کشاورزی الاغ پیری داشت که یه روز اتفاقی می یفته توی یه چاه بدون آب .
کشاورز هر چه سعی کرد نتونست الاغ رو از توی چاه بیرون بیاره .
برای اینکه حیون بیچاره زیاد زجر نکشه کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتن
چاه رو با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیره و زیاد زجر نکشه .« حیونکی »
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش
رو می تکوند و زیر پاش می ریخت و وقتی خاک زیر پاش بالا می آمد سعی می کرد
بره روی خاکها، روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه
دادند و الاغ هم همین طور به بالا اومدن ادامه داد . تا اینکه به لبه ی
چاه رسید و بیرون اومد .« حالا بگین الاغ هیچی نمی فهمه »
مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما دو انتخاب داریم اول
اینکه اجازه بدیم مشکلات ما رو زنده به گور کنن و دوم اینکه از مشکلات
سکویی بسازیم برای صعود .
ولی من چند روز پیش خودم دیدم یه الاغ افتاده تو رودخونه و مرده!
خب اون الاغ واقعی بوده !
چه جالب
همیشه ساده ترین راه ها رو الاغ ها کشف می کنند. مثل قضیه حمار تو هندسه!
عجب الاغ خری بوده که خودشو توی چاه انداخته اینهمه آدمو هم مچل خودش کرده
الاغ ها هم ادم شدن