پنجره را می گشاید و بار دگر با نا باوری به آسمان نگاه می کند و باز هم نا امید می شود . چرا که دوباره ابرهای سیاه شهر جلوی عشوه گری ستارگان زیبا را گرفته اند و او را در حسرت آن ستاره ها قرار می دهد....
پنجره را می گشاید و بار دگر با نا باوری به آسمان نگاه می کند و باز هم نا امید می شود . چرا که دوباره ابرهای سیاه شهر جلوی عشوه گری ستارگان زیبا را گرفته اند و او را در حسرت آن ستاره ها قرار می دهد....
باز هم رفتگر نارنجی پوش محله او را در چهار چوب پنجره با چهره فسرده می بیند و آهی می کشد و دل نوا سر می دهد که : (( خدایا ، واقعا برای او چه شده است که اینگونه شبانگاهان ساعت ها را در پشت پنجره به نظاره می نشیند )) ولی باز هم به کار خود ادامه می دهد و از کنار وی می گذرد ، مثل هر شب.
هیچ کس نمی دانست چرا این بیهوده کار را بارها تکرار می کند و گاهی همانند کودکان یا دیوانگان مشغول صحبت می شود و یا گریه سر می دهد ، حتی مادرش ، مادری که از درز در او را می دید و گمان می کرد که پسرک او را ندیده است ولی او نمی دانست که پسر حتی نای انجام عکس العمل را هم نداشت.
.
به راستی چه چیز مسخ کننده ای در این آسمان تیره و تاریک شب بود که او را گاهی اینگونه از خود بی خود و گاهی همانند مجنونی ، پریشان می کرد.
حتی آن پرنده کوچک اتاقش هم توان درک او و احساسش را نداشت و فقط و فقط از روی محبت برایش می سرایید تا تسلی بخشد آن خموده ی خسته را.
و او هم چنان کنار پنجره ، خیره مانده بود.
راز این عمل برای همه سر بسته مانده بود ، حتی خود پسر هم نمی دانست این چه چیز بود که بعد از این همه مدت ، این همه دوری و تحمل آن همه سردی ، باز قلبش را گرم می کرد و مرهمی بر روی زخم هایش می گذاشت.
آن شب چشمانش را بست و به یاد آورد گذشته های نه چندان دور را که با کنون خیلی فاصله داشت.
آن شبی را به یاد آورد که صدای گرم و دل نشین آن دخترک او را آرام کرده بود و خستگی ناشی از مشکلاتش را از بدن دردمندش به در برده بود ، به یاد آورد که آن شب او یک چیز را از دخترک فرا گرفته بود و کلام دخترک به ذهنش آمد که به او از آسمان گفت : (( هر آنگاه که دل تنگ من شدی ، به سیاهی آسمان نظاره کن و جستجو کن سپیدی ستاره ها را که با تو حرف دارند و آن حرف ، سخن دلم است که به دلت وصل است و اینگونه آرام میشوی..)).
پسرک ناگهان از خیال خارج شد و دلش را خرد و چشمش را تر دید و دوباره در آسمون دنبال ستاره ها گشت و باز هم جز سیاهی چیزی ندید. نه ستاره ای و نه سوسویی و نه سپیدی.
انگار امشب هم خبری از سپیدی و سخن دل نبود ، ساعاتی را گذارند و با کشیدن آهی و نوای دعایی پنجره گشوده را بست.
دعا کرد ، دعا کرد برای او که روزی عشقش بود ، برای او که روزی...
دعا کرد که همیشه شادمان باشد در کنار او که دوستش دارد . لبخندی زد و جرعه ای از تلخی آن را سر کشید.
و رفت تا شاید فردا بشنود آنچه شبا هنگام منتظرش می نشیند .
Siavash_pce>>>
عااااااااااااالی
من دو تا تشکر ازت می کنم.
۱ = بابت اون فاصله بین دو نقطه و خط
۲ = بابت نظرت
.
.
نظر لطفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــته ممنون.
با سلام

آرزو نمــی کنم که کــــــنارم باشد
آرزو می کنم شاد و سلامت باشد
زیبا بود
شاد باشد ولی کنارم نباشد !!!
در یاد تو بماند ولی در یادش...
مرسی از نظرت
بنا به گفته ی پژوهشگران نود درصد متن هایی که بین ساعت 2 تا 4 بامداد در همکلاسی منتشر می شوند در موضوع عشق و عاطفه هستند....
بنده ارادت خاصی نسبت به پژوهشگران و خنده مخصوص حمید جان دارم.
انشا الله دلتم مثل لبت همیشه بخنده
دو باره نظر دادما و برو خود کشی کن/


بدک نبود اگر چه ۳ نقطه/
خسته نباش/
آتش است این بانگ نای و نیست باد *** هر که این آتش ندارد نیست باد
فکر می کنم کافی باشه.
خیلی زیبا بود! هیچ غمی دردناک تر از ازدست دادن معشوقه نیست!
عشق و عشق و عشق
کلامی است عجیب و بی رحم.
پر از پارادوکس و پر از ابهام/.
سیاهی ابر ها همیشه نمی مونن،

نمی تونن بمونن! بالاخره میرن کنار!!
خیلی قشنگ بود!!
امیدوارم ااون ابرها انقده دیر کنار نرن که چشمام به تاریکی عادت کرده باشن.
قشنگ بود با یه عالمه غم
مرسی از تو .
سلام دوباره اومدم نتونستم بعد خوندن متنت نظر ندم
بسیار بسیار .........عالی بود
موفق باشی...
راستی یادم رفت اینو بذارم ازدل نرود هرآنکه از دیده رود...
نظر تو چیه؟؟؟؟؟
یادت باشه اگه از مطالبت کپی کردم ناراحت نشی ااااا *آخه خیلی قشنگه ***حرف دلمو میزنی...
زیزی آیا چگونه؟؟؟
بابا ....
مرسی از نظر
معرفی؟؟؟
دوباره دل هوای با تو بودن کرده
نگو این دل دوری عشقت و باور کرده
دل من خسته از این دست به دعاها بردن
همه آرزوهام با رفتن تو مردن
حا لا من یه آرزو دارم تو سینه
که دوباره چشم من تو رو ببینه
وا سه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم
آخه تو رنگ چشمات حیبت دنیا رو دیدم
تو هفت تا آسمون تو تک ستاره منی
به خدا ناز دو چشمات و به دنیا نمیدم
حا لا من یه آرزو دارم تو سینه
که دوباره چشم من تو رو ببینه
حا لا من یه آرزو دارم تو سینه
من و تو هر دو درگیر یه حسیم ،همون حس غریب با تو بودن!!!!
Kheyli Ghashang Bo0d...
Az Karaye Ghablit Ghavitaram Shode Bo0d
...Tabrik Migam...Bazam Benevis Honarmand
مرسی عزیز و لطف داری.
سلام به همه برسون.
بسیار عالی بود
ممنون عزیز خیلی زیبا بود
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش***که یک کرشمه تلافی صد جفا کند
لطفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــته
مرسی کیـــــــــــــــــــــــــــارش
کلمات خوب کنار هم بود!
شاید دلیل قوی بودنش یا تعریفاتی که بالا ازت کردن این بود که نوشته ای بود که درس بود!
درسی واسه ادامه ی مسیر تو و شاید ادامه مسیر کسی که زمانی عشقت بود
زمانی عشقم بود!!!
اجازه بروزش را دیگر به خود نمی دهم تا باعث درد سر برایش نشوم.
اگر اشتباه بود خودم کردم و اگر سختی باشد خودم تحمل می کنم.
یه پیشنهاد واسه اینکه نوشته ات قوی تر شه!
همه ی درس هایی که یاد گرفتی رو همین طوری بنویس تا ذهنت مرتب شه!
ممنون از راهنماییت
این بود پسمانده حیات
که در دستهای ساده ام
به شما تعارف کردم
این بود حضور بی صدایم
میان دیوارهای قدیمی یک کافه
این بود سکوت من در میان همهمه صدایتان
این بود...!