KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

تفهیم اتهام

مسابقه ای برگزار میشه برای ارزیابی قدرت اطلاعاتی نیروهای امنیتی چندکشور.

شرکت کنندگان این مسابقه سازمان سیا،موساد و وزارت اطلاعات ایران بودند

مسابفه از این قرار بود که یه موش رو تو جنگل رها می کردن

بعد از ساعتی نیروهای اطلاعاتی به نوبت می رفتند و پیدا می کردند

زمان هر گروه کمتر بود، پیروز مسابقه اوست.

موش رها می شه، سیا بعد از یک روز موش رو میاره تحویل می ده.

موساد بعد از 1.5 روز موش رو پیدا می کنه و تحویل می ده.

نوبت وزارت اطلاعات ایران می شه.

موش رو رها می کنن بعد از مدتی برادرا حرکت می کنن برای پیدا کردن آقا موشه.

ناظران و وقت نگهدارها صبر می کنن 1 روز ،2 روز، 3 روز ، 4 روز، می بینن خبری نیست بر می گردن به کمپ اصلی

سر یه هفته تماس می گیرن می گن بیاین موش رو پیدا کردیم.

بر میگردن به محل مسابقه ، می پرسن این آقا موشه کجاست ؟

اشاره می کنن به سمتی  بر می گردن می بینن یه خرس رو نشوندن روی صندلی

خرسه می زنه تو سر و صورت خودش و می گفت به خدا من موشم

نظرات 7 + ارسال نظر
سبزم دوشنبه 12 مرداد 1388 ساعت 15:06

خاموشی سبز 25 26 27 مرداد
20:56 حداکثر استفاده
از 21-21:15 خاموشی مطلق بی هیچ استفاده ارو سایل برقی

دفعه ی قبل
فکر می کردم درست نباشه همچین کاری

البته خونه نبودم
تا ساعت 9 شد تنها وسیله ی برقیهمراهم یعنی
موبایلم رو به شارژ زدم
که حداقل تو ثوابش سهیم باشم
:D

فکر نمی کنم این اطلاع رسانی ها جواب بده

در هر حال موفق باشید«یم»

جالبه دوشنبه 12 مرداد 1388 ساعت 15:35

http://www.kntoosi.com/Comments.bs?PostID=11313

تقدسی دوشنبه 12 مرداد 1388 ساعت 15:52

مگر اینکه با داستان و ضرب المثل و لطیفه و ... استدلال کنید!
کمی منطقی‌تر دوست عزیز!

این لطیفه رو حدودا ۴-۵ سال قبل شنیدم
منطق شما یا ما
آخه از بن با هم فرق می کنه

م نریمانی دوشنبه 12 مرداد 1388 ساعت 16:28

آقای هاشمی زیاد با تقدسی بحث نکن...به لینکی که جالبه گذاشته برو و ببین چهجوری جواب می ناب رو داده.فقط جواب بندهای مختلفو بخون خودت میفهمی با کی طرفی....موقعی که کم میارن یا مسخره میکنن با این خنده عصبیا و چشمک ها......یا نظز پاک میکنه.

دیدم نظر هم دادم
بحث توبه بسیار جالب و عالمانه مطرح شده بود
سر به سنگ خوردن یا سنگ به سر خوردن همچنین

رزا دوشنبه 12 مرداد 1388 ساعت 16:55

مرسی قشنگ بود

خیلی هم بد بود

می ناب دوشنبه 12 مرداد 1388 ساعت 17:53

سلام همدرد عزیز
این قسمتی از کامنتی بود که برای آقای تقدسی گذاشتم و از آنجایی که پست ایشان را دنبال میکردی،یک کپی هم اینجا گذاشتم ،مصاحبه ای است با همسر آقای زید آبادی که حدث زدم برای شما هم جالب باشه.








"شما از آقای زید آبادی خبر جدیدی دارید؟

بله؛ اتفاقاً همین امروز که بخانه برگشتم ساعت دوی بعد ازظهر تماس تلفنی گرفتند. البته احساس کردم که حال او نسبت به تماس قبلی اش که چهار روز پیش، روز چهار شنبه صورت گرفت، خیلی بهتر شده بود. اصطلاحی که خودش در مورد احوال و روحیه اش به کا رمی برد این بود که "من خیلی احساساتم رقیق شده است و من خیلی زیاد نگران شما هستم". و من به او گفتم: ببین! ما دوست داریم حالا که به هر جهت آنجا هستی نگرانی برای ما را کنار بگذاری و بیش از این بخودت فشار نیاوری. به او گفتم تو که دفعه قبل می گفتی من انفرادی را خیلی خوب تحمل می کنم و مشکلی ندارم! گفت:" نه! شرایط فرق می کند؛ خیلی فرق می کند." من احساسم این است که فشاری که روی او هست بسیار غیر قابل تحمل تر از دفعه قبل در سال هفتاد و نه است.



خانم زید آبادی یکی از پرسش هایی که مطرح است این است که آیا زندانیان از انچه در بییرون می گذرد اطلاع دارند؟

نخیر، اصلاً خبر ندارند! من حتا از زید آبادی پرسیدم که شما از دادگاه آقای ابطحی خبر دارید؟ و باور کنید که او آنقدر از اینکه صحبتی غیر از احوالپرسی از من بشنود وحشت داشت که از شخصی که نزدیکش یا همراهش بود پرسید: آیا ما می توانیم از دادگاه آقای ابطحی صحبت کنیم؟ ایشان هم پاسخ داد نه! اصلاً، اصلاً!



آقای زید آبادی در مورد شرایط نگاهداری خودشان هیچ چیزی نگفتند؟

می گفت: " لحظه بازداشت مثل یک مرگ ناگهانی است و بعد از ان دنیا هیچ ارزشی ندارد." من گفتم: شما نمی دانید دنیا چه خبر است؛ نمی دانید مردم دارند چکار می کنند برای شما و برای همه آنانی که زندانی هستند! ولی باز گفت: "حالا دیگر این حرف ها را نزنیم و احوالپرسی کنیم فقط." مرتب می پرسید خودت چطور هستی؟ بچه ها ؟ خانواده ام؟" و من دائم می گفتم شما نباید نگران ما باشی؛ اینطوری داری بخودت فشار بیشتری می آوری! من واقعاً مطمئنم که شرایط او با سال هفتاد و نه، اساساً متفاوت است. از او پرسیدم: آخر کجایید شما؟ بعد از پنجاه روز من نباید بدانم شما کجا هستید؟ گفت: "حالا...این آقا می گویند، یک جایی در تهران؛ یک جایی توی بازداشتگاه اوین." پرسیدم این یعنی چه که "یک جایی"؟! که پاسخ داد: " حالا..دیگر.. می گویند شاید ملاقات بدهند . وقتی آمدی ملاقات حتماً متوجه میشوی که من کجا هستم!" اما شماره ای که افتاده بود مربوط به زندان اوین نبود. پیش شماره اوین 224 است این پیش شماره 229 مربوط به شرق تهران است.
"

منبع:http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/2009/august/03//-c051193e69.html

ممنون دوست عزیز

حامد هوافضا دوشنبه 12 مرداد 1388 ساعت 21:45

نزن آقا ! من خودم موشم

کیف می کنید شیوه ی بر خورد با متهم رو

به به

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد