ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری
کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی
ای آنکه در حجابت دریای نور داری
من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمی صبور داری
از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما
کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟
در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟
بوی شوق وصل جانان می رسد
مژده ای بر راحت جان می رسد
ما چه می کردیم در دوران هجر
شکر آن دوران به پایان می رسد
خشک رودِ نا امیدی شد پر آب
رودی از دریای احسان می رسد
جای جای هر قدم ، گامی از اوست
می رسد اما چه پنهان می رسد !!!
هر زمستان را بهاری هست نیز
این بهار از آن زمستان می رسد
-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
خودش یه غزل شد :دی
ان شا ء الله ادامه اش بدم
ولی
غصه نخور که صبح روز وصل نزدیک است
وای! چه خوب که غزل تازه سروده شده نیمه تمومتون رو اول از همه برای من گذاشتید!
خیلی ممنون از این همه ذوق و طبع شاعری!
اول همه واسه شما نگذاشتم چون وجود خارجی قبلا نداشت و فی البداعه بود
ومعذرت که بدون ویرایش هست
وااااااااااااااااااااااااااااااای!!!!!!!
این شعر برای فی البداهه بودن خیلی عالیه!!!!!!!
بازم تشکر میکنم که من اولین کسی بودم که شنیدم (ممنون که منو به عنوان اولین خواننده این شعر لایق دونستین)!
بوی شوق وصل جانان می رسد
مژده ای بر راحت جان می رسد
خار هجران ، کـــَـنده شد از بیخ و بن
غنچه های وصل ، خندان می رسد
دردهایی را که مرهم ها نــبـود
مرهم هر درد و درمان می رسد
ماتـــم ِ دل ها که جان فرسوده کرد
از پی اش ،شوق فراوان می رسد
بلبل از هجران گل ، نالید سخت
انتظاری داشت ، پایان می رسد
خشــک رود ِ نا امیدی شد پر آب
رودی از دریای احسان می رسد
دیگر آوای زغن ها ، زاغ ها
می رود ، صوت هــَــزاران می رسد
چند روزی جلوه گر ، مرداب بود
لیک ، سر سبزی بستان می رسد
جای جای هر قدم گامی از اوست
می رسد ، امّا چه پنهان می رسد !!!
هر زمستان را بهاری هست ، نیز
این بهار از آن زمستان می رسد
فاضل! از درد فراقش سالهاست
ناله ها شد ،،، تا که فرمان می رسد
-*-*-*-*-*-*-*-*-*
خانم یساری شعر تکمیل شد ولی در مورد خود لفظ شعر یعنی همین چند تا کلمه و من که این الفاظ بر دهانم جاری شده صحبت نکنید
چون این ها فقط چند واژه ای بیشتر نیستند و وسیله و ابزای بیش نیست برای بیان هدقی خاص و مهمتر
ممنون ک ذوق شعری و بهتر بگم احساس شما هم بیداره
چون شعر لفظ نیست بلکه بیان احساساته
همون طور که ادبیت از ادب مشتق شده و فقط بنا شد برای بیان ادب و شعور
وگرنه همه الفاظش رو اگه بدید نون خشکی یه کیسه نمک هم نمی دند
آخه حقیقت اینه که شعر برای من مقوله عجیب و غریبیه و همیشه فکر میکنم شاعرا آدمای خاصی هستن که میتونن اینقدر قشنگ الفاظو کنار هم بچینن و کاری کنن که به عمق جان آدم نفوذ کنه! من کلا وقتی میبینم کسی شعر میگه حیران میمونم چون این کار عظیمو در توان خودم نمیبینم!!
مثلا اگه یه نقاشی عالی یا یه متن ادبی خیلی زیبا ببینم تعجب نمیکنم و صرفا ازش لذت میبرم و تحسینش میکنم (چون در خودم میبینم که بهتر از اونی رو خلق کنم!) ولی در مقابل شعر همیشه احساس کمبود میکنم چون اصلا نمیدونم ساختار ذهن یه آدم باید چجوری باشه که بتونه چنین تراوشات زیبا و لطیفی داشته باشه؟!!
و من تنها اشعاری رو تحسین میکنم و دوست دارم که در مورد حقایق عالم و عشق واقعی سروده شده باشن و نه حاصل پوچ گرایی و التقاط شاعر یا عشق و هوس زمینی باشن!
و هنر به اینه که بتونی حال ارزشمند درونی خودتو در غالب یه متن تاثیرگذار یا یه شعر آهنگین زیبا به مخاطب القا کنی! (اولیش برای من کار راحتیه ولی دومیش غیرممکن و از عجایبه!!!)
کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟
ممنون قشنگ بود!
خواهی آمد؛ «تویی که آینهات، ترجمان حیرانیست».
گویی تمام ستارههای دنیا بر تاقچههای روحم میدرخشند!
آسمانم زلال است و منتظر. جمعهای دیگر و چشمانِ مشتاقم که هنوز میکاوند و نمییابند و منتظرند.
خواهی آمد و جهانی در مقابل شکوه بینظیرت سر خم میکند.
ستارهها میدرخشند و آسمان میشکفد.کائنات بر مدار گامهای آمدنت شتاب میگیرند و عقربهها میدوند تمام صفحه ساعت را به شوق.
پروانهها بال میکوبند بر جداره شیشههای مه گرفته تا بال بگشایند در آسمانی اینگونه سرشار.
بهارهای آویخته بر شانه درختان و صدای نجوای آرام ملائک که انتظار میکشند و سمات میخوانند تا سپیدهای در راه را بشکوفانی و بشورانی در سرشاری نوری ازلی.
خواهی آمد و بوی بهار در مشام جهان میپیچد.
پیراهنِ خشنِ حسرت، از تن تاریخ به در خواهد آمد و هیچ شبی دامن نخواهد گسترد بر پریشانی پیشانی خاک.
خواهی آمد و این منتظرِ آشفته را که بر ویرانههای تنش به انتظار ایستاده است، به جذبهای از خویش بیخود خواهی کرد.
چراغ یادت پر نورتر از همیشه است و جادهها پر تپشتر از پیش.
خواهی آمد و صورتِ درخشان زندگی را از قابهای فرسوده مرگ بیرون میکشی.
آخرین حجّت وعده داده شده! تو آن سایه مهربانی بر سر جهان که انتظار میکشیم و چشمهای مشتاقمان را به امید آمدنت به جادههای دور سنجاق میکنیم.
خواهی آمد و بهار از تمام یاختههای خاک طلوع میکند.
شب، رنگ باخته میگذرد و دروازههای تا همیشه روز، به سمت زمین باز میشود.
تا چند جمعه دیگر؟
کدام ثانیه سرشار از هوای معطرت، خبری از آمدنت خواهیم شنید؟
....کدام ثانیه سرشار از هوای معطرت، خبری از آمدنت خواهیم شنید؟
خیلی ممنون که این متن زیبا رو برای من گذاشتید.... ولی واقعا تا چند جمعه دیگر باید صبور بود؟؟؟؟....گریه....