قبلا وقتی به نیازمندی برمیخوردم وژدانم نمیگذاشت ساده از کنارش رد شم. حالا نیازش هرچی که بود با تمام توانم کمکش میکردم.
شنیده بودم درخت هرچه پربار تر میشه سایشم بیشتر و افتاده تر میشه...
شنیده بودم هرکجا دست ِ خیر داشته باشی و قدم خیر برداری خدا به وقت نیاز دستاتو محکم میگیره و به دادت میرسه!
آرزوهایم عوض شدند!
آرزویم رسیدن به قله های موفقیت بود تا بتوانم به هموطنانم خدمتی کنم. تا با دانش و امکاناتی که به دست خواهم آورد به دیگران کمک کنم و آدمی مفید و انسانی به معنای واقع باشم! اما..اما امروز یادگرفتم که اگر کسی دست نیاز به طرفم دراز کرد علاوه بر عدم کمک همونی هم که داره ازش بگیرم تا براش درس عبرت بشه و دیگه ابراز نیاز نکنه! یاد گرفتم که اگر پربارتر شدم نباید افتاده تر بشم و خیرم به کسی برسه! بلکه مغرورانه زندگی کنم!
یاد گرفتم که آرزو نداشته باشم که به کسی کمک کنم! بلکه آرزو و هدفم رسیدن به قله باشد تا مغرورانه به همه نگاه کنم و به خود ببالم که به کجا رسیدم و اگر کسی هم دست یاری به سویم دراز کرد به جای یاری رساندم اورا به پائین پرت کنم!
این است آن رسم ِ جدید ِ روزگاران
از بزرگان زمانه آموختم
از کوچکان زمانه آموخته ای نه بزرگان
بستگی داره شما بزرگ رو چی معنی کنی!
همین که این طور با افسوس از اون دورون نوشتی نشون میده با قبل هیچ فرقی نکردی فقط کمی دلت گرفته
lln [,k ]vj kk,ds
خط بالا رو ترجمه کن به فینگلیش نکته مهمی داره
ترجمه بالائی: " ممد جون چرت ننویس"
کاش میدونستی منظورم چیه.
چشم مهندس
زیبا بود!