بس است در تن یخ بازی جوانه زدن برای چشم تو گیتار عاشقانه زدن
بس است اسم تو را توی شعر آوردن دوباره خنجر غم بر تن ترانه زدن
دوباره در تب تو سوختن گدازه شدن! مذاب در دل کوه عاشق زبانه زدن
برایت آبی رنگین کمان شدم اما چقدر عشق تلف شد در این کمانه زدن
تو از حقیقت احساس من خبر داری هوای آمدنت یا سری به خانه زدن
در انتظار دو دست تو نیست گیسویم به دام باز بیفتد به دام شانه زدن
من و تو حادثه عشق را نفهمیدیم بس است در تن یخ بازی و جوانه زدن
بهانه پشت بهانه و آخر غزلم همین که خسته ام از حرف شاعرانه زدن
« متین فطرتی - رشت »
خیلی قشنگ بود.
قشنگ بود مخصوصا مصراع اول بیت اول
