این نخستین بار نیست که روابط نسَبی، بهانهای برای مصادره شخصیت هایی که
متعلق به یک ملت و یک آئینند میگردد. در این مصادرهها غالبا بجای
پرداختن به اندیشه و منش این بزرگان، اشک و احساسات برجسته میگردد.
اما آنچه شخصیت های بزرگ را از مصادره ها مصون میدارد آن است که راه
آنان با عروجشان شکوفاتر گشته و اندیشههای آنان تا به ابد روشنگر دیگران
است.
بهرهگیری برخی اصلاح
طلبان از مقولات احساسی و پوپولیستی برای سرپوش گذاردن بر بیبرنامگی و
خطاهای ماضیه و حال آنان، در انتخابات اخیر وفوری محسوس داشته و به ویترین
آمدن فرزند یکی از اوتاد نظام جمهوری اسلامی امری مترقبه و کممایه است.
اما آنچه نگارنده را برآن داشت تا سطوری را به بازخوانی گرایشات و مبانی
فکری آن شهید بنگارد، برداشتن گامی کوچک در برابر مصادره تلخ حزبی ایشان
است.
یکی از دغدغه های مهم شهید
بهشتی، پرهیز سیاسیون از احساسات محوری و کمرنگ نمودن استدلال و تعقل جهت
فریب مردم بود. این امر اتفاقا نمودی واضح در پروپاگاندای اصلاح طلبان در
انتخابات اخیر داشته است.
فقدان ارائهی برنامه و
تاکید بر احساسات موج رنگی و تاکید صرف بر شور هواداران در فیلم های
تبلیغاتی آقای موسوی، فرار مطلق از پاسخگویی به سوالات بسیار دکتر احمدی
نژاد در مناظره ، اکاذیب مکرر در تحریف آمارها و تکیه بر منابع آماری
صهیونیست، اعلام کودکانه و عوام فریبانه پیروزی پیش از پایان رای گیری و
خودتبریکی!، و فاجعه آمیزتر از همه لاپوشانی شکست و «نه» شنیدن از ملت با
اتهامات عوام فریبانه بسیار در باب تقلب در انتخابات واضح ترین مصداق از
دغدغه مهم شهید بهشتی است؛
« «عوام فریبی»
یعنی فریب دادن .. کسانی که به دلیل فقدان آگاهی و شناخت و بینش های دینی
و اجتماعی و سیاسی بسیار سهل و سریع در دام القائات و نیرنگ افکنی های
افراد و گروه ها گرفتار می آیند و تحت تاثیر فضاسازی های باطلشان قرار می
گیرند و در مسیر تحقق اهداف و مطامع گوناگون آنان ـ که گاهی فکری و
اعتقادی است و گاهی مالی و اقتصادی است و زمانی اجتماعی و سیاسی است و
گاهی نیز حزبی و جناحی است ـ به تحرک و تلاش مکرر در می آیند وبدون درک و
فهم و تعقل و خردورزی و در یک حالت خاص و ملتهب عاطفی و احساسی تحت تابعیت
و فرمانبرداری کامل افراد و جریان ها قرار می گیرند».(1)
موسوی و همسنگرانش در حالی تنها حق و حقیقتِ به سود خود را در باب آراء مردم، اوامر ولی فقیه و نیز نهاد های انقلابی می پذیرند که ؛
« ازصفات نیک آن عالم ژرف اندیش پذیرفتن حق بود، حتی اگر به ضرر او تمام می شد»(2)
موسوی و هماندیشانش در
حالی مصالح ایران و نظام را با دروغ های خود برای رسیدن به قدرت به بازی
گرفته و برق چشمان طماع قاتلین شهید بهشتی را فروغی نوبخشیده اند که آن
بزرگوار معتقد بود؛
«ایفای
وظیفه سیاسی، غیر از سیاست بازی است. سیاست بازی یعنی خودپرستی یعنی مقام
پرستی، یعنی سودپرستی، یعنی فدا کردن مصالح جامعه در راه مسایل شخصی، یعنی
دروغ زنی و دروغ گویی»(3)
فرزند آن شهید هم آوا با سایر هم سنگران و هم نوا با شیمون پرزها، برخورد با ایادی مسلح
منافقین و انگلیس و سیا را اشک می ریزد و غیر منصفانه هواداران متین موسوی
را با اغتشاشگران یکی می نماید اما شهید بهشتی همچون هر صاحب درایتی
معتقد است؛
«گروههایی که در برابر جمهوری اسلامی ایستاده اند، قیام مسلحانه دارند و اینان در هر شکل و هر لباسی که باشند، محکومند»(4)
ایشان در تقابل با سازشکاری های دولت موقت در برخورد با آشوبگران کردستان گفت؛
«ملت به ما اجازه نمیدهد با آن روش سر سازگاری نشان دهیم» (5)
از برخی عزاداران به
اصطلاح روشنفکر شهید بهشتی باید پرسید که به سخره گرفتن رای ملت، قانون و
شورای نگهبان و زمینه سازی برای ریختن خون جوانان بیگناه، رایحه «شیفتگی خدمت» دارد یا بوی متعفن «تشنگی قدرت»؟
از فرزند آن شهید که می
نگارد «هربار که هفتم تیر می رسد سفره دل گرفتهام را نزد تو می گسترم؟»
باید پرسید چرا تنها در یکی از این هفتم تیرها بجای سفره اندازی، لختی نمی
اندیشد که آیا راه پدر که مواضعش آمریکا را چنان عصبانی می نمود که با
تحقیر می فرمود «از آن عصبانیت بمیر» ، با وی و چند مدعی روشنفکری که
اوباما و رضا پهلوی و مرکل و پرز با آنها همدردی میکنند یکی است؟ امروز
آمریکا از دست شما عصبانی است یا دل دوستان از نیرنگتان پرخون؟ آیا پدر
بیش از آنکه از سفره شما شاد شود از بازگشت شما به راه ایشان خشنود نخواهد
شد؟
آیا ایشان نفرمود ؛ «چون
اصل ولایت فقیه ، یعنی رهبری و امامت یک اسلام شناس عادل درست کار مورد
قبول مردم در قانون اساسی ما به عنوان یک وسیله اعتماد و اطمینان برای
جامعه تصویب شده است رییس جمهور ما باید نسبت به این اصل هم کاملا آشنا
باشد و هم ایمان داشته باشد» ؟
آنانی که «بدنبال چاهی می
گردند تا آهی برکشند»، در عوض سر فرو بردن در برف و چاه، از فضای ملتهب و
غوغاسالارانهای که خود والد آنند لختی برون آمده تا فریادهای بلند آن
شهید بیبدیل را در حمایت از امام و ولایت فقیه بشنوند. ایشان در سخت ترین
روزها لحظه ای از فدا نمودن همه داشته های خود و در راس آن آبروی بلند
خویش دریغ ننمودند باشد که ولی فقیه زمانش در برابر دشمنان داخلی و خارجی
احساس تنهایی نکند و در آخر نیز جان عزیزش را در این مسیر هبه نمود.
به تلاش گران مصادره آن
شهید باید گفت سر از چاه در آورید و به اوضاع خود در این جبهه بنگرید که
شما و دوستانتان که در مراسم ایشان اشک ریختید در دفاع از ولایت در جبهه
شهید بهشتیاید یا در آن سوی میدان؟
و در آخر از فرزند ایشان
باید پرسید شما که از سبز بودن اندیشههاتان می گویید اما با فاصله گرفتن
از منطق و قانون حتی در میان موج سیزده میلیونی سبز نیز منزوی شدهاید،
آیا ریشه این سبز بودن را در دل آرای ملت و قانون اساسی این کشور نضج
دادهاید و یا در لبخند نامحرمان. چه زود فراموش نموده اید این آخرین جمله
از وصیت نامه پدر را که بر خلاف شما سبز بودنش ریشه در همین خاک داشت؛ « پشت هر سنگی روییدهایم، با هر بوتهای رسیدهایم، بر هر شاخی بر دادهایم؛ ما در این آب و خاک سبز میشویم؛ ما بیشناسنامه نیستیم».(6)
ارجاعات:
1- شهید بهشتی، روزنامه جمهوری اسلامی 02/04/1386 صفحه عقیدتی
2- مرزداران، ش 22
3- سخنرانی ها ومصاحبه های آیةالله شهید دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج1، ص77-76
4- علی قائمی، نگاهی به زندگی و گزیده افکار شهید بهشتی، قم: شفق، بی تا، ص98-،97
5- گفتارها، انتشارات روزنامه جمهوری اسلامی، بی تا، ج1، صص 229و 230
6- آخرین جمله وصیت نامه شهید بهشتی، به نقل از پایگاه اطلاع رسانی «حوزه»
دو کلمه از مادر عروس
همشو خودت نوشتی؟ یا کپی کردی