صندلی زیر پامَ نزدیک بود ٬ بیفته ٬ یعنی سر بخوره ٬ و سقط شم و با سر بخورم پایین ! و سلاطون بگیرم خدای نکرده.
مامانم میخندید میگفت بچه تو مگه تا حالا پرده
کرکره ای نصب نکردی. منم گفتم نه حاج خانوم مگه من چیکارم؟
مهندس مملکت بیاد بره پرده نصب کنه
همین امشب یعنی نصفه شب ٬ منم هی دادو بیداد میکردم ٬ مامانم می گفت دادو بیداد نکن همسایه ها بیدار می شن. ! همین ساعت ۲ ٬ ۲/۵ بود.همین ۴ ساعت پیش هنوزم بیدارم.
ولی امشب هم درست ٬ مثل دیروز نبود !
همان رنگ ٬ همان تیک تاک خسته کننده ی ساعت ٬ همان تنهایی ...
بالاخره یک روز تصمیم می گیرم ٬ رنگ تکرار را عوض کنم.سالهاست غرق تکرارم.
فردا هم تکرار امروز است ؟
نه نییس ت !
غذا درست نمی کنم.اصلا آشپزخانه نمی روم. ! عقربه ها لحظه به لحظه به ۷ نزدیک می شوند.ساعت ثبتو نگاه کن پسر !
نزدیک می شوند. متکای راحتی را روی کاناپه نمی گذارم. تکرار بس است دیگر ! شاید وقتی آمدی ٬ سلام مرا هم نشنوی !
شدم ، مثل تمام پنج شنبه هایی که قد میکشند و جمعه می شوند ..
به خواب میروم از روزهای سکوت....
سکوت....
سکوت...
هیس!!
تو بشنو ؛
و باقی نخوانند ، چند نفر هم بروند ..
مرا، آری مرا نخوانید ؛
مرا نخوانید ، تنها مرا بنوشید ..
مرا بنوشید ، تا بدانی چه می گویم..
می خواهم بروم جایی که دیگر صدایم به گوشم نرسد
به جایی که هر چقدر داد زدم کسی زبانم را نفهمد
به جایی که مردمانش همه کور باشند و گریه ام را حس نکنند
به جایی که سایه ام مرا همراهی نکند
به جایی که دیگر پلک هایم هوس باز کردن را نداشته باشند
می خواهم بروم
از هر چه در این اطراف است و روزی به آن دل بسته بودم متنفرم متنفر
مرز بین عشق و تنفر هاله ای بیش نیست
می روم ... امید وارم که دیگر بر نگردم
همچین جایی هست !؟؟؟؟؟؟!
خانه ابدیت (قبر) مشخصات محل سفر مرا دارد ...
با تمامی این مشخصات
تا حالا هر شب همین پنج شنبه ها پرده اتاق نصب نکرده بودم.
!











این پنج شنبه نشستیم توو دوخت و دوز پرده به مامانمون کمک کردیم.
دوزندگی رو نیز یاد گرفتیم . اتفاقاً یادی اَ تواَم کردم.
سوزن چرخ خیاطی باسه مامانم نخ کردم حال کرد.
یه چی جدید بود برام تا حالا پنج شنبه ای توو عمرم نبود که پرده نصب کرده باشم. پرده نصب کردن رو هم یاد گرفتم.
با دریل و میخ و پیچ و پیچ گوشیت و انبردست و گازانبر وووو
باشه امروز میریم یه فاتحه ای هم باسه اموات
می خونیم. ما تو اهواز [بهشت زهرا] نداریم.
بهشت آباد داریم. اسم قبرستان اهواز بهشت آباده !
مثلاًمن وقتی خودم با ماشین خودمون رانندگی می کنم و میریم بهشت آباد پسرعموم میگه باز پس چرا بهشتابادی میرونی یعنی منظورش اینه
میخوای ما رو به کشتن بدی
ولی پسر عموم تو رو اصلاً نمشناسه !
دیس ایس سوپرایز :
تازه نزدیک بودا نزدیک بود٬
! همین ساعت ۲ ٬ ۲/۵ بود.همین ۴ ساعت پیش هنوزم بیدارم.










صندلی زیر پامَ نزدیک بود ٬ بیفته ٬ یعنی سر بخوره ٬ و سقط شم و با سر بخورم پایین ! و سلاطون بگیرم خدای نکرده.
مامانم میخندید میگفت بچه تو مگه تا حالا پرده
کرکره ای نصب نکردی. منم گفتم نه حاج خانوم مگه من چیکارم؟
مهندس مملکت بیاد بره پرده نصب کنه
همین امشب یعنی نصفه شب ٬ منم هی دادو بیداد میکردم ٬ مامانم می گفت دادو بیداد نکن همسایه ها بیدار می شن.
ولی امشب هم درست ٬ مثل دیروز نبود !
همان رنگ ٬ همان تیک تاک خسته کننده ی ساعت ٬ همان تنهایی ...
بالاخره یک روز تصمیم می گیرم ٬ رنگ تکرار را
عوض کنم.سالهاست غرق تکرارم.
فردا هم تکرار امروز است ؟
نه نییس ت !
غذا درست نمی کنم.اصلا آشپزخانه نمی روم. !
عقربه ها لحظه به لحظه به ۷ نزدیک می شوند.ساعت ثبتو نگاه کن پسر !
نزدیک می شوند.
متکای راحتی را روی کاناپه نمی گذارم. تکرار
بس است دیگر ! شاید وقتی آمدی ٬ سلام مرا هم نشنوی !
هرگــز نــشـه فرامـوش مـعـده غذا باشـه توش !<<<...
من یاد گرفته ام خوش آهنگ شوم
با اهل صفا و عشق همرنگ شوم.
ای کاش که دل کندن من آسان بود
تنها بلدم همیشه دلتنگ شوم.
شعر قسمتی از ناشناخته ترین دانش بشری است.
بی رفیق شجاع شجاعت ممکن نیست این مثل آلمانیست.
ای کاش زندگی فوتبال می بود تا خوشی را پاس٬ جدایی را شوت ٬ بی وفایی را خطا ٬ غم را آفساید و محبت را گل می کردیم.
دلـــــم یه دیــــــــوونه شــــــــــده ...
خوب بودن تاریخ مصرف ندارد و تمدید شدنی نیست.
باید با تمام قوا مردم را دوست بداریم اگر انسانیم.
می خام نگاتو
سبد سبد شقایق دلت پر از حقایق ٬ خداکنه بخندی تموم این دقایق
وقتی زندگی با شادمانی و غم همراه است بیم از چیست ؟! ( لاروشکو کولد)
حسین جان خوبی؟