جدال "روشنفکر" و "راوی"
انتخابات ریاست جمهوری همگان را به جنب و جوش می آورد تا وارد گود شوند و حرف دل خویش باز گویند. در این میان توفیری نیست که شخص فیلسوف و اهل اندیشه باشد یا نویسنده و اهل قلم. روشنفکری اهل درد باشد یا سیاستمداری در سودای قدرت.
اما در این بین گاه فراموش می شود که هدف چیست و این صحبت ها به چه قصدی است. بدین سان است که کسانی که شاید تا همین دیروز نان و نمک هم را می خوردند و حرمت نگه می داشتند و اگر هم حرفی داشتند در خلوت واگویه می کردند به ناگاه از مدار انصاف خارج می شوند
و در جلوت پرده دری می کنند و تند ترین اتهامات را به هرکسی که پیش روی
شان بایستد می چسبانند. و این همه در حالی است که های و هوی انتخابات به
زودی خواهد نشست و در پی آن جراحاتی باقی خواهد ماند که چه بسا تا ابد
ترمیم نیابد.
اهل هنر و اندیشه و قلم به ندرت
گام در راه سیاست می گذارند، اما تجربه به نیکی اثبات کرده است اندک
مواردی که آنها به خیال تاثیر گذاری سیاسی وارد عرصه می شوند قدم به
بیراهه می گذارند و چهره خویش را مخدوش می کنند و بعدتر جز پشیمانی حاصلی
برایشان نمی ماند.
دکتر عبدالکریم سروش که در دهه هفتاد در کسوت تئوری پرداز روشنفکری دینی اثرات قابل توجهی در فکر و اندیشه معاصر ایران داشت اکنون خطاب به یکی از مطرح ترین نویسندگان معاصر مطلبی نوشته است که اگر امضای وی پای آن دیده نشود کسی گمان نمی برد که مرد اندیشه چنین جملاتی را از پی هم آورده باشد.
ماجرا از آنجا شروع شد که عبدالکریم سروش طی مصاحبه ای با روز آنلاین از مهدی کروبی حمایت کرد و مطالبی را در خصوص روشنفکری دینی و... بیان نمود.
پس از آن بود که محمود دولت آبادی که به نوعی نماینده کسانی است که از انقلاب فرهنگی زخم خورده اند، در نشست شاعران و نویسندگان حامی میرحسین موسوی لب به سخن گشود و از نقش سروش در انقلاب فرهنگی انتقاد کرد و اینگونه گفت: « آقای سروش، شما علمدار رفتار شنیعی شدید که باعث شد بهترین فرزندان این مملکت بگذارند بروند تا شما شعر مولانا را حفظ کنید و به ما تحویل بدهید و تحویل بدهید و بازهم تحویل بدهید.»
این اولین بار نیست که کسی سابقه دکتر سروش در انقلاب فرهنگی را مطرح می کند و به آن انتقاد می نماید و باز اولین بار هم نیست که سروش نسبت به منتقدین خود با زبان طعن و کنایه پاسخ می دهد. به یاد داریم که چندی پیش دکتر عبدالکریم سروش در پاسخ به انتقاد صادق زیبا کلام از سابقه اش در انقلاب فرهنگی چگونه نوشت و چه ها گفت.
اکنون اما دکتر سروش قلمش را برای پیر مردی تیز کرده است که می گوید:« می خواهم مروری داشته باشم بر دورانی که در آن به طرز مضاعفی پیر شدیم؛ یعنی ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند. و این بیش از آنکه از نظر من امری تراژیک باشد، یک سوال است.»
سروش در پاسخ به چند جمله انتقاد دولت آبادی اینگونه نوشته است: « به جستجو برآمدم که قصه چیست و محمود دولتآباد کیست. خبر آوردند خفتهای است در غاری نزدیک دولتآباد که پس از 30 سال ناگهان بیخواب شده و دست و رو نشسته به پشت میز خطابه پرتاب شده و به حیا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با «سخافت و شناعت» از معلمی به نام عبدالکریم سروش سخن رانده و او را «شیخ انقلاب فرهنگی» خوانده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق! جدل کرده است. و این همه عقدهگشایی و ناخجستگی در مجلسی به نام و حمایت از مهندس موسوی که در پی پوشیدن قبای خجسته صدارت است. »
سروش ادامه داده است: « حالا بنگرید خفته در غاری که فرق انقلاب فرهنگی و ستاد انقلاب فرهنگی و شورای انقلاب فرهنگی را نمیداند و اعضایشان را نمیشناسد و از کارهاشان خبر ندارد و دیروز و امروز را به هم میبافد و زمان را در مینوردد و دروغ بر دروغ میانبارد و جهل بر جهل میتند، چون ماموری نامعذور به امید پاداشی موعود حمله بر معلمی یک قبا میآورد که از دیدگاه استالینی، جز استقلال رای و مسلمانی و دموکراسیخواهی (و لابد عدم حمایت از میرحسین موسوی) جرمی و خطیئهای ندارد. و حتی نزاکت و ادب مقام را نگاه نمیدارد و به میزبان خود که همان شیخ انقلاب فرهنگی است توهین میکند و اینقدر نمیداند که این میزبان که دولتآبادی به حمایت و ترویجاش برخاسته، 30 سال است که عضو آن ستاد و شورا بوده است و امضاکننده همان آییننامههای «غیرقانونی» است که وی از آنها میخروشد و میگریزد و پیرو و مرید و مقلد و فدایی همان امامی است که بنیانگذار انقلاب فرهنگی است و «مقلد مضحک همان شناعت و سخافتی» است که دولتآبادی زبان خود را به لوث کلماتش میآلاید.»
اما نباید از یاد بردکه لازمه های روشنفکری نقد کردن و نقد پذیری است و روشنفکر به این خصیصه شناخته می شود. اما در تاریخ زیاد بودند آدمیانی که زمین و زمان را نقد می کردند و زمانی که نوبت به نقد خود می رسید شمشیر نقد را غلاف می کردند و دیگران را برحذر می داشتند از نقد خود که مباد ساحت شان آلوده شود.
http://ff.im/304TB