KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

داستان های جودی آبوت بعد از جدایی از بابا لنگ دراز نامهربون...

سلام ...من یه دختر کوچولوی شیطونم با هزار و یک آرزو و تنهای تنهااااااا سالها واسه یه مرد خیالی تو دفتر به نام بابالنگ دراز نامه مینوشتم تا یه روز بابا کیوانمو خدا بهم داد.اما نداده ازم گرفتش.فکر میکردم اونم میتونه دوستم داشته باشه و بابالنگ دراز رویاهام بشه که اون واسه همیشه تنهام گذاشت با یه عالمه خاطره ... هرچند که منو اون 2 بار بیشتر همو ندیدیم اون سالها یه مدیر وبلاگ نمونه و دوست داشتنی بوده و الان دیگه نمینویسه و علتشم به هیچکی نمیگه. منو اون باهم درمانگاه رفتیم. باهم رفتیم آدامس موزی خریدیم.با هم از روی جوب پریدیم.اون بهم گردنبدشو که به گردنش بسته بود همون روز از گردنش باز کرد وبهم یادگاری داد و منم انگشترمو.روز تولدش واسش کادو گرفتم و یه روزی که واسه زیارت رفته بودیم حرم حضرت معصومه از اونجا واسش یه قر آن گرفتم و دفتر خاطراتم هم با اون کادوها توی آخرین دیدارمون بهش دادم. اون بهم میگفت گلم.میگفت عزیزم.من میرفتم وبلاگش وبراش کامنت میذاشتم.بعدش که گفت دیگه دوستم نداره من اومدم اینجا تا از خودم واون واسش بگم.البته اون زیاد نمیاد اینجا آخه میترسه دوباره بهش عادت کنم. آخه من خیلی دوستش داشتم.الانم دارم. ولی اون یهو عوض شد انگار یه آدم دیگه شد. حتی دیگه واسه دوستاش تو وبلاگش ننوشت .من و اون خونه هامون تو یه شهره. اما انگار حس میکنم اون تو این دنیا نیست. یه جورایی بین برزخ واین دنیا گیر کرده وهیچ کی نجاتش نمیده .همه فقط شعار میدن. منم که خواستم کمکش کنم و از این برزخ بیارمش بیرون دستمو نگرفت .هیچ وقت هم نمیگیره .نمیدونم من اونو یاد چه چیزی انداختم که اون از من بدش اومد. ولی میخوام بدونه که اگه هر وقت به یه دوست و یه دختر کوچولو که جونشو واسش حاضر باشه بده نیاز داشت یکی این ور برزخ و توی این دنیا هست که منتظرشه و منتظرش هم میمونه. دوستون دارم .... با تشکر دختر کوچولوی بابالنگ دراز کیوان مدیر وبلاگ مهربون وبلاگ اشکهای یخی ............................. جودی آبوت


منبع: آدرس ندم بهتره!

نظرات 7 + ارسال نظر
رویا IT شنبه 6 تیر 1388 ساعت 10:28

همیشه برای اونی که یه پاپالنگ دراز خیالی داشته، بعد از یکی دو بار انگار سالها باهم بودن! این همه سال خاطره ... همیشه سخت تره!

سیدحسین هاشمی شنبه 6 تیر 1388 ساعت 11:54

اینو خونده بودم
وبلاگ من ترانه ... !

خیال پردازی کودکانه ی یه دختر

نمی دونن با چه موجوداتی طرف هستن
و بر عکس البته

یک دختر شنبه 6 تیر 1388 ساعت 12:33

منم یکی رو خیلی دوست داشتم اما مشکلی برام پیش اومد مجبور شدم ازش فاصله بگیرم ولی اون بجای اینکه سعی کنه یکم درک کنه به من گفت خیلی ساده و احمق بوده که فکر می کرده من دوستش دارم. مشکلی که برام پیش اومد با اینکه خیلی بزرگ بود اونقدر داغونم نکرد که حرف کسی که خیلی دوستش داشتم و هنوزم دارم داغونم کرد

:(( شنبه 6 تیر 1388 ساعت 19:05

بمیرم براش

دختر مغرور شنبه 6 تیر 1388 ساعت 19:17

عجب دختر ضعیفه ای بوده ها! دختر باید عشق این پسرای چیزو جذب کنه نه اینکه خودش عاشق بشه

سابین شنبه 6 تیر 1388 ساعت 19:39

عادت خیلی سخته...خیلی...امیدوارم کسی با کسی از روی عادت نباشه ...
دنیای این دختر کوچولوی ما هم قشنگه...همه عشق خالصانه ششو داره تقدیم یکی می کنه...قابل تقدیره...اما یه طرفه خیلی سخته...همین که می دونی دوسش داری کافیه...دیگه نباید اذیت بکنه خودشو...

[ بدون نام ] شنبه 6 تیر 1388 ساعت 20:49

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد