شعر جدید
روزگاری زمین رویایی نداشت، ****خاک او نشان دریایی نداشت
روزگاری چون جهنم داغ بود *** هیچ امیدی او به فردایی نداشت
روزگاری در نفس مسموم خود **** هیچ آدم یا که حوّایی نداشت
روزگاری در دل پر درد خویش **** از برای عشق مأوایی نداشت
تا که از خاکش به یزدان باز داد **** سرد شد هم آنکه سرمایی نداشت
آنچنان از کار ایزد شوق شد ***** که جز برای گریه او نایی نداشت
بعد آن شد که در تمام کائنات ***** زندگی جز در زمین جایی نداشت
آن چه او در خویش روییدن شناخت **** هیچ جای دگر معنایی نداشت
زیبا بود!
آن چه او در خویش روییدن شناخت **** هیچ جای دگر معنایی نداشت
..
عالی بود روزبه جان.. مفهوم قشنگی داشت..
آن چه او در خویش روییدن شناخت **** هیچ جای دگر معنایی نداشت![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
اوجش بود
ماوای عشق هم خیلی عمیق بود
......
ایول خیلی قشنگ بود! تبریک می گم!
!