چه سخت است هماهنگی در توازن راه رفتن !
این تابستان سردتر است؛ سرد تر از تمام زمستان هایم ..
بی دلیل درد میکنند تمام استخوانهای بی نامم !
حال فرداها خوش نیست؛امشب هم. حال هیج یک از ما خوش نیست و دیوار سلول همیشه نم دارد ..
پ.ن :حافظ را بستم ؛ بید پشت پنجره خواب است و باز دلم برای زّنجره های پاییزی تنگ شده ..
زنجره گونه ای حشره شبیه به جیرجیرک است که همیشه در شبهای پاییزی فقط می خواند( برای اطلاعات بیشتر به ویکی پدیا مراجعه کنید ) ..
آن زمان که شادم .. هرگز جشم هایم نمیی بیند و گوش هایم نمی شنود ..
چشم هایم، کیارش !! نه جشم هایم !!
چه تابستان سردی
انگور ها از شاخه های کهنه میریزند
دیگر نمی خواهند با لبها بیامیزند
گنجشک های تا همین دیروز در آواز
امروز روی شاخه ها یک حرف نا چیزند
از هرم تابستان نگاه کوچه ها پر نیست
از بسکه با شهریور اینجا گلا ویزند
خورشید کم رنگیست سهم روزها کم کم
این آخرین لحظه ها از بغض لبریزند
با شیب تند و سرکش از تقویم می افتیم
در فصلهای نا شناسی که غم انگیزند
ای کاش از ته مانده های پیر تابستان
مرداد ها و تیر های تازه برخیزند
دلواپسم من برگهای باغ را اما
مردم همه چشم انتظار باد پاییزند
« حامد داراب »
بید رو سیخونک می زنم شاید بیدار شه!
just great
تلخیمان را با قند در مسیر هواخوری برای هم نقش میکردیم..
ت و ح ی د
ل و