاه پیشرفت زندگی تو کشور خودمون باشیم و مردمومون و نه این که با کارای.... فرصت هارو از دست بدیم مثل عمر من و شما که داره میگذره کودکی رفت نوجوانی هم و امروز جوانی من وتو....
ممنون بابت نظر
فقط میتونم بگم هنوز دیر نشده و بیاییم از تجربیات دیگران بهره ببریم و شروع کنیم ...شروعی قدرتمند و منطقی...