بعضی سوختن ها جوری هستند که تو امروز میسوزی، اما فردا دردش را حس میکنی...
داستان کیفیت زندگی و "رشد" آدمها در جاهایی که "جهان سوم" نامیده میشوند، مثل همین جور سوزش هاست ...
از هر دوره که میگذری، میسوزی و در دوره بعد دردش را میفهمی...
شادی ها و دغدغه های کودکی ما :در همان گوشه دنیا که "جهان سوم" نامیده میشود، شادی های کودکی ما درجه سه است، ولی دغدغه های ما جدی و درجه یک...
شادی کودکیمان این است که کلکسیون"پوست آدامس"جمع کنیم...
یا بگردیم و چرخ دوچرخه ای پیدا کنیم و با چوبی آن را برانیم...
بعضی سوختن ها جوری هستند که تو امروز میسوزی، اما فردا دردش را حس میکنی...
داستان کیفیت زندگی و "رشد" آدمها در جاهایی که "جهان سوم" نامیده میشوند، مثل همین جور سوزش هاست ...
از هر دوره که میگذری، میسوزی و در دوره بعد دردش را میفهمی...
شادی ها و دغدغه های کودکی ما :در همان گوشه دنیا که "جهان سوم" نامیده میشود، شادی های کودکی ما درجه سه است، ولی دغدغه های ما جدی و درجه یک...
شادی کودکیمان این است که کلکسیون"پوست آدامس"جمع کنیم...
یا بگردیم و چرخ دوچرخه ای پیدا کنیم و با چوبی آن را برانیم...
توپ پلاستیکی دو پوسته ای داشته باشیم و با آجر دروازه درست کنیم و در کوچه های
خاکی فوتبال بازی کنیم...
اما دغدغه هایمان ترسناک تر بودند...
اینکه نکند موشکی یا بمبی، فردا صبح را از تقویم زندگی ات خط بزند...
اینکه نکند"دفاعی مقدس"، منجر به مرگ نامقدس تو بشود یا تو را یتیم کند...
از دیفتری میترسیدیم... از وبا... از جنون گاوی...
مدرسه، دغدغه ما بود...
خودکار بین انگشتان دستمان که تلافی حرفهای دیروز صاحبخانه به معلممان بود...
تکلیفهای حجیم عید ...
یا کتابهایی که پنجاه سال بود بابا در آنها آب و انار میداد...
شادی ها و دغدغه های نوجوانی ما:دوره ای که ذاتا بحرانی بود و بحران "جهان سوم" بودن هم به آن اضافه شده...
در این دوره، شادی هایمان جنس"مصنوعی"دارند...
اینکه موقتی عاشق شوی...
دوست داشتن را امتحان کنی...
ینکه لبت را با لبی آشنا کنی...
اما همه این شادی ها را در ذهنمان برگذار میکردیم...
در خیالمان عاشق میشویم...
همخوابه میشویم...
میبوسیم...
کلا زندگی یک نفره ای داریم با فکری دو نفره....
این میشد که یاد بگیریم "جهان سومی" شادی کنیم...
به جای اینکه دست در دست دخترک بگذاریم،او را ...
با او قدم نزنیم و فقط دنبالش کنیم...
یا اینکه نگوییم "دوستت دارم" و بگوییم "امروزخانه خالی دارم"
در عوض دغدغه هایمان بازهم جدی هستند...
اینکه از امروز که 15 سال داری، باید مثل یک مرتاض روی کتابهای میخی مدرسه ات دراز بکشی و تا بیست و چهار سالگی همانجا بمانی...
بترسی از این که قرار است چند صفحه پر از سوالات "چهار گزینه ای" آینده تو ، شغل
تو، همسر تو و لقب تو را تعیین کنند...
و تو فقط سه ساعت برای همه اینها فرصت داری...
شادی ها و دغدغه های جوانی ما:شادی ها کمرنگ تر میشوند و دغدغه ها پررنگ تر...
شاید هم این باشد که شادی هایت هم، شکل دغدغه به خودشان میگیرند...
مثلا شادی تو این است که روزی خانه و ماشین میخری ...
اما رسیدن به این شادی ها برایت دغدغه میشود....
رسیدن به آنها برای تو هدف میشود...
هدفی که حتما باید "جهان سومی" باشی که آنرا داشته باشی...
و هیج جای دیگربرای کسی هدف نیستند...
معیارهای"آدم خوب بودن"جهان سومی هم دغدغه تو میشود...
اینکه سر پا مثانه را خالی کنی یا نشسته....
اینکه موهای کجای بدنت را میتراشی و کجا را نمیتراشی....
و میترسی از اینکه نکند کسی قبل از خدا، تو را در این دنیا محاکمه کند...
بعضی از شادی هایت غیر انسانی میشوند...
با پول شهوتت را میخری...
با گردی سفید مست میشوی نه با شراب...
با دود دغدغه هایت را کمرنگتر میکنی و غبار آلود....
اگر جهان سومی باشی، استاندارد و مقیاس های تمام اجزای زندگی تو، جهان سومی میشوند...
اینکه در سال چند بار لبخند میزنی...
در روز چند بار گریه میکنی...
راهی که تو را به بهشت و جهنم میرساند...
و حتی جنس خدای تو هم جهان سومیست....
در این دنیای عجیب، دیدن دست برهنه یک زن هم میتواند براحتی تو را خطاکار کند و قلبت را به تپش وادارد...
در این دنیا "سلام" به غریبه و بی دلیل، نشانه دیوانگیست...
لبخند بی جای زن هم دلیل (...) اوست...
در این جهان سوم ، کسی را نداری که به تو بگوید چقدر مسواک و خمیردندان، واکسن، ک.ا..ن.د.و.م، بوسیدن، خندیدن، رقصیدن خوب هستند...
وبگوید زیبایی اجتماعی و احترام در این است که وقتی سوار بر ماشین هستی حق عبور را به عابر پیاده دهی...
و به نوبت دیگران در صفهایی که مختص این جهان است احترام بگذاری
اینکه آینده خوب را خودت باید رقم بزنی و کسی قرار نیست برای این کار به تو کمک بکند...
اینکه همیشه جهان اول، طاعون جهان سوم نیست …
گاهی فکر میکنی که به سرزمین جهان اولی ها مهاجرت کنی تا از جهان سومی بودن رها شوی...
اما میفهمی که با مهاجرتت شادی ها، دغدغه ها، جهانبینی، خدا و معیارهایت هم با تو سفر میکنند...
گاهی میمانی که این جهان سوم است که کیفیت تو را تعیین میکند یا اینکه "تو" جهان سوم را درست میکنی؟
یک بار یک دانشجوی خارجی از استاد پرفسور محمود حسابی می پرسد،
"می گویند شما از جهان سوم آمده اید، جهان سوم چگونه جایی است؟"
استاد جواب دادند "جهان سوم جایی است که اگر بخواهی کشورت را آباد کنی، خانه ات خراب خواهد شد و اگر بخواهی خانه ات آباد شود باید در تخریب کشورت بکوشی"
قشنگ بود.
خدا رحمت کند پروفسور حسابی را که حرفش بر حق است و در جامعه فعلی ما دلالت میکند
خیلی ممنون از شما
قوانین همکلاسی رو هم مطالعه کنید بد نیست
یاداوری به قوانین همکلاسی توجه کنید به یادداشت چرکنویس مراجعه کنید.
آقا یا خانم .... کدوم قانونشو زیر پا گذاشتم؟
اگر حاضر با تبادل نینک با من هستی لطفا بگو تا با چه اسمی لینکت کنم و بهم خبر بده profesor.blogsky.com
خانم عظیمی، این باقری یه مقدار مشکل اعصاب و روان داره! به حرفاش توجه نکنید!!!
این که زاده ی آسیایی رو میگن جبر جغرافیایی...
3 ) اعضا در قسمت اصلی متن، می توانند از اندازه قلم ۲ یا کمتر استفاده نمایند، در قسمت ادامه مطلب محدودیتی در انتخاب اندازه قلم وجود ندارد.
حقایق رو خیلی جالب گفتی ...مرسی
3 ) اعضا در قسمت اصلی متن، می توانند از اندازه قلم ۲ یا کمتر استفاده نمایند، در قسمت ادامه مطلب محدودیتی در انتخاب اندازه قلم وجود ندارد.
مررررررررررررررررررررررررر۳۰
خیلی قشنگ بود
خیلی زیبا بودواقعا ممنون![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
ای کاش ایران جهان سوم بود ایران حتی جهان دهم هم نیست![](http://www.blogsky.com/images/smileys/012.gif)
ممنون!
!
حقیقت تلخی بود. تک تک جملاتش را حس کردم...
رزانا عظیمی مرسی بابت حقایقی که ای کاش دغدغه مان بود.