در این سفر
میان سنگینی کلمات ؛به پروانه ها فکر می کردم ..
که دور کودکی ها ؛ چرخیده اند و چرخیده اند ..
چند سال از تیله ها بزرگتر شدم ؟ چند سال از خندها ؟
در این سفر، من چه قدر رها می شوم..
تکیه می دهم بر دیوار های بلند دنیا ؛مردمی را می بینم که می آیند و می روند ؛ هیچ یک نامی ندارند ؛ من نیز ندارم .. چه ازدحامی ، می خواهم نامم را مدام تکرار کنم برای این مردم بی نام ..
پ.ن : نامزد ؛ تخت سرویس دهندگی همکلاسی شدم .. به موقع یک توصیحی کوتاه راجب خودم میدم؛ خیلی کوتاه مثل همه نوشته هایم ..
مرا به راه می برد
تو رابه خانه می آورد
در این سفر که ماه سفید است
و آسمان که همان آبی بود
منتظر توضیح کوتاه هستیم!
موفق باشی!